جدایی از تو یعنی زندگی با درد و حسرت ها
خداحافظ خوشی ها، مهربانی ها، رفاقت ها
زمان در نقطه ی دل کندنت از امتداد افتاد
نمی آیند فرداها، نمی چرخند ساعت ها
به من گفتی که "می مانم به پایت"،" عاشقت هستم"
منِ دیوانه را دل بسته ات کرد این عبارت ها
به چشمم زشت می آید پس از تو اوج زیبایی
به کامم تلخ می آید، پس از تو طعم شربت ها
که هستم من برایت؟ خوبِ دیروز و بدِ امروز؟
به این سرعت عوض شد باور و احساس و نسبت ها؟
نمی رنجم اگر بد گفته ای از من به هر عنوان
که می دانم بیان دیگر عشق است نفرت ها
رهایش کن، به فکر سرنوشتت باش، عاقل باش
ندارد ذره ای تاثیر در من این نصیحت ها
غزل: چشمت، قصیده: گیسوانت، مثنوی: لب هات
تو چون شعری؛ پر از زیبایی و ناز و ظرافت ها
به محض دیدنت چشمان من چون ابر می بارند
و احساس مرا لو می دهند این بی سیاست ها
تورا دو دوست دا دارم، مَ من دیوانه ات هستم
ببین افتاده بر جانم پس از تو دردِ لکنت ها
اگر چشمان من محکوم دوری از نگاهت هست
ولی قلبم به یادت می تپد تا بی نهایت ها
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید