(آهای ای ترک تهرانی نمیدانی مگر حالم
اگر بامن نمی مانی گذشته چاره از کارم )
(من این شهرو نمیخواهم تو اینجا عادتم دادی
دلو از من گرفتی و یدیوانه پسم دادی)
(چنان سردی کنی با من زمستان پیش تو گرم است
مرا باور کن ای جانا که باور کردنش سخت است)
(میان ماندن و رفتن مگر چاره برایم است
نه در قلبت مرا جایی نه جرات کندن از دل است)
(مگر بود اسمی از فرهاد؟اگر دل کندن آسان بود
غرورها برسرجابود اگر رفتن چو راحت بود)
(نمیدانم چرا با من چنین رفتار بد داری
فراقت را نمیخواهم چرا غیبت بیافزایی)
(وصالی کن دلم دیگر امانم برده از جانم
خیال دیدن رویت به یغمابرده ایمانم)
(آهای ای ترک تهرانی سیه چشم دل آزارم
بچشمانت گرفتارم گره افتاده در کارم)
(نمیدانی دل و جانم ربوده چشم بیمارت
طبیبم گشتی ای جانا نظر افکن به بیمارت)
(نه پیغامی نه دیداری چرا حسرت فرستادی
/دل حسرت کشی دارم چرا دردم نمیدانی)
(اگر روزی برای من حجاب از چهره برداری
دوتا چشم خمارت را به سوی من نگه داری)
(سر راهت دوتا چشمک مرا مهمان خود سازی
منه دل خستیه پیرو همان لحظه جوان سازی)
(چنان شادی کنم در شهر خلایق هم به وجد آید
گر این دل را بدست آری خدا شاید خوشش آید)