سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        انتقام
        ارسال شده توسط

        علی برهانی(ودود)

        در تاریخ : پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸ ۲۰:۱۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۲۸ | نظرات : ۰

        سلام . کی گفته شاعرا روح لطیف دارن ، یزید و هیتلر هم طبع شعر داشتند ولی روحشون ...  قرار بود هشت درخت ردیف اخر باغمو به علت ندادن میوه بعد از هفت سال ، بکنم و بدم به یه بنده خدایی که امید داشت این درختای تنبل اگه جابجا بشند ، میوه میدهند ، ولی حالشو نداشتم ، تااینکه خود طرف کارگر گرفت و گفت فردا میام درختا رو از ریشه بکنه و جابجا کنه در باغ خودش ، منم از خدا خاسته گفتم بیا، فردای اون روز کارگر میان سالی رو دیدم که تا درختا رو دید فکر کنم زیر زبون گفت : بد جایی گیر افتادیم . ولی اهسته اهسته شروع کرد به تک تک درختایی که دلم از دستشون خون بود بکنه، منم رفتم با قیچی باغبونی افتادم به جون درختای انگور و هرسشون کردم ، درخت اخری یکم چموشی میکرد و ساقه ی انگوری با من کله گرفت ، هرچی ساقشو به سمت داخل درخت خم میکردم که وسط راه اویزون نباشه ، اون ساقه ی چغر مثل فنر میپرید سر جای اولش ، دلم نمیامد قطعش کنم چون بهترین ساقه ی اون درخت انگور بود ، به زور لای درخت گیرش انداختم ولی ایندفه با شتاب خورد تو صورتم و عینک بیچاره ی من شیشه ی خودشو در راه هرس فدا کرد ، تو اون وضعیت ناجور فقط میخاستم تا اون ساقه تو دستمه و میدونستم کدوم ساقس ، ازش انتقام بگیرم ، با همون قیچی شروع کردم به بریدنش ولی اره میخاست ، و قیچی مناسب نبود ، تن درخت تو دستم میلرزید و من تو فکر انتقام سخت از درخت ، تا بلاخره اون ساقه رو بی ریشه کردم وکارگر ته باغ رو صدا زدم که بیاد کمکم . و اینجا بود که این جمله تو ذهنم شکل گرفت : خخخ ولش کن اگه جمله رو بنویسم ، ممکنه پست تایید نشه 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۷۲۶ در تاریخ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸ ۲۰:۱۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2