بنام نگارگرعشق.............
..................................................................
(شاید) داستانِ (حسینِ کُرد)شود.....ولی، باید بنویسم.......گرچه سعی می کنم....مُجملترباشد......
...............................................................................................................
(هموند....).....بخشی ازیک چیز......شریک....سهیم.....
.......................................................................................
دیروزصبح، ماشینم رابُرده بودم مکانیکی،وتانزدیکیهای ظهر معّطل شدم....چون قطعه ای که ازتهران خریده بودم..نرسید...دوستِ مکانیکم گفت، شما برومنزل...قطعه که امد.....درستش می کنم...تلفن می زنم ، بیا وماشین رابِبَر.....
آمدم منزل، ساعتی پنج ونیم...نگاهی به سایت کردم....وچشمم روشن شد به اِفاضاتِ جناب (......)،وواقعاً کیفورشدم......! درهمین حین، دوستِ مکانیکم زنگ زد که ماشین حاظرست.......آژانس گرفتم ورفتم سُراغِ ماشین، درحالیکه تصمیم داشتم بعدازبرگشتن...جوابی بدهم دندان شکن به ایشان(اگرچه سایت رابه اتش کشیده باشم)....ماشین راگرفتم ومقداری ازمکانیکی دورنشده متوجه شدم که ایراد، همچنان باقی ست....دورزدم وبرگشتم....یکی ازعزیزانِ سایت زنگ زد.....وگفت، فلانی سایت رادیده اید؟.....(باوربفرمایید)خندیدم وگفتم بله....با تعجّب گفت می خندید؟....عرض کردم بله...ولی ناراحت نباشید، جواب خواهم داد...دردِ سرتان ندهم.....دوسه دقیقه بود اذانِ مغرب راداده بودند...که منزل بودم...واماده برای.......
خدای راشکردیدم مهمان داریم....به من هم زنگ زده بودند ازمنزل...ولی گویا متوجّه نشده بودم.....فقط نمازراخواندم......وافطاری وشامی ، درحالیکه فوتبال راتماشا می کردیم...وخوشخبتانه...شیرینیِ بُردِ ایران...ازیادم بُرد...قضایارا..ضمنِ اینکه دیروقت هم بود.
صبحِ امروز هم طبقِ قرارِ قبلی جهتِ انجامِ کاری برای عزیزی...بیرون ازشهربودیم....،دَه دقیقه به اذانِ ظهر...منزل بودم....استراحتی...واینک درحضور عزیزان......(هنوز هستم)....وخواهم بود انشاءا......
وامّا.......اینکه چرا، کیفور!بودم دیروزبعدازخواندنِِ اراجیفِ جنابِ (............) باوربفرماییداگر بگویم ازحمایتِ دوستان.......عزیزانِ هموند(با توجه به معنای ان)........چنان لذّتی به بنده دست دادکه........،شک نداشتم بااین همه پشتیبانی وحمایتِ ...می شود..داخلِ دهانِ اژدها هم رفت!نه من...،هرکسی دیگری هم که باشد....چون وقتی پشتیبانانی چنین دارد که همانندِ (سّدِ سِکندر)ازاوحمایت می کنند(غم مباد)...اهالیِ سایت.....مگر(دیوانه) چه کرده بود؟...ویاچه گفته بود؟......دقّت بفرمایید لطفاً به پیامِ حقیر به جنابِ مدیرِ محترمِ سایت ، همان بدوِ اَمرحرف به حرف و، نقطه به نقطه:(سلام علیکم...جناب سید حاج فکریِ عزیز،.....می خواهم برای اولّین بار...ازشما خواهشی داشته باشم،آن هم نه برای خودم...که چنین عادتی نداشته وندارم.....صرفاً برای دوستانِ هموند....وهمه ی عزیزانی که به اِتّکایمدیریتَ شما دراین سایت،گردِ هم امده اند...برای....بهره بُردنِ معنوی ازفضای موجود....به هرطریقی که صلاح می دانید....جلوی این آقای (....)رابگیرید....تابیش ازین وبرای چندمین بار....فضاراآلوده نساخته ...وَاِلاّباوربفرمایید چنان می کوبمش که مجبوربشوید...کاربریِ بنده راببندید......ببخشید وبرایتان.........)....ملاحظه فرمودید............
یک بارازخودتان پرسیدید (دیوانه) چرااینکارراکرد؟....آیاآقای (........)به بنده حرفی زده بودند؟....توهینی کرده بودند؟.....اِلاّ اینکه یک بارگفتند:(شما که نقد می کنید، چرا...عذرخواهی....این رسمِ بدی......)و، جوابِ مدیریت محترم سایت(سلام بزرگوار،نماز وروزتون قبولِ درگاهِ حق.......چشم همین الان به یاریِ خدا،نظردهی ایشانرامسدودمی کنم،موفق .....)
به جُرمِ باده پرستی، به حُکمِ حاکمِ شرع برای حدزدنم،تازیانه! دزدیدند
خواهشم این ست که یک باردقت بفرمایید.......انصافاً آنچه که من کرده ام...صرفاً برای خودم بوده؟....مگرمن...مُردم که نتوانم جوابِ ایشان رابدهم.....پنجاه ویک سال است باشعروشاعری مأنوسم......(بیشترازعمر بیشترِ شماها)..بیش از ربعِ قرن است که درانجمن ها..با همچون شمایی...سروکاردارم....انواع واقسام دیده ام...برخوردداشته ام...دوستی کرده ام....وشاید، دلخوری هایی هم.....شمافکر می کنید آنچه ایشان خطاب به بنده نوشتند....فقط شاملِ حالِ من می شود؟.....که اگر اینگونه برداشتی داشته باشید.....وای به حالِ من.......خیر بزرگواران...انچه ایشان گفته اند، ظاهراً !مخاطب بنده بوده ام....بلکه این اراجیف...تهمت ها...ناسزاها.....وووو، تک تکِ اعضای وحتّی مدیریت راهم شامل می شود....اشتباه برداشت نکنید...وقتی کسی مثلِ ایشان می بیندکه کسی ازاعضا...چنین کاری کرده ....وچندان حمایتی نمی شودجزانگشت شمار...وقتی می بنید(تشکری)که بنده ازمدیریت سایت نموده ام...ایشان حتّی یک خط (فقط یک خط)هم به عنوانِ تایید بران نمی نویسند...جزین انتظاری نمی توان داشت...سؤالِ من ازشما اینَ ست، اراجیفِ ایشان لااقل برای چندساعت...روی صفحه ی اصلی درحالِ نمایش بود.....واقعاً به جز آقای رفیعی راد وجنای آقای رفیعی وردنجانیِ عزیز، کسِ دیگری آن راندیده بود؟...جناب مدیرهم ندیده بودند؟.....چرا فکر می کنیم ....فقط باید کلاهِ خودمان رانگه داریم....سرکارِ خانم ی محترم(.....) بانوی گرامی...انچه نوشته بودید وجواب دادم...محترمانه...ومسائلی رامطرح نمودم.....برداشتی بدداشتید...دوباره جواب دادم...ظاهراً قانع شدید وعذرخواهی هم نمودید....انچه راکه من براساسِ تجربه می دانستم وشما نمی دانستید اینها بودند...چرابعدازعذرخواهی...کامنتهایتان راحذف نمودید ...و(ببخشید)..به چه اجازه ای جوابهای مراحذف کردید؟......هموندی یعنی این؟....شراکت این معنارامی دهد؟.....ما درچه چیزی سهمیم؟....این همه بنده ازاین (کلمه) استفاده می کنم......فقط به این دلیل است که اگرمادراین سایت گردِ هم امده ایم...حتماً مشترکاتی داریم....وباید برای حفظِ این مشترکات...پشتیبانِ یکدیگرباشیم...که اگرجزین باشد...هرکدام تک تک...کاهی هستیم روی آب، که باکوچکترین موجی.....متلاشی خواهیم شد.....ازمسلمانی دَم زدن این نیست...باوربفرمایید شعرِ ایینی سرودن...معنایش این نیست.....که اگر این باشد می شود...مصذاقِ ایه ی های اخرِ سوره ی شعرا درقران مجید که چه زیبا بیان فرموده اند خداوند مهربان(وَالشِّعَرَاءُ یَتِّبَعُهَمَ الْغَاوُنْ@اَلَمْ تَرَاَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادً یَهِیمُونَ@وَاَنَّهُمْ یَقُو لُونَ مَالا یَفعَلُون@.................)(وشاعران را، گمراهان پیروی می کنند،آیا ندیده ای که انان درهروادی سرگردانند؟...وانانند که چیزهایی می گویند که انجام نمی دهند...) والبته ادامه ان که:مگرکسانی که ایمان اوردهوکارهای شایسته کرده وخدارا بسیار.......)...خداوند درسوره ی انعام می فرمایند:(لا یُدرِکُهُ الْاَبصَارْوَهُوَ یُدرِ کُ الاَبصار......) چشمها اورانمی بینند...ولی اوچشمهارامی بیند......)خداوند فقط چشمهارامی بیند؟......خیر...نوعِ نگاه کردنِ چشمهارامی بیند...نگاهِ با تمسخر...نگاهِ غضب الود....نگاه باخواهش....نگاهِ باتکبّر....ووووکه من وشما نمی بینیم.....وبه همین طریق به نامِ مقدسش سوگند که فکرهاراهم می خواند...نیت هاراهم می داند.....سلام می کنیم به چه دلیل؟....جواب می دهیم چگونه؟.....نذورات می دهیم....به چه طریق....می نویسیم...برای چه؟...نمی نویسیم...چرا؟......
گلایه ای که ندارم ،اگرچه باتزویر گلایه های مرا، ماهرانه دُزدیدند
.ببخشید بزرگواران.....نمی خواهم درسِ اخلاق بدهم که خودم برای یادگیری محتاج ترم....ولی باوربفرمایید ...امروز ظهرکه نماز خواندم......طبقِ عادتِ همیشگی که یکی ازدعاهایم....طلبِ شفابرای مریضانَ ست...برای آقای (..........) هم طلبِ شفا کردم...واگر توفیقی باشد،...امشب دراعمالی که به اسمِ (شبِ قدر)انجام خواهم داد ...حتماً یکی ازکارهایم....طلبِ آرزش برای ایشان خواهدبود......
به معرفت نرسیدنداگرچه، درهمه عمر شعورِ شعرِ مرا،عارفانه! دزدیدند
مسدله برای نوشتن زیاداست.....ولی دوچیز....باعث شده تابه حال...جوابِ ایشان راندهم......نقلِ حدیثِ حضرتِ امیر(صلوات الله علیه)...توسطِ جناب رفیعی وردنجانیِ بزرگوار.......و، بازهم حمایتِ دوستِ عزیزم..جناب رفیعیِ راد.......وامروزهم...نوشته ی جناب مدیرِ محترم....لطفِ جناب آقای شفیعی عزیز....سرکارخانم نصیرپور....و،گذشتِ زمان....البته اگرعمری بود....این مبحث راادامه خواهم داد...صرفاً برای یاداوریِ خودم......درطریقِ همبستگیِ گروهی........ورضای خداوند بزرگ.....ولی...اگر این آقای(هیچ) همانطورکه گفته شده بود(نظردهیش بسته خواهدشد) ودیدیم که بسته نشده بود(احیاناً) دوباره خودش ویا اعوان وانصارش به طریقی بخواهند....رخنه داشته باشند درسایت وخرابکاری.......دیگر انصافاً انتظارِ خودداری ازحقیرنداشته باشید....ببخشید، عذرخواهی می کنم ازهمه ی (هموندان)...بزرگواران...وسرورانِ گرامی......دراین شبِ عزیز...بنده وجناب (............).. راهم، دعابفرمایید.....
خبربَرید به حافظ، که زاهدانِ دو رو حریمِ قبله ی دل،صادقانه!....دزدیدند
خدایارتان باد.....