شنبه ۳ آذر
اصلاحی افسانه بازسازی سایه های واقعی نگاره هفتم
ارسال شده توسط مازیارملکوتی نیا در تاریخ : جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ ۰۴:۰۲
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۳۰ | نظرات : ۶
|
|
نگاره هفتم
باور
باور
آروم آروم/ داشت مه غلیظ و مرطوب از بین میرفت /نسیم ملایمی که می اومد هم داشت به نرمی ناپدید میشد /نه گرم بود و نه سرد /زیر پاهاش نرم تر از قبل شده بود /نه خیلی / اما انگار داشت روی ماسه های بادی و روان لب ساحل راه میرفت /انگار گردو غباری توی چشمهاش رفته باشه /به اجبار چشمهاش رو بست /سوزش عجیبی حس میکرد /همینطور که چشمهاش رو می مالید / اشکی که به شدت ازش روان بود رو با آستین لباسش پاک کرد /بین پلک زدنهاش چیزهایی نامفهوم رو میدید /تقریبا مطمئن بود که وقتی چشمهاش رو باز کنه با چیز باور نکردنی دیگه ای مواجه میشه /احساس سوزش کمتر شده بود /با اینکه میدید اما /باورش سخت بود براش /ستونهایی بلند که تا سقف بالا رفته بودند /ستونهایی از جنس همین شن ریزه های زیر پاهاش /با ترس به یکی از ستونها دست زد /چیزی به سختی سنگ و از هـمون جنسی که حدس زده بود/چیزی به زبری سمباده /دستش روبه آرومی عقب کشید / اینجا سالنی با شکوه بود /با ابعادی بی انتها /واقعا انتهای سالن رو/ حتی اگر ستونهارو برمیداشتی هم نمیشد دید / سالنی که معلوم نبود /با چه منبعی نورانی شده /سقفی به ارتفاع حدود ده متر یا بیشتر /سقفی از جنس سنگهایی /که به وضوح /مثل آینه /تمام اجزاء ریزروی زمین رو نشون میداد /حتی در اون ارتفاع /شروع به را رفتن کرد همونطور که خیره به سقف بود /یک چیز عجیب دیگه /اون راه میرفت/ ولی تصویر اون در سقف بدون هیچ حرکتی بهش خیره مونده بود /چند قدم برداشت /تصویر درون سقف طوری نگاهش میکرد که انگار میخواست باهاش حرف بزنه /وحشت ؟/از وقتی وارد این محیط شده بود تنها کلمه ای که دیگه براش معنی نداشت همین کلمه بود /تقریبا قبول کردده بود شرایط این محیط رو /به تصویر نگاه کرد که حالا از جای اولی که حرکت کرده بود /حدود 7 قدم عقبتر از اون مونده بود /خواب ؟/نه این خیلی بدتر از یک کابوس بود /اتفاقاتی در واقعیت از جنس فرا واقعی /به سمت جایی که تصویر روی سقف بلند ایستاده بود رفت /تصویر کاملا زنده بود /تصویر خودش بود وقتی به سمت جای اول برگشت فهمید که مثل تصاویر درون آینه /همه چیز در حال جابه جاییه /بجز تصویر خودش که انگار توی جای اول بدون حرکت یخ زده بود و با حس خاصی به ماطب زل زده بود /انگار یهو ترسید /همونطورکه تصویر بهش نگاه میکرد به سمتی شروع به دویدن کرد /تصویرش توی آینه سقف بلند جا موند / بهش زل زده بود /هونجا ایستاد /فریادی که از ناتوانی زد/ بجز تمام وجود خودش انگار /تمام ذرات این سالن رو لرزوند /از جون من چی میخوای ؟/صدا به تمام ستونها خوردو با طنینی تکراری /هزاران برابر شد و به سمتش اومد /تصویر درون سقف آینه ای /به آرومی /با صدای خود ماطب گفت /اجازه دارم حرکت کنم ؟ /باورش نمیشد /این صدای خودش بود که می اومد /بدون هیچ طنینی در این فضا که کوچکترین صدایی رو انعکاس میداد /انگارتصویرش که در سقف افتاده بود در چند قدمیش باشه و باهاش حرف بزنه /صدای شفاف /آرام /قوی و بدون انعکاس /در صورتی که در صورت واقعی بودن این صدا باید از حدود ده متر یا فاصله ای حتی بیشتر از این بهش میرسید /ماطب با ناباوری سوال کرد /اجازه ؟/تصویر جواب داد /بله /بگو که اینها همش یه خوابه /به محض اینکه ماطب اینرو پرسید/ دوباره با سوال تصویر به خودش اومد/ اجازه دارم حرکت کنم ؟/ماطب فریاد زد /لعنت بهت هر کاری میخوای بکن /من ازت نمی ترسم موجود .../هر چی که هستی /تصویر به همون متانتی که بود حرکت کرد/ بالای سر ماطب رسید/درست به مکانی اومد که اون ایستاده بود /ماطب اینقدر سخت بالا رو نگاه میکرد که تو همین فاصله کم هم گردنش به شدت درد داشت /سعی کن باور کنی /من کاملا در اختیار تو هستم /من در این سقف هر کاری که ازم بخوای میتونم به جای تو انجام بدم /چیزی شبیه به بعد دوم تو /یا هر چیزی که دوست داری باورش کنی /اینها جمله هایی بود که از دهان ماطب /که در سقف شیشه ای بود در می اومد /با صدای خودش /باور کردن این شرایط یک سمت بود/مشکل این بود که حتی یک کلمه از این حرفها رو ماطب تقریبا نمی تونست در ذهن خسته اش معنی کنه /بعد دوم من ؟/این سوال لبخندی ترسناک رو به لبان تصویر نشوند /میخوای شروع به حرکت کنی تا با هم حرف بزنیم ؟ /من نه /ولی گردن تو اگر بیشتر از این بخوای /تو این ارتفاع به من نگاه کنی /قطعا مشکل پیدا میکنه /سرش رو پاییـن انداخـت ماطب /پیشونیش تیر میکشید /باور نمیکرد که تصویر خودش باهاش در حال حرف زدنه /اما بود /تصویر گفت /نمیخوای بدونی کجا هستی ؟/این چیزهایی که میبینی و برات اتفاق می افته چطور اینقدر واقعی هستن ؟/چطور من باهات حرف میزنم ؟/ماطب با تعجب نگاه میکرد / تو خیلی ترسو هستی /اینها چیزهاییه که از این به بعد می خواهی /آرزوهایی که در آینده خواهی کرد /این راه /درواقع مسیر رسیدن تو به خواسته هاته /میتونی بفهمی در آینده آرزوهایی کردی که حالا داره اتفاق می افته ؟/بعید میدونم /تو در آینده این آرزو ها رو کردی /این خواسته ها رو /تصویردرون سقف/ جملاتش رو مثل رگباری از تگرگ به مغز ماطب می بارونـد و ماطب انگار از قبل هم گیج تر شده بود فقط نگاه میکرد /تو در آینده وقتی به حال نگاه میکنی با یک انسان بی لیاقت رو برو نمیشی /بلکه با موجود بلندپروازی مواجه میشی که با خواسته هاش نه فقط خودش رو بلکه خیلی چیزها رو تغییر داده /میدونم نمیفهمی معنی این جملات رو /باید حرکت کنیم /اجازه میدی؟/ماطب با صـدایی که از تـرس و تسـلیم لبـریز بود جـواب داد /باید من اجازه بـدم ؟/از این به بعد / اینجا/در هر موردی تو تصمیم میگیری / اجازه میدی /اینجا محال برای تو وجود نداره /به راه افـتاد در حالـی که کاملا حواسش به حرکت کردن تصویردرون سقف بود /دوباره /توی ذهنش تصویر اون بانوی با عظمت و محیر العقول شکل گرفت /تلاش کرد تا اسمش رو به یاد بیاره /هاتونه /این صدا از دهان تصویر بیرون اومد /خودت رو خسته نکن /فقط کافیه بخوای از این به بعد تا داشته باشی /هر چیزی رو /بعد از شنیدن این کلمه هایی که مثل پتک به تک تک سلولهای گیج مغزش میخورد به تصویر گفت /تو فکرهای منو میخونی /بهم بگو اینجا کجاس؟/به زبون آوردن اسم اینجا از حدود اختیارات هاتونه هست /اما/اینجا دنیای خواسته های توئه /هر اون چیزی که اراده کنی /درحالی که میشند جواب تصویرش رو احساس سرگیجه میکرد /انگار تمام اعضای درونی اون داشت از دهنش خارج میشد /اینجا خوابه ؟/وقتی این رو از تصویر پرسید /باز تصویر سر جای خودش ایستاد /جواب داد /تعریفت از خواب چیه ؟/دنیای غیر واقعی ؟/و از کجا تشخیص میدی که وقتی برای استراحت روزانه پلکهات رو روی هم میگذاری /آیا بیدار میشی و یا میخوابی /کدوم واقعیته /دنیای اینور پلکهات یا اون سمتش ؟/البنه به نظر میاد دنیای آزار دهنده قبل از استراحت قابل کنترل تر و قابل لمس تره /درسته ؟/به همین دلیله که فکر میکنی واقعیت اونجاس؟/ماطب با حالتی از هم پاشیده با سر اشاره به تایید کرد /تصویر ادامه داد /اسم رنگ قرمز چرا قرمزه ؟/تا به حال بهش فکر کردی ؟/طیف رنگی رو که تو قرمز میبینی در تجزیه ذهن انسانهای دیگه چه رنگیه واقعا؟/این یک تعریف کلی از جانب آدمیزاد برای شناسایی اطرافشه /واقعا کسی نمیدونه بقیه انسانها طیفها رو چه رنگی می بینند /تصویر سکوتی معنی دار کرد /بعد از چند لحظه انگار میخواست تیر خلاص به ماطب بزنه ادامه داد /میبینی اینجا چقدر روشنه ؟/ میتونی منبع نور رو تو این سالن پیدا کنی ؟/ماطب نگاهی به اطراف کرد و گفت /نه /این نوریه که تو باورش داری و میخوای که اینجا رو روشن کنه /این باور توئه /چیزی که از این به بعد باهاش آشنا تر میشی / در باور حتی نیاز به دلیلهای فیزیکی نیست /از اینجا به بعد میفهمی که میتونی تعریفها رو در باورت عوض کنی /اونچه که تو میخوای /با کنترل و اجازه کامل خودت / مثل شرایطی که اسمش رو دنیای خواب گذاشتن انسانها /فقط به این خاطر که نمی خوان یاد بگیرن که کنترلش رو به دست بگیرند /اینجا دنیاییه که تو هر چیز رو /همونطور که میخوای /خواهی داشت /نه اونطور که قرارداد بسته شده که قبولشون کنی /ماطب گیج و گنگ بود /خواست برای راحت شدن از دست این موجودی که اصلا معلوم نبود چیه به هاتونه پناه ببره /به محض اینکه ارداده کرد هاتونه رو صدا کنه/ تصویر دوباره گفت /لزومی نداره /من به تو آسیب نمیزنم /فقط سعی کن اینجا رو باور کنی /با تمام وجودت /توانایی نوع بشر به قدری زیاده که اگر به تمامش پی ببره /دیگه به این شکل زندگی نباتی نیاز نخواهد داشت /در آفرینش حل میشه /تبدیل به هیچ میشه/ تبدیل به همه چیز /به اصلی ترین چیز /اونقدر قدرتمند که حتی دیگه نیازی به چند حساس معمولش نداره /حس لمس کردن /بوییدن /شنیدن وبقیه احساسی که فقط کار پذیرفتن قراردادهای فریبنده انسانها رو راحت تر میکنن /در واقع یک نوع دروغ رو برای باور کردن ذهن انسان به تصویر می کشن /نمیفهمید چی می شنوه /ولی واقعیت این بود که از توی این جمله ها چیزی شبیه به نوری به قلبش وارد میشد که انگار اونرو وادار میکرد از پوستش خارج بشه/با تمام ناباوری /دوست داشت باور کردن این جمله هارو از عمق وجودش /خب تقریبا سفر من با تو تموم شد /حداقل در اینجا/باور کن /این بزرگترین مفهومه آفرینشه/وقتی اینرو گفت تصویر /ماطب تازه متوجه شد که سالن به پایان رسیده و به دربی بلند رسیدن که بلندیش چندین برابر قد ماطب بود /دربی از جنس چیزی شبیه به گدازه های خارج شده از آتشفشان /دربی که با این گدازه ها ساخته شده بود گویا تا مواج باشه روبروی چشمهای جیرت زده ماطب /خودش رو در گدازه ها می دید /به بالا نگاه کرد حالا از تصویر هیچ اثری نبود/ وقتی به عقب برگشت/ تا فاصله کوتاهی از جایی که ایستاده بود /مطلقا سیاهی بود /سالن بزرگ که تا چند ثانیه پیش ازش عبور کرده بود محو شده بود /کاملا ناپدید شده بود /چاره ای جز رفتن نبودگویادوباره /دستش رو با ترس به سمت گدازه ها بلند کرد /تعجب نداشت / قبل از رسیدن دستهای اون به تنه درب شروع به باز شدن کرد اون دروازه بزرگ و غیر قابل دسترس / چیزی که روبروش بود اینقدر زیبا و فریبنده بود که بدون ترس از واقعی /یا غیر واقعی بودنش /چشمهاش رو بست و به سمتش /در اونسوی درب روان شد /باور /کلمه ای که با تمام وجود می خواستش /اما /آیا قرار بود به باور برسه ؟
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۷۹۷۳ در تاریخ جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ ۰۴:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
|
سلام رفیق خوبم ممنونم که خانه من بنده را مزین فرمودید درود بر شما | |
|
خواهر سلام سپاس از مرحمت حضور بزرگوارنه شما امیدوارم لذت برده باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.