سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        باز هم امشب دلی پامال شد

        شعری از

        رضا محمدی (شب افروز)

        از دفتر شعرناب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹ ۱۷:۵۴ شماره ثبت ۱۰۲۸
          بازدید : ۷۰۲   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رضا محمدی (شب افروز)

        باز هم امشب دلی پامال شد

        دختری از سادگی اغفال شد

        باز هم بر دفتری از حادثه

        داستانی از هوس دنبال شد

        --------------------------------

        دختری مظلوم اما رو سیاه

        چهره اش آلوده از بار گناه

        روی نیمکت در دل تاریک شب

        در خیابان بود از یک اشتباه

        ---------------------------------

        اشک در چشمان او یخ بسته بود

        چون صدای قلب او آهسته بود

        زندگی را چشم امیدی نداشت

        واقعا هم جسم و جانش خسته بود

        ----------------------------

        آن طرف تر پیر مردی گرگ خو

        در پی یک طعمه ای در جستجو

        تا که دید آن دختر بیچاره را

        رفت تا اینکه برد کامی از او

        ---------------------------------

        قصه ی ما قصه ی بیچاره گیست

        هر چه انسان می کشد از ساده دگیست

        کس نمی خواهد که فردا این شود

        آخرش این است اما کی به کیست

        ------------------------------------

        قصه ی ما قصه ی درد و غم است

        قصه ی جان دادن یک آدم است

        گوشه ای تاریک و سرد و بی پناه

        اینچنین مرگی دلیلش مبهم است؟

        ----------------------------------

        دیروز دختر خانمی با من تماس گرفت و گفت پدرش او را از خانه بیرون کرده

        از من کمک خواست با پدرش تماس گرفتم مردی با ایمان بود تا خواست چیزی بگوید به او گفتم  شخصی دزدی کرده باید او را دار زد

        جواب داد من نمی دانم از قاضی بپرسید

         ادامه دادم پس شما هم در مورد دخترتان از آگاهان به مسئله بپرسید تا خدائی نکرده او مظلوم واقع نشود هر جرمی جوابی دارد

        بعد از کمی مکث از من تشکر کرد

        واین شد سوژه شعری از من

        خدادوند همه را هدایت کند

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        رضا محمدی (شب افروز)

        ،

        فرشاد عباس نژاد

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3