این شعر رو تقدیم میکنم به استاد عزیزم جناب پیمان ولی عبدی گرانقدر
استاد تمام تلاشم را کردم تا راهنمایی های دلسوزانه شما را به دست واژه هایم بسپارم ...
امیدوارم مورد قبول واقع بشه ؟؟
کم ما و کَرم شما !!!
دیشب با توجه به فرمایشات شما اینگونه قلم زدم...
زمستان را آمد نوید !
که کولیِ پاییز
بساط خود برچیده و
کُنجی خزید !
زمستان دوید !
وناگاه
درون شیشه ذهنماین سوال
آمد پدید ؟
به کجا چنین شتابان ؟ ...
زمستان
بر سوارِ موی سپید
به شوق وصل کویر !
داد آن شب
بر تن کویر
لباس نو عروسی پیر !
و گواه
این عقدبود
درخت خشگیده ی بید !
دست به دست هم دادند .
بر گِرد آن دو پای کوبیدند و
تاصبح رقصیدند
دانه های برف سپید !
آن شب
در خلوت آنان
چه گذشت که گل امید
در میان دستان بلورین کویر
آمد پدید !!؟
و خدا داد، نوید ....
آبستن شد از زمستان ،کویر !!
و باشد که کویر
بار بهار وارش را گذارد، زمین ! ...
آن شب
تازه فهمیدم !
کویر
از زمستان آبستن شد و
بهار آمد پدید ...