سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

تقویم روز

چهارشنبه 5 مهر 1402
  • شكست حصر آبادان در عمليات ثامن الائمه عليه السلام، 1360 هـ ش
14 ربيع الأول 1445
    Wednesday 27 Sep 2023
    • روز جهاني جهانگردي

    پر نشاط ترین اشعار

    کانال تلگرام شعرناب

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    بنویس تا زنده بمانی ،هر که نوشت پادشاه می شود. فکری احمدی زاده(ملحق)

    چهارشنبه ۵ مهر

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    انتقام
    ارسال شده توسط

    علی برهانی(ودود)

    در تاریخ : پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸ ۲۰:۱۲
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۹۴ | نظرات : ۰

    سلام . کی گفته شاعرا روح لطیف دارن ، یزید و هیتلر هم طبع شعر داشتند ولی روحشون ...  قرار بود هشت درخت ردیف اخر باغمو به علت ندادن میوه بعد از هفت سال ، بکنم و بدم به یه بنده خدایی که امید داشت این درختای تنبل اگه جابجا بشند ، میوه میدهند ، ولی حالشو نداشتم ، تااینکه خود طرف کارگر گرفت و گفت فردا میام درختا رو از ریشه بکنه و جابجا کنه در باغ خودش ، منم از خدا خاسته گفتم بیا، فردای اون روز کارگر میان سالی رو دیدم که تا درختا رو دید فکر کنم زیر زبون گفت : بد جایی گیر افتادیم . ولی اهسته اهسته شروع کرد به تک تک درختایی که دلم از دستشون خون بود بکنه، منم رفتم با قیچی باغبونی افتادم به جون درختای انگور و هرسشون کردم ، درخت اخری یکم چموشی میکرد و ساقه ی انگوری با من کله گرفت ، هرچی ساقشو به سمت داخل درخت خم میکردم که وسط راه اویزون نباشه ، اون ساقه ی چغر مثل فنر میپرید سر جای اولش ، دلم نمیامد قطعش کنم چون بهترین ساقه ی اون درخت انگور بود ، به زور لای درخت گیرش انداختم ولی ایندفه با شتاب خورد تو صورتم و عینک بیچاره ی من شیشه ی خودشو در راه هرس فدا کرد ، تو اون وضعیت ناجور فقط میخاستم تا اون ساقه تو دستمه و میدونستم کدوم ساقس ، ازش انتقام بگیرم ، با همون قیچی شروع کردم به بریدنش ولی اره میخاست ، و قیچی مناسب نبود ، تن درخت تو دستم میلرزید و من تو فکر انتقام سخت از درخت ، تا بلاخره اون ساقه رو بی ریشه کردم وکارگر ته باغ رو صدا زدم که بیاد کمکم . و اینجا بود که این جمله تو ذهنم شکل گرفت : خخخ ولش کن اگه جمله رو بنویسم ، ممکنه پست تایید نشه 

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۹۷۲۶ در تاریخ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸ ۲۰:۱۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0