شعرناب

ننه علی

وقتی که صبح سحر میشد مامان بزرگم بعداز نماز صبح و دعا برای تک به تک نوه هاش سجاده گلچین شده اشو جمع میکردو لب طاقچه کنار قاب عکس دایی علی میذاشت .آخه نمازصبح مامانبزرگم طبق عقایدش باید با تمام اصول و آرامش صبح ختم به دعا بشه دعاهایی که ذکراش سلامتیِ تمام آدما بود ،وقتی چای و دم میکرد چای با گل محمدی عطر خوشی میداد به تمام اتاق بوی گلاب و عطر گل چای ،و لقمه نون پنیر و با دستای حنا زده اش کنار لباش میبرد و هر لقمه رو پنج دقیقه زمان میداد تا با دندونای آسیب دیدهش لقمه رو نرم و قابل هضم کنه ،مامانبزرگ پامیشد و تمام حیاط و آبکشی میکرد ،گلدونای حوضچه آبی رو تک به تک با عشق و علاقه خاص خودش آب میداد،هربار که حیاط مامانبزرگ و نگاه میکردم غرق در بوی نم میشدم چنان دلنشین میشد که دلم میخاست ساعتها محو تماشای حیاط بشم حیاطی که مثل تابلوی نقاشی شده بود .مامانبزرگ هیچ وقت از تکرار کارای روزمره اش خسته نمیشد همیشه شوقشو داشت ،از اتاق کنار حیاط که قبلا خیاط خونه پدربزرگم بود و پنجره اش ختم میشد به کوچه اصلی بیرون و نگاه میکرد چشاشو میدوخت به کوچه و با تسبیحش که یادگار زیارت مشهدش بود ذکر ......و زمزمه میکرد،مامانبزرگ من هیچ وقت شهادت دایی علی و باور نکرد سختش بود باور نبودِ دردونه پسرش ،همیشه میگفت علی ازهمین کوچه رفته ازهمین کوچه هم برمیگرده،ای کاش دایی علی از این کوچه بیاد و چشای مامان بزرگو شاد ببینیم ،از مامان بزرگ وقتی درمورد دایی میپرسم مکث میکنه و دستاشو گره میده به هم با عشق و علاقه خاص مادرانه از علاقه دایی علی به جپهه میگه میگفت لباسشو خودم شستم چفیه رو دور سرش پیچوند و دستمو بوسید و از همه ما حلالیت و دعای خیر گرفت مامان بزرگ چشاش خیس میشه وقتی از دایی علی حرف میزنه .


0