سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 22 آذر 1403
    12 جمادى الثانية 1446
      Thursday 12 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۲۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ننه علی
        ارسال شده توسط

        الناز حاجیان (مهربانی)

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۶:۵۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۷۰ | نظرات : ۷

        وقتی که صبح سحر میشد مامان بزرگم بعداز نماز صبح و دعا برای تک به تک نوه هاش سجاده گلچین شده اشو جمع میکردو لب طاقچه کنار قاب عکس  دایی علی میذاشت .آخه نمازصبح مامانبزرگم طبق عقایدش باید با تمام اصول و آرامش صبح ختم به دعا بشه دعاهایی که ذکراش سلامتیِ تمام آدما بود ،وقتی چای و دم میکرد چای با گل محمدی عطر خوشی میداد به تمام اتاق بوی گلاب و عطر گل چای ،و لقمه نون پنیر و با دستای حنا زده اش کنار لباش میبرد و هر لقمه رو پنج دقیقه زمان میداد تا با دندونای آسیب دیدهش لقمه رو نرم و قابل هضم کنه ،مامانبزرگ پامیشد و  تمام حیاط و آبکشی میکرد ،گلدونای حوضچه آبی رو تک به تک با عشق و علاقه خاص خودش آب میداد،هربار که حیاط مامانبزرگ و نگاه میکردم غرق در بوی نم میشدم چنان دلنشین میشد که دلم میخاست ساعتها محو تماشای حیاط بشم حیاطی که مثل تابلوی نقاشی شده بود .مامانبزرگ هیچ وقت از تکرار کارای روزمره اش خسته نمیشد همیشه شوقشو داشت ،از اتاق کنار حیاط که قبلا  خیاط خونه پدربزرگم بود و پنجره اش ختم میشد به کوچه اصلی بیرون و نگاه میکرد چشاشو میدوخت به کوچه و با تسبیحش که یادگار زیارت مشهدش بود ذکر ......و زمزمه میکرد،مامانبزرگ من هیچ وقت شهادت دایی علی و باور نکرد سختش بود باور نبودِ دردونه پسرش ،همیشه میگفت علی ازهمین کوچه رفته ازهمین کوچه هم برمیگرده،ای کاش دایی علی از این کوچه بیاد و چشای مامان بزرگو شاد ببینیم ،از مامان بزرگ وقتی درمورد دایی میپرسم مکث  میکنه و دستاشو گره میده به هم با عشق و علاقه خاص مادرانه از علاقه دایی علی به جپهه میگه میگفت لباسشو خودم شستم چفیه رو دور سرش پیچوند و دستمو بوسید و از همه ما حلالیت و دعای خیر گرفت مامان بزرگ چشاش خیس میشه وقتی از دایی علی حرف میزنه .

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۹۳۷ در تاریخ پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۶:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        علیرضا خوشرو
        جمعه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۳:۰۵
        سلام...
        درود بر شما
        بسیار زیبا...
        ........
        🌹
        الناز حاجیان (مهربانی)
        الناز حاجیان (مهربانی)
        جمعه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۳:۱۲
        سلام مچکرم از اینکه وقت گذاشتید خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        زینب بویری (خزان)
        شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۰:۵۵
        درودمهربونم خندانک
        داستان بسیارزیباوارزشمندیست خندانک
        خدابه همه ی پدرمادرهاصبربده خندانک
        الناز حاجیان (مهربانی)
        الناز حاجیان (مهربانی)
        شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۱:۰۷
        سلام عزیزم ...مهربانوی احساس ...مچکرم ازاینکه وقت گذاشتین برای داستانم ...تن مامان و بابای عزیزت سلامت باشه خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        روح اله سلیمی ناحیه
        جمعه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۸:۰۳
        چقدر دایی علی ها رفتند و مادران باور نکردند 😓
        درودتان باد 🌺🌺
        الناز حاجیان (مهربانی)
        الناز حاجیان (مهربانی)
        جمعه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۲۳:۲۱
        سلام استادبزرگوارم
        ببخشیددیرپاسخگوهستم
        بله داغیست که همیشه برقلبِ مادران زنده میماند خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        احسان کریمیان علی آبادی
        جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۲۸
        شمع شبها
        شب چو آمد ، قیمت شمع بسی گشت گران
        صبح فرداش ، بشد زیر همه ارزش آن
        این چه دردیست که در جان فلک افتاده
        نان به نرخ روز خوردن،هم چنین وهم چنان
        درسرِ خود عدّه ای سوی خدا می نگرند
        لیک در نم نم ره برنوک پا می نگرند
        غرق دنیا شده و شرم به این هم نکنند
        که ز بالا شهدا به کار ما می نگرند
        همّت و باکری و آن همه مردان دلیر
        شمع ما بودند آنهادر همه شبهای تیر
        صبح آمد از پی ایثار آنها و کنون
        صدهزاران گشته داماد از بَرِ دنیای پیر
        خدا به مادربزرگتان صبر دهد
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1