یک نفر با طعنه به من گفت
این نوشتن ها چه سود
تو جاده یک طرفه
رسیدن و نرسیدن چه سود
یک نفر با طعنه به من گفت
تا لحظه مرگ خویش شعرها بگو
آن کس که باید هرگز نمی آید
مگر در خواب
نخواهم نوشت از تو با اینکه
قافیه هوس از تو گفتن دارد
قبل رفتن زد به من لبخند
گفت عاشق ها هم خدایی دارند
گریه کردم آرام پشت سرت
دور از نگاه مردم شهر
شعر شد حرف های که نشد بزنم
نسیم صبحگاهی عطر تو را آورد
وسط شعر چشم من تر شد
مطمئن باش آرام جانم
جای خالی تو پُر نخواهد شد
شعر ها گفتم در فراغ تو
تا پر شود جای تو با شعر
این طرف دعاهای مادرم
آن طرف چشمان شاعر تو
وقت شب سر بر چادرش
گریه کردم به یاد تو
در این دنیا که عاشقی جرم است
حرف های که همش چرت است
یک نفر با طعنه به من گفت
دست از این دیوانگی بردار
من به بودن با تو فکر می کنم
گناهم این بود عاشقت شدم
گناهم این بود تجربه کردم
باتو دلدادگی را
تن ندادم به نشد ها
درون شعر مخفی کردم
معشوق خویش را
یک "بیت" کل زندگیم شد
میان این همه شاعران گم شد
#حانیه سادات باغبانی
دلنوشته ی زیبایی است
مئوفق باشید