باز هم امشب دلی پامال شد
دختری از سادگی اغفال شد
باز هم بر دفتری از حادثه
داستانی از هوس دنبال شد
--------------------------------
دختری مظلوم اما رو سیاه
چهره اش آلوده از بار گناه
روی نیمکت در دل تاریک شب
در خیابان بود از یک اشتباه
---------------------------------
اشک در چشمان او یخ بسته بود
چون صدای قلب او آهسته بود
زندگی را چشم امیدی نداشت
واقعا هم جسم و جانش خسته بود
----------------------------
آن طرف تر پیر مردی گرگ خو
در پی یک طعمه ای در جستجو
تا که دید آن دختر بیچاره را
رفت تا اینکه برد کامی از او
---------------------------------
قصه ی ما قصه ی بیچاره گیست
هر چه انسان می کشد از ساده دگیست
کس نمی خواهد که فردا این شود
آخرش این است اما کی به کیست
------------------------------------
قصه ی ما قصه ی درد و غم است
قصه ی جان دادن یک آدم است
گوشه ای تاریک و سرد و بی پناه
اینچنین مرگی دلیلش مبهم است؟
----------------------------------
دیروز دختر خانمی با من تماس گرفت و گفت پدرش او را از خانه بیرون کرده
از من کمک خواست با پدرش تماس گرفتم مردی با ایمان بود تا خواست چیزی بگوید به او گفتم شخصی دزدی کرده باید او را دار زد
جواب داد من نمی دانم از قاضی بپرسید
ادامه دادم پس شما هم در مورد دخترتان از آگاهان به مسئله بپرسید تا خدائی نکرده او مظلوم واقع نشود هر جرمی جوابی دارد
بعد از کمی مکث از من تشکر کرد
واین شد سوژه شعری از من
خدادوند همه را هدایت کند