درباره من
:
مستی عیان شد و چندان گریستم
ای جلوه گاه حسن عیان کن که کیستم
از خود بری شده و گم کرده آرزو
مرحم بنه بر این دل شیدا که نیستم
آهنگ مطربان همه گم گشته در خیال
بنواز خوش ترانه که بیگانه نیستم
به یزدان اگر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
بی خردان را چو بود اتحاد
عالم و ادم بدهندی به باد
کم گوی و گزیده گوی چون در
تا زا ندک تو جهان شود پر
آیینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست
آیینه ات دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
دشمن دانا بلندت میکند
بر زمینت میزند نادان دوست
دوست نادان تو زما دور کن
دشمن ما را تو به ما دوست کن
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
دریغا عنان دست ابلهان دادیم
که در چاه ویل اینچنین در افتادیم
گفت از احمق گریزانم برو
میرهانم خویش را بندم مشو
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
ظلم به نام خدا
قتل به نام حسین
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
چه بگویم
که همه شعر وغزل باشی وشور
بزم ما هم
به حضورت چوگلستان شده است