اینجانب باقر صادقی بهترین شعرم را به عزیزترینم جناب استاد سید حاج فکری احمدی زاده (ملحق) تقدیم کرده و از همه ی دوستان عذرخواهی می کنم از این که این شعر طولانی است. برای آخرین بار و به خاطر استادم مجبور شدم این شعر را قرار بدهم.
سخنی ساده با امام عصر
فریاد از این جدایی، ای مهربان کجایی
مجنونم ای لیلی، دادم از این جدایی
یا رب خدای منان، تو صاحبی مرا جان
من چاکرم تعظیم، تو امر، من به فرمان
کوچه به کوچه ها، شهر و خرابه ها
جلگه به جلگه و، در هر سرابه ها
در خانه ی خدا، یا مسجدالنبی
یا رهروی پیاده یا روی مرکبی
بو می کشم من آنجا، هر جا قدم گذاری
در آرزوی روزی، دستی سرم گذاری
کورم زِ عشق تو، سیرم زِ عالمی
جویم تو را که من، برگیرم عالمی
در خانه ی چه کس، تو مهمان شوی
یا می شناسدت، یا بی نشان شوی
چشمی که روی تو، دیدت ببوسمش
در تن چه جامه ای است، من هم بپوشمش
دلگیر مکن مرا، حاجت روا بکن
درد من عشق توست، حالا دوا بکن
تو دیدی این درون، من خام دل فریب
آقا چرا خدا، کرده تو را غریب
چی می شود که من، جانم فدا کنم
دستور کیست که من، دائم صدا کنم
مظلوم تویی و من، بیچاره و ذلیل
آیا شود تو را، بینم به یک دلیل
با حکمت خدا، یک لحظه روی تو
تو سوی من شوی، بینم چو روی تو
جان عزیز حق، یک لحظه از خدا
تنها در آن سجود، در خطبه ای جدا
گو ای خدای حق، این بنده جاهل است
او گرچه در عمل، اوقاتی کاهل است
اما درون او بر وصف ما نشست
او قلب خسته را، بر قلب ما ببست
یک لحظه استجاب کن حاجت مرا
بیند که آن جوون این قامت مرا
پس بکن قبول چنین، این طاعت مرا
فهمان به این بشر، امات مرا
آقا به جان آن، مادر که خسته بود
بهر دفاع حق، پهلو شکسته بود
آقا به جان مرتضی، مولا علی قسم
من هم به مثل تو، تنها و بی کسم
دل داده ام تو را، تا دل سِتانمی
چون عاشقت شدم تو دل رسانمی
آقای عارفان ای دست بی کسان
زین آرزو مرا، روزی ثمر رسان
سرد وجود من، گرم است هنوز لبم
آقا برای تومن، در لرز و در تبم
شب را به صبح روز، شرمنده می کردم
دنبال آدم گمشده می گردم
بیست سال این چنین، زیستم سرای خود
تا لحظه ای مرا، بَری برای خود
ترسم زِ مرگ و قبر، جانم اگر رَوَد
تنها در آسمان، دل در به در شود
این انتظار مرا، یک جانشین کند
آقا اگر مرا، یک هم نشین کند
فرمان دهد مرا، با بندگان شوم
درمان درد هر، پیر و جوان شوم
آقا بیا که من، مازندرانی ام
در شعر قائم و، شهر جوانی ام
این شهر کوچک، در راه مشهد است
دانم که شهر من، همراه مشهد است
دریا کنار ماست، کوه هم جوار ماست
یک قلّه ای بلند، آن هم سوار ماست
آن قله ی دماوند، در سرزمین ماست
آن هم بهشتی از، این زمین ماست
شهر هم به نام توست، دل میزبان توست
فرش زمین شوم، جانم از آن توست
پس کوه و جنگل و، دریای شهر ما
تعریف کم کنم، پهنای شهر ما
مردم شهر ما، دم عاشق توأند
در انتظار تو، گر لایق توأند
آقا مرا در این، شهر غریب مکُش
یا سر بزن به ما، یا بی نصیب مکُش
در نیمه ی مهِ، شعبان مقام توست
نام تو پیکرم، شهر و مرام توست
آقا قدم گذار، در قلب سنگ ما
آقا زِ چشم بپوش، این شور و جنگ ما
شهر غریب ما، در انتظار توست
نام قشنگ تو، از افتخار اوست
در شهر کوچکم، در گوشه ای از آن
در خانه ای که از، بابا نصیبمان
این خانه ی من و، این دل شکسته ها
این کفتران دل، با پر شکسته ها
نام تو می برند، با اشک شوقشان
در انتظار تو، گشته حقوقشان
آقا تو را زِ من، کردند طلب همی
یک لحظه ای گذار، در خانه مرهمی
چشم انتظار توست، دل بیقرار از او
ما گِرد هم شدیم، با هم فرار از او
آقا بیا، که ما چندین نفرشدیم
آماده ایم بیا، عزم سفر شدیم
آقا فقط تویی، دائم بهانه ام
من هم جوانی از، این جمع خانه ام
آقا بیا که ما، دیوانه جمع شدیم
در آه و ناله ایم، در خانه شمع شدیم
ما بینوا شدیم، یا بی وفا شدیم
یا در ورود جمع، با عرفا شدیم
آقا جواب این، مردم چه گویدَم
گویند که تو بگو، آقا بگویَدم
من که نماز شب، هرگز نخوانده ام
در خانه اند ولی شخصی نرانده ام
این عاشقان همه، دیوانه گشته اند
در خانه ام ولی، بی خانه گشته اند
آقا تو را به آن، قرآن و نور ها
دادم قسم تو را، آیی حضور ما
آقا مدد بکن، ما پیرو توایم
هم عاشق تو و، هم رهرو توایم
آقا دل مرا، نشکن سریع بیا
آقا همین حال، هستم مطیع بیا
من خود که دردِ، نادیدنم به توست
دائم مشام من، بوئیدنم به توست
تا یک دمی تو را، از دل ببینمت
اما حاصل مرا نشد ، تا که ببینمت
هر کس که پیش من، آید به خانه ام
از غم به خواب روم، این شد بهانه ام
شعر مرا اگر، هرجا که خوانده ای
هر جا اگر مرا، آقا رسانده ای
پس لااقل در این، خانه سری بزن
یا شکل قائمی، در ما دری بزن
یا مثل یک غریب، در خانه ام بشین
از حال و روز این، جویندگان ببین
آقا که من در این، شهری که خسته ام
بیهوده روز و شب، اینجا نشسته ام
دائم زبان من، گویای نام توست
این جوان خام، حالا غلام توست
آقا به جان آن، عاشق که مرده است
با خود آرزو، در گور بُرده است
آقا تو را به جان من که عاشقم
من هم از این لقب، هم نام صادقم
اصلاً تو را به جان شیعیان خود
پس خود بیا ببین، با اون عیان خود
درد مریض ما را، تو شفا بده
پس قدرتی بیار، بر ضعفا بده
آقا بیا که من، خانه خراب شدم
دارند سوال، من هم بی جواب شدم
من هم یقین زِ دل، دارم که عاشقی
بیننده ی همه، کُل حقایقی
دست مرا بگیر، شهر دگر ببر
حالا مرا بیا، آقا نگر ببر
یک عده ای زِ ما، آقا جدا شدند
دستور می دهند و خود خدا شدند
هر فحش و ناسزا، کردند نصیبمان
گویند که از حرام، پر گشته جیبمان
آقا بیا ببین، ما دزد و فاسقیم؟
یا دسته جمع همه در کوچ، عاشقیم؟
آقا مرا همه، وصل حرام زدند
چون طعنه ای به ما، از این مرام زدند
آقا مگر من اهل دروغ شدم؟
کین گونه شاعر و اهل نبوغ شدم
این اختلاف نظر، تا کی نثار ماست
یک دم بگو، آقا کنار ماست
آقا مرا به جز تو، هیچ امیدی نیست
جز تو به جمع ما، ما را امید کیست
امسال اگر حضور، بر ما نیامدی
یا قلب صادقی دیدی که آمدی
در خانه ام بیا، احوال ما ببین
این زندگی ما، این فال ما همین
می میرم اگر امسال نیامدی
حکم خدا شود، ما را پیامدی
یا در درون من، شعری بگو به من
آگه بکن مرا، آیی به سوی من