مدرن و شعر بودن چیست؟!
صدرالدین انصاری زاده
شاید بهترین راهکار معبرانه برای شناخت مدرن بودن و شعر بودن این باشد که بگوییم وقتی یک متن توانست شرایط تجدد ادبی و هنری را همراه با صلاحیت ادبی ـ تاریخی احراز کند یک شعر مدرن است. این نکته ای مهم است که شعر در نفس خود، هنری است از هنرهای دیگر جدا نیست و آن خوانش و مبانی آفرینش که برای مدرن بودن شامل هر گونه از هنر می شود به معنای اعم کلمه، شعر مدرن نیز مشمول آن است. بیان دیگر تعبیر پیشین آن است که شعر مدرن باید در رابطه همنشینی با هنر معاصر و نیز در رابطه ی جانشینی با تبار زبانی ـ ادبی در پیشینه ی ادبیات فرهنگ خود باشد. حالا چرا پای پیشینه و تاریخ ادبیات باید در میان باشد؟ چون هر زبانی امکانات ویژه ی خود را دارد و بر اساس فضای فرهنگی خاص خود به یک متن جواز شعر بودن می بخشد که اگر از آن عدول شود شعر به متن تبدیل خواهد شد یا حداقل قدرت اغنای زبانندگان بستر فرهنگی خود را برای پذیرش شعریتی که قصد دارد به خود منسوب کند از دست خواهد داد.
وقتی یک شعر ایرانی را می خوانیم که به طور کلی رابطه ی خود را ـ حال این رابطه در هر سطح و بُعدی که باشد ـ با گذشته ادبی خود از دست داده است باید از خود بپرسیم این اثر به کدام معنا یک شعر در زبان فارسی ما می تواند باشد! این موضوع از آن جا بیشتر اهمیت پیدا می کند که پیشینه ی فرهنگی و هنری تاریخ مردمان ایران زمین به احتمال اکثر هیچ پدیده ای افتخارآمیزتر از شعر شاید ارائه نداده است. معماری دستخوش زوال مصالح است و به همین موجب آثار چندانی ازآن باقی نمانده است. موسیقی و نقاشی و مجسمه سازی هر کدام به دلایلی حامل محدودیت های شرعی بوده اند و گسترش و بروز آن ها محدود به رد و قبول سطوح اجتماعی گردیده است. نگذریم که دو مورد اخیر نقاشی و مجسمه سازی ـ به علاوه نمونه های ویژه ی خطاطی ـ شامل همان واقعیت زوالمندی در طول زمان نیز بوده اند. هنرهای دیگر مانند سینما، تئاتر و عکاسی هم بیشتر محصول دنیای مدرن هستند. حتی اگر در مورد تئاتر تعزیه و روحوضی و توسعاً پرده خوانی را نیز نوعی تئاتر به شمار آوریم، با آن چه در معنای اروپایی آن از یونان تا فرانسه ی نئوکلاسیک و دوران مدرن از تئاتر فهمیده می شود تفاوت های اندکی ندارد ضمن آن که در عین درخشش های گاه به گاه در گستره ی جامعه از پیشرفت هنری قابل توجهی هم در طول قرون برخوردار نبوده است.
پس به ناچار می ماند شعر و شعر که البته فقط ممیزها و امتیازات منفی هنرهای دیگر آن را برجسته نکرده است بلکه به نوبه ی خود در طول قرون از موقعیت های مثبت و ممتاز بودن و حمایت نهادهای حکومتی و مردمی را داشتن و سرازیر شدن نوابغ به سمت آن و ... برخوردار بوده است. چنین است که در مسیر تاریخ و در گستره ی جغرافیای فرهنگی تنوع، خلاقیت ها و ظرفیت های مناسب فرهنگی از شادباشی و افتخارات درباری گرفته تا سلوک بلندپروازانه ی عرفانی در آن متجلی گردیده است و انواع و اقسام شگردهای ادبی و بازی های هنری و عواطف و تصاویر ناب طبیعت و نهاد بشری خود را به آن مقرون و مدیون کرده اند.
با چنین شرایطی پیداست که به همان آسانی که مطلبی در کشورهای آفریقایی شعر محسوب می شود نمی تواند در حیطه ی شروط فرهنگی معتبر شده در طول تاریخ ایران و شگردهای پیچیده و جا افتاده در میراث ادبی زبان فارسی، شعر تلقی گردد. شاید سه سطر بسیار ساده بر اساس شرایط حاکم بر زیست فرهنگی ـ هنری مردم ژاپن یک شاهکار ادبی به حساب آید اما مطلبی نزدیک به همان کیفیت در زبان فارسی حتی از اثبات اولین مراحل صلاحیت شعری عاجز باشد.
بدیهی است که هیچ فردی نمی تواند به ویژگی های تنیده ی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی با تجربه های زیسته ی ذهنی و عاطفی مردمانش حکم کند که شما باید هویت زبانی و امکانات ادبی را کنار بگذارید و با هویت زبانی و امکانات ادبی کشوری دیگر ـ یا مضحک تر از آن یک هویت کاملاً پندارانه ی جهانی ـ با این مطلب ارتباط برقرار کنید. بر فرض که یک نیروی قدرتمند تعیین کننده هم از چنین حکمی حمایت کند آیا چنین چیزی ممکن خواهد شد؟!
کدام شاعر برجسته ای را می شناسید که مرهون رنج ها و گنج های گذشتگان سند و پسند تجارب شاعرانه نیافته باشد؟! اگر قرار باشد برای مثال شعر شاملو و اخوان هیچ بهره ای از کمیت واژه ها و ساختارهای بیانی زبان فارسی در طول تاریخ نستانده باشد یا شعر یدالله رویایی و براهنی هیچ سودی از شگردهای بیانی و تکنیک های مرسوم در بین بعضی از بزرگ ترین نوابغ شعری گذشته عاید نکرده باشد به چه معنا باید آن را از یک دید ژرف کاوانه و فرهنگ شناسانه شعر فارسی نامید؟!
البته این ادعا به همین نسبت در این سوی مسئله نیز صادق است. شعری که نمی تواند در دایره ی کلی تجربه خوانش از جهان زیسته ی هنر در تابلوهای پیکاسو، موندریان، خوان میر و ... و موسیقی اشتروس و استراوینسکی ، شونبرگ، شوستا کوویچ و ... و سینمای آیزنشتاین، اسکورسیزی و ... و رمان های جیمز جویس و ویرجینیا وولف، ژوزف کنراد و ... قرار گیرد به چه معنا مدرن است؟! چه رسد به این که با تی اس الیوت و آپولینر و بورخس و ... نیز هیچ مراسله و همخوانشی نداشته باشد.
البته صرفه ای که این جا به دست بسیاری از سوءاستفاده گران حرفه ای نما می افتد آن است به یک طرف بغلتند و طرف دیگر را به دلخواه خود نادیده بینگارند. مثلا به بهانه ی ناآشنایی طبع ایرانیان با شعر غیرموزون سلوک شاعران مدرن پیش از خود را در قالب غزل بریزند و به عنوان تجدد و فراتجدد با پژواک های غریب و قریب ارائه دهند. یا برخی همان حرف های قدیمی و آه و ناله های احساساتی را با به هم ریختگی های کم و زیاد در کسوت نثر ـ با توجیه فرا رسیدن تاریخ انقضای وزن و قافیه ـ بگنجانند و فراموش کنند که حتی با کنار گذاشتن قالب بیرونی هیچ عذری برای صرف نظر کردن از فرم درونی پذیرفتنی نیست چرا که حتی برای ایجاد فرمی متکثر نیز باید از خرده فرم هایی که به طرز خلاقانه، متفاوت و پنهان با هم در ارتباط هستند کمک گرفت. یا گروهی فرصت طلبانه اشعار ترجمه شده به فارسی را ملاک قرار دهند و ناشیانه یا بدخواهانه بانگ به راه بیندازند و بر طبل بی هوای حذف هرگونه ادبیت از متن بکوبند غافل از این که ادبیت یک شعر ویژگی پایه ای شعر و و جه تمایز شعر با نثر است. حتی بر طبق ملاحظاتی خود شعر است. حذف شدنی نیست. وانگهی اگر حذف شدنی هم باشد چیزی است که از شکل نوشتاری شعر شروع می شود تا صور بیانی خلاق و تکنیک های موسیقایی و تدوینی و ... و ناگفته پیداست که بعد از حذف همه ی این ها از متن [به منظور ساده سازی و همراهی با شعر جهان؛ البته شعر جهان همان طور که گفتیم شعرهای ترجمه شده ای است که به دلیل ترجمه، شگردهای فرمی و تکنیکی و موسیقایی را این سوی زبان مقصد جا گذاشته] چیزی جز یک نثر تهی بدلحن ناهنجار باقی نمی ماند.
قطعاً نه به بهانه های مدرن بودن می توان جانب شعر بودن و ادبیت داشتن را کنار گذاشت و نه می توان با حربه ی معتبر بودن در شجرنامه ی ادبیات فارسی، سویه ی مدرنیت هنری را مهمل رها کرد یا اسف بارتر این که مانند مورد ساده انگاری یا ساده سازی شگفتانه، هر یک از مدرن بودن و شعر بودن را مستمسک سرکوب دیگری قرار داد و در نتیجه ـ از شعر که سهل است ـ از حداقل جذابیت متن بودگی نیز چیزی باقی نگذاریم.
درست بر خلاف این، بیشترین بهره را در دو فضای کاملاً شکوفا؛ یعنی مدرنیت و شعریت، متبلور کردن همان چیزی است که شعر مدرن را به اعتلای اعجاب انگیز خود می رساند و هویت تجارب گذشته را با خلاقیت رها رو به فردا اتحاد می بخشد. البته ماجرا به همین جا ختم نمی شود و به حق شاید بتوان متوقع بود که توازنی که در این میان برقرار می شود بهتر است با اذعان به قدرت نبوغ آمیز و گسترده و گهگاه پیچیده ی شعر در زبان فارسی، هم کفه هایی نبوغ آمیز و درخشنده از میان هنر مدرن برای کنش و واکنش تکمیل گرایانه برگزیند.