سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره...
        ارسال شده توسط

        مازیارملکوتی نیا

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۱۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۸۲ | نظرات : ۱۲

        ورود ارتش ارواح
        ارواح / موجوداتی که همیشه از فکر بهشون / نه فقط من / بلکه هر انسان طبیعی لرزه به اندامش می افته / نمیدونم چرا/ و لی به هر حال این خاصیت این نوع از آفرینشه / ما درون جنگل بودیم / در بدترین نقطش / سربازانم به سختی خسته بودند / از جنگهای کوتاهی که در این مدت /خصوصا در جنگ با موجودات عجیبی داشتن که گاهی حتی نمیشد بفهمی سرو ته اندامشون کدوم سمته / سربازانم / کسانی که من رو به جای خانوادشون پذیرفته بودند / ما همه یک نفر بودیم / خونخواهانی که تنها هدفمون از بین بردن قربانی و قربانگاه انسانی بود / برف سنگینی در جنگل نشسته بود / تا طلوع آفتاب فاصله ای نداشتیم / آفتابی که از دور دست / از پشت قصر مخوف ملکه سیواره بیرون میومد / صدای نزدیک شدن لشگر بزرگ سیواره به گوشم میرسید / صدای منظم کوبیدن پاهاشون به زمین و نیزه هایی که تا به حال جان انسانهای بیشماری رو گرفته بودند / به روبرو و مهی که همه جا رو گرفته بود نگاه  میکردم / به این فکر میکردم که حالا درست زمانیه که متحدینم / متحدینی از جنس خود سیواره رو نیاز دارم / از صدای حرکت لشگر ملکه دره نای کاملا معلوم بود که تعدادشون حداقل ده برابر ماست / احساس تنهایی میکردم / البته سرمای کشنده جنگل هم به این حس خیلی خوب کمک میکرد / چکمه هام یخ زده بود / دیگه تقریبا پاهامو حس نمیکردم / به زرهم نگاه کردم / سراپا خون و بریدگی و له شدگی / شاید باید دیگه باور میکردم که به دنیایی که ازش اومده بودم بر نمیگردم ظاهرا /تیغه های آفتاب به آرومی بالا اومده بود و ارتش ملکه دره نای به نزدیکی ما رسیده بود / تقریبا دیده میشدند / تقریبا /به این معنی نبود که در مه فرو رفته بودند بلکه برای این بود که این ارتش پایانی برای دیدن نداشت / تا جایی که چشم کار میکرد در حال حرکت بودند / یعنی امروز روز آخر زندگی منه ؟ / به نظر خودم که اینطوره / گذشتن از میون این ارتش تقریبا غیر ممکنه / ارتشی که مثل یک سپر ستبر روی زمین رو کاملا پوشونده بود / در همین افکار غوطه ور بودم که فرمانده جاف در کنارم زانو زد / از صدای زره اون متوجه شدم که خیلی وقته در این افکار غوطه ورم / پرسید : سرورم شه بانو / اگر صلاح میدونید به حرکت ادامه بدیم /چراکه ضمن سرمایی که از یکجا ایستادن سربازان رو بینهایت بی قدرت میکنه / دیدن این ارتش که در حال نزدیک شدنه ..../حرفش رو قطع کردم  و گفتم : جاف /فرمانده صبور و غیور من  / تو هم میدونی که به قتلگاه میبرم دلاورانم رو / ولی مطمئنا حمله بهتر از دفاعه  /وقتی که این جمله رو شنید/ جاف سری رو که برای سرسپاری به من ثانیه ای به داشتنش فکر نمیکرد/به تعظیم فرود آورد /بعد از چند قدمی که عقب عقب از من دور شد / با نعره ای که مطمئنا به گوش دژخیمان ملکه دره نای رسید لشگر رو به جلو رفتن امر کرد / شمشیرهای برانی که پشت سرم به آسمان رفت / همهمه جنگجویانم قدرتی در من ایجاد کرد که به یاد بیارم برای چی اینجا هستیم / به یاد بیارم چشمهای معصوم کودکانی رو که درانتظار ما بودند / به یاد بیارم بابک رو به چه تاوانی از دست دادم و به یادبیارم دلاور مردی به نام هاکو رو که شاید هزاران سال برای پیروزی در این نبرد /در انتظار من بوده / چیزی با لشگر مزدوران فاصله نداشتیم / تقریبا به راحتی میشد اونها رو دید / انسانهایی که کاملا در تسخیر ملکه دره نای بودند / انسانهایی که حالا /بعد از تسخیر روح و جسمشون هیچ شباهتی به انسان نداشتند /نه روح /نه فکر / نه جسمشون / موجوداتی که به محض خارج شدن روح از بدنشون تبدیل به چیزی میشدند که قبلا بودند و این بدترین مرحله این نبرد بود / چون به یادت می آورد که این انسانها هم در واقع قربانیان ملکه سرما هستند / شمشیرها و نیزه ها و سپرها با هم اصابت کرد / صدای نعره جنگجویان لشگر من و قربانی های سیواره سوت ممتدی رو در گوشم ایجاد میکرد که تقریبا صدای خودم رو هم گاهی در این وضعیت نمیشنیدم / انگار چیزی به پشت کلاه خودم خوردو اون رو به زمین انداخت /وقتی برگشتم دیدم که فرمانده جاف با دستی که از تنش جدا شده /درست پشت سر من ایستاده و با دست دیگه شمشیری رو در میاره که در سینش فرو رفته / به سرعت در آغوش گرفتمش و به لشگرم نگاه کردم که در فاصله کوتاهی در حال نابود شدن بود / فقط کمک خواستم / از خدایی که همیشه خودش و نشونه هاش رو انکار کرده بودم / برای آسمان نعره زدم / صدای من گویا توجه دژخیمان رو جلب کرده بود / نمیخواستم سر فرمانده جاف رو زمین بذارم / حداقل تا وقتی نفس میکشید / مزدوران به سمتم می دویدند / چشمهامو بستم و با فریادی که تمام تنم رو لرزوند /خدایی رو صدا زدم که مادرم زهرا خانوم حالا پیشش بود / نوری که پشت پلکهام بود به آرومی از بین میرفت / باد عجیبی شروع به وزیدن کرد که سرمای برف رو صد چندان میکرد/نمیخواستم نا امید بشم /نه/اون منو نا امید نمیکنه / این جمله خیلی وقت بود که دیگه مال من نبود ولی مدام از درونم میشنیدمش/به خاطر این چیزی که حالا بهش تبدیل شده بودم /به خاطر مردمم / دستی به آرومی روی شونم نشست / با احترام گفت : برخیزید شه بانو / حالا ما اینجا هستیم /وقتی چشمهامو باز کردم / ملکه فیاروفرمانروای دنیای ارواح سرگردان  کنارم ایستاده بود / تقریبا زمین تمام نبردگاه رو ارتش نیمه محو سبز رنگش پوشونده بودند / لشگری از ارواح سرگردان و زره پوش که تحت امر ملکه فیارو بودند /جنگجویان نیمه معلومی که حتی مزدوران ملکه سیواره هم به اون تعداد نبودند / به چشمها ی فیارو نگاه کردم که به قولش عمل کرده بود / بدون اینکه بخوام قطره اشکی از کنار چشمم بیرون لغزید که با لبخند قدرتمندانه فیارو جواب داده شد / حالا نبرد ما برابر بود /زمین نبردگاه مملو از اندام قطعه قطعه شده سربازانی بود که در هر حالت /هیچ ارزشی برای سیواره نداشتند / چه دلاوران من /چه انسانهای تسخیر شده ای که در راه خواسته اون قربانی میشدند / ما همه قربانی بودیم برای سیواره / ملکه نفرینی دره نای /  سر فرمانده جاف رو روی کلاه خودم گذاشتم و به سمت دژخیمان /نعره کشان حمله ور شدم / اینجا نبردگاه دره نای بود و من ملکه شه بانو پرشا

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۰۳۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۰۳:۱۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۱۵:۴۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۱۹:۲۹
        سلام خواهر
        به افقی که نگاه میکنی ،وقتی حضرت عشق رو دیدی،برای برادرت هم دعا کن
        سالم باشی آمین
        ارسال پاسخ
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۶ ۱۲:۴۱
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        عمادالدین صفائی(صاد)
        چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۰۵:۱۷
        چقدر زیبا می نویسید دوست واستاد عزیزم خندانک خندانک
        درود خندانک خندانک
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۱۷
        سلام برادرم
        ممنونم از شما و شکر خدابخاطر چشمهای زیبا بینتان
        سالم باشید آمین
        ارسال پاسخ
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۶ ۱۲:۴۱
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۴۰
        درود بر استاد بزرگوارم خندانک
        این قلم حیرت آور است خندانک
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۱۸
        سلام ابولفضلم
        درود بر روح بیکرانت
        نظر لطف توئه عزیزم ممنونم از زمانی که به نوشته ها تخصیص دادی
        سالم باشی آمین
        ارسال پاسخ
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ۲۳:۲۲
        درود
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۶ ۱۲:۴۰
        خندانک خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۶ ۱۰:۳۹
        سلام حضرت استاد گرانقدرم
        هزاران احسنت
        بر قلم جادویی تان خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        مازیارملکوتی نیا
        مازیارملکوتی نیا
        پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۶ ۱۹:۱۵
        سلام خواهر
        وای برمن اگرقدرحضورخواهرم روندونم
        سپاس ازنگاه ادیبانتون
        سالم باشید،آمین
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1