به منبر رفت روزی شیخ رسوا
به دینداری سفارش کرد ما را
بگفت او از عذاب روز محشر
از آن جنبندگان دیو منظر
چنین توصیف کرد او آخرت را
چنین توصیف کرد او عاقبت را
قیامت بی نهایت ترس دارد
در آنجا هر گناهی حبس دارد
فرستد رب ملائک را به دعوا
زنند آنها به هر منوال ما را
خدا انجا زند آتش به جانها
زبان ها را برد بندد دهانها
بگفتا آدم آنجا روسیاهست
که جسمش بر گناهانش گواهست
بگفتا من خودم دیدم دلاویز
زنی از گیسوانش گشت آویز
درانجا من خودم دیدم که یک مرد
بریدند آلتش را گریه می کرد
به او گفتم چه گویی شیخ نادان
چرا گویی سخن بر میل شیطان
نشان دادی چرا راه خطا را
خودت را وصف کردی یا خدا را
نگویم من که دوزخ نیست آن سو
ولی پرسم که صاحب کیست آن سو
خدای تو خداوند جهانست
به دنیای محبت دلستانست
خدایت خالق هفت آسمانست
یقین کن کو خدای مهربانست
خدایی که جلالش حد ندارد
در آن ماوا صفات بد ندارد
عذاب بندگان از او بعیدست
که او از روح خود در ما دمیدست
به ما شلاق بخشش می زند او
ز خجلت می کشد ما را درآن سو
جهنم خجلت از دیدار یارست
حکایت در قیامت زاین قرارست
شاعر : علیرضا ملکی
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود