جمعه ۲۵ آبان
|
دفاتر شعر سیده نسترن طالب زاده
آخرین اشعار ناب سیده نسترن طالب زاده
|
چتر گیسوانم را میگشاید باد،
بوران می آید
سینه سرخها ، با نخستین برف میخوانند ...
چه میشود کَرد،
برای این سیاهی و سپیدی و سرخی، آخَر ؟
تنپوش بارانیم را
به صدفهای آرمیده میبخشم
مرواریدناک و غمگین
گریسته اند..
چشم میدوزم به توتم آینه
به قایقهای گریبان عاشقانگی
و ملکه ای زیبا، به خواب می رود
نه شبگردی میفهمد
نه یاوه گویی میشنود...
.
.
.
پرسیدی کیستم؟
آه، منم
خورشید تافته ای
در کلیسای جامع آغوشت
شمع ها قلبم را می بوسند
میسوزند
خاموش میشوند..
با آوازها و نتها
و شیشه های ترد تکیلا
بر طبل میکوبد، شب
میدانم
نه اربیل
نه استانبول
و نه تهران
همیشه جنگ را ، اوهام پراکنده آغاز خواهد کرد
.
.
.
باز
دسامبر دیگری آمد،
و بر اندام حرمون ، توری از یخ پوشاند
من
آسمانی اشغالم
در آغوش گرم تو ، حیران..
با انگورهای بنفش پیراهنم
با خراج طلافام کفشهایم
چه بی سر و پا ،
باد در آغوشمان میپیچد
ما چون اسبان وحشی، رها
در ساحلی دور میدویم
میرویم تا راهی ناپیموده ...
در خاورمیانه ، اگرچه
همیشه جنگ است
من به بیرقهای زرد تهی ، نمی اندیشم
نه به مرز
نه به رنگ
مثل درختی تناور
مثل خطی خونین ، در مصحفی کهن
با کبوترانی سپید
در گنبدهای مشرقیم..
برای استشاره ی آفرینش
یا الفبای انسان ..، آمده ام...
آری....
زمستان آمده بود
من بودم و تو
تو بودی و من
لابه لای آلاله های آبی آرمید ،خیالت
در پی کوهستانهایی ممتد
و باران، پشت به پشت پنجره
نفس شهر را بند می آورد
شعر و شیشه های عطر، بهم آمیخت
پژمرده شد شب ساتن گلها
پاییزان پرتره های گس
پر از نقوش نارنجی پوپکهای شرقی شد
اکنون
پیله ناک و پروس،
به تب دستانت فکر میکنم
و به جاده های بلوطی بیگاه
در پیچاپیچ رهای همه ی پرندگی ها..
|