سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مصاحبه با(علی غلامی)
        ارسال شده توسط

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        در تاریخ : پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۵۰
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۸۵ | نظرات : ۱۱۸

        خندانکبه نام خداخندانک
        وباعرض سلام خدمت تمام استادان ودوستان شاعرمخندانک
        وباکسب اجازه ازمدیریت محترم سایت ناب
        استادبزرگوارمان ( سید حاج فکری احمدی زاده (ملحق)
         پست معرفی شاعر این هفته را اختصاص داده ام به برادر بزرگوارم (علی غلامی) یکی ازهنرمندان جوان واستادان دلسوز، فرهیخته ،
        خوش ذوق وبا اخلاق سایتمون که درهمین مدت کوتاهی که درکنارمان بودندحضوری بسیارموثر وکارآمد داشته اند.
        سوال یک:استادبزرگوارم خواهش می کنم خودتان رابه طورکامل معرفی کنیدوهرآنچه را که لازم می دانید دررزومه ی شخصی شما ثبت شود برای ما بازگوکنید درواقع یک بیوگرافی کامل ازتون می خوام؟
        پوستینی کهنه دارم من
        یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبار آلود
        سالخوردی جاودان مانند
        مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود
        جز پدرم آیا کسی را می‌شناسم من
        کز نیاکانم سخن گفتم؟
        من در طایفه ای از کردانِ قدیمی کرمانشاهان به دنیا آمده ام. این طایفه پیش از تشکیل دولت زندیه (نیمة دوم قرن دوازدهم ) در ناحیة کاوردان متصل به خاک زُهاب ، از نواحی مرزی ایران و عثمانی ، سکونت داشتند (گلستانه ، ص 300) و تا اوایل قرن سیزدهم به سه دسته تقسیم شده بودند:
        گروهی به نام همه وند (صورت کُردی احمدوند و جد اینجانب)،
        که ظاهراً در 1180 یا 1190 به شهرزور مهاجرت کرده و در نواحی بازیان و چَمْچَمال * سکونت گزیده بودند (عزّاوی ، ج 2، ص 77؛ ادموندز، ص 50)؛ گروهی دیگر که به قولی ، در زمان آقامحمدخان قاجار (1210ـ1211) به قزوین تبعید شده بودند (میرزاابراهیم ، ص 176)؛ و گروه سوم ، همچنان با نام احمدوند بهتوئی در کرمانشاهان باقی مانده اند (کریمی ، ص 163).
        جوان‌میر چلبی که انگار آن پدر جد ناشناخته ام است مرزداری مسلمان و ایران‌خواه بود که خود و طایفه‌اش به مذهب اهل سنت شافعی و گویش‌وران گویش سُورانی سلیمانی از شاخه‌ي دوم زبان کردی یعنی کرمانج جنوب بودند و حالا چگونه شیعه هستم هیچگونه روایت و سند معتبری در دست ندارم
        - طایفه‌ي چلبی پای‌بند هیچ‌گونه تحدید حدود و قیود محدوده‌ي سرزمینی در ایران روزگار قاجاریه و عمدتاً عصر ناصرالدین‌شاه و امپراتوری عثمانی نبود، هرزمان طایفه‌ي چلبی ميل به بهره‌برداری از آبشخور و علف‌چر دام‌های خود داشتند از زیست‌بوم مشخص در کردستان شمالی به داخل ایران می‌آمدند و خود آغاجوان‌میر در قلعه‌ای که به‌نام قلعه‌ي یا قلای جوان‌میر معروف بود ساکن می‌شد و مردم طایفه‌اش هم در محدوده‌ي قصر، زهاب و چم‌چمال سلیمانی به تکاپوی حیات می‌پرداختند، بی‌پروایی جوان‌میر به حکام ایالتی و مرکزی موجب شد تا ‌به‌رغم مرزبانی وی و حفاظت از کاروان‌های زیارتی و قافله‌های تجارتی متردد در ایران و عثمانی با اتهام ناروای آزار و اذیت‌رسانیدن به زوار اعتاب مقدسه مورد پی‌گیری خصمانه‌ی سیستم قاجاریه قرار گیرد،
         
        از وقایع مهم زندگی همه وندها، شرکت در جنگهای روس و عثمانی در 1294ـ 1295/ 1877ـ1878 است که در ازای آن به امتیازاتی در بازیان و چمچمال دست یافتند (نیکیتین ، همانجا). جوانمیر همه وند، سرکردة این طوایف ، در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم ، قصر شیرین و زهاب را تصاحب کرد و با اقتدار خود، حکومت کرمانشاه و دولت ایران را به تأیید حکومت خود بر آن نواحی واداشت .
        استقرار همه وندها در قصرشیرین و زهاب سبب آزردگی دولت عثمانی شد. این آزردگی بویژه از آنجا تشدید می گردید که اینان از خاک ایران به کردستان عثمانی می تاختند و پس از غارت به زهاب و قصر شیرین می گریختند. سرانجام در 1304 حسام الملک قراگوزلو، حاکم کرمانشاه ، با همدستی خوانین طایفة احمدوند بهتوئی ، جوانمیر و تعدادی از کسان او را کشت و گروهی را دستگیر کرد (اعتمادالسلطنه ، ص 491؛ بهتوئی ، ص 251ـ252).
         
        بازماندگان و اتباع جوانمیر ناگزیر به خاک عثمانی گریختند، اما در آنجا نیز دولت عثمانی ، هر کس را که توانست دستگیر و به طرابلس تبعید کرد، اما همه وندها پس از مدتی از تبعیدگاهها گریختند و خود را پیاده به بازیان رساندند و با تهدید دولت عثمانی به شورش ، خانواده های خود را که هنوز در تبعیدگاهها بودند به منازلشان بازآوردند (ادموندز، ص 51؛ نیکیتین ، همانجا) و به همین طریق مابقی بعد از آن ماجرا یا ملاک بودند و مستقل یا با برخی شاهزادگان و نوادگان آنها همکاری می کردند در دو سه نسل بعد از جوانمیر چلبی که پا به عرصه زندگی گذاشته و رفته اند.کدام نواده اش نمی دانم اما همان پدرجد بعدی من است که بالاخره در اثر فشار سیاسی حکام کردستان عراق دستور می دهد دوباره به کرمانشاه برگردند و چون تحت تعقیب بود در میان کوههای اطراف بخش مرکزی کرمانشاه در محدوده اس سکنی می گزیند و فردی سیاسی و انگار همان شاعری است که می گویند و نامش هم غلامحسین بوده انگار و دوره رضاخان پدربزرگم در هنگام صدور شناسنامه به افتخار همان پدرجدش نام غلامی را بر می گزیند.
         
        فرمودید بیوگرافی کامل و عذر میخواهم به درازا کشید.
        البته هدفم فقط این بود که دوستان با تاریخ کشور و همچنین مناطق کرد نشین مناطق غرب کشور که در زمان دانشجویی هم برای اکثر دوستان از سایر شهرها هم جالب بود و سوال می پرسیدند و دوست داشتند ابهام ذهن خود را بزدایند و من هم بیشتر به همین دلیل نوشتم و دلیل دوم با توجه به پراکندگی مردم طایفه ام در همه جا .....تمام جهان را چون برادران و خواهران خود می دانم.
         
        من علی غلامی متولد کرمانشاه که به هندوستان ایران معروف است بخاطر هفتاد و ملت و هفتاد و دو مذهب مختلف و از خانواده ای عادی و متوسط و ....مثل همه مردم ایران........آخرین فرزند خانواده و در سال 1359 و اول مرداد ماه ...مصادف با دهم رمضان 1400 به دنیا آمدم و به همین دلیل برخلاف سایر برادر و خواهرهایم که همه نام فارسی دارند ..برای من نام علی را برگزیدند و کارشناسی ارشد در رشته مهندسی برق قدرت دارم و چند سالی است که در وزرات نیرو مشغول انجام خدمت هستم.
         
        از نیاکانم به رایم داستان، تاریخ
        من یقین دارم که در رگ‌های من خون رسولی یا امامی نیست
        نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست
        وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
        کاندرین بی فخر بودن‌ها گناهی نیست
         
        سوال دو:تعریفتان ازشعر چیست؟ودرست ازچه زمانی سرودن شعر را آغاز کردید ؟ چرابه شعر روی آوردید؟آیا اتفاق خاصی باعث شد دست به قلم ببرید ؟
         
        هر شخص در فلسفه خود با چشم شعر و از دریچه مذهب و عقیده اش به جهان می نگرد و در جهان بینی خود می خواهد با منطق علمی که دارد تفسیری از هستی ارائه دهد.....پس شعر همان چشم فلسفه هر شخص است و نگاهش به هستی.
        بیان ها معرف واقعیت ها یا حالت هایی از ارتباطات یا حالتهای محتمل دنیایی هستند و بیان های ما توصیفها را بدست می دهند و ما در عمل آنها را می نویسیم به صورتی آرایش یافته و در واقع آن معانی را که درک می کنیم درون عبارات شعری می نویسیم.
        عبارات شعری لوله هایی هستند که ما معانی را در آنها قرار می دهیم.
         
        از کودکی ها شعر می گفتم و یادم است که چهارم دبستان بودم و فکر می کردم هر کس شعر بگوید باید دو دیوان داشته باشد یکی گلستان و دیگری بوستان ....پس من نیز داشتم و تمام اشعارم شکل اشعار وزن دار بودند و وقتی لو رفت تنها برادر و خواهرانم که از من بزرگتر و فاصله سنی آنها زیاد هم بود با من ...همه تعجب کرده بودند و تحسین می کردند...و در بیت آخر یادم هست که یکی از مشکلاتم اسم تخلصم بود که چه باشد....اما از سال 82 یا سه بود نمی دانم اما شروع به انتشار اشعار در فضای مجازی نمودم و بعضا بیشتر نشریات دانشجویی بر حسب علاقه خودم البته و بعضی نشریه های دیگر و..... همیشه هم مورد لطف اساتید بوده ام که توانسته ام بخوانم و بیاموزم از آنها و همیشه خواهان هستم تا مدعی بودن و با توجه به آنکه زمینه کاریم و تخصصم با ادبیات بسیار متفاوت است اما چند وقتی است بصورت تخصصی تر به ادبیات می پردازم و کتابهای نقد و آموزشی و شعرهای شاعران غیرمعروف را حتی با خریداری کتاب می خوانم و چندی است بر روی نمونه شعر غیر فارسی بخصوص انگلیسی و زبان فرانسه کار می کنم و بیشتر شعر می خوانم و با توجه به مطالعات فراوانی که از کودکی تا هم اکنون همیشه داشته ام اما هر روز دغدغه ام برای اینکه چقدر کم می دانم بیشتر می شود و از مصاحبه ها و سخنرانی های اساتید بصورت تصویری و مستند زیاد استفاده می کنم مخصوصا استاد شاملو و مرحوم اخوان که نایاب است و سایر اساتید......که مدارک مستدل وزیبایی هستند.
         
        اتفاق خاصی نبود نه.....اما یکی از پدربزرگ هایم اشعار به زبان کردی دارد و انگار یکی از افراد فامیل دارد می کوشد که آنها را به چاپ برساند....شاید ذاتی باشد.....
         
        سوال سه:آیا زمینه ی هنر شعر در خانواده وبستگان دیگر شما نیزهست؟ومشوق شما درسرودن شعر چه کسانی بودند؟
         
        در خانواده خیر....شاعر به این شکل که حرفه ای باشد نداریم اما از وقتی اشعارم را رو کرده ام می بینم تمام آن بستگانی که اشعار را می بینند کلی اشعار را که همگی موزون و کلاسیک هم هستند رو می کنند یا از حفظ برایم می خوانند و یکی از پدر بزرگ هایم را نیز که قبل تر عرض کردم.
        مشوق هرگز نداشته ام و خودم مشوق خودم.....مغرور نیستم اما مشوق را می خواهم چکار...
         
        سوال چهار: اشعارتان بیشتر کوششی است ویا جوششی؟وخودتان کدام نوع رابیشترمی پسندید ؟
         
        راستش آن متن شعر کوششی را که می نویسم در لحظات آخر ارسال یا ارائه اش همیشه هم موضوع و هم شعر را عوض می کنم و در اثر حس خاصی ....مخصوصا هر چه زمان کمتر می شود بیشتر جوشش هم در من ایجاد می گردد....
        اشعار کوششی را که به جوشش ختم می شوند دوست دارم......
        شعر جوششی است کوششی
        و کوششی است جوششی......
         
        سوال پنج :درچه قالبهای شعری قلم می زنید وبیشتردرچه زمینه های می نویسید؟ودرواقع مضامین شعریتان از چه حسی لبریز شده است؟ومنابع الهامتان چیست؟واینکه اشعارتان بیشترکوششی است یا جوششی؟
         
        در مورد قالب بگویم هنوز نیافته ام ....اما تمام قالب ها را امتحان کرده ام و هر کدام می توانند پاسخگوی نیازی خاص باشند و اما سپید را بخاطر مظلومیت سپیدسرایان انتخاب کرده ام و بدلیل گستردگی زیاد در ابراز مفاهیم نیز و سخت ترین نوع شعر است و حلقه گم شده ای دارد که از زمان آشنایی با سبک افراغ اندیشه و توضیحات استاد احمدی زاده و دکتر آیت اللهی احساس می کنم راهی بسوی این حلقه گم شده می توان یافت....اما خودم را بیشتر یک نیمایی سرا می دانم با دستی در غزل و اکثر شعرهایم را بصورت غزل می سرایم و آنها را بر می دارم و با کمی پس و پیچ کردن و وزن را از بین بردن به صورت سپید می نویسم و آهنگ درونی خوبی هم می گیرند گاهی....
         
        همیشه آموخته ام از روی تجربه عبارت هایی که جوششی است و پس از کلنجار با یک موضوع که به فراخور نیاز موضوع زمان پرداختن به آن متفاوت است...و می نویسم بسیار مورد توجه قرار می گیرند و عبارت های کوششی بی صرف وقت و زحمت درک مفاهیم آنها اگرچه بسیار زیبا در عبارت خود....حتی قابل توجه هم گاهی قرار نمی گیرند.....و دبیرستانی که بودم امتحان می کردم و عبارات بزرگان را با تغییری بسیار حرفه ای می آوردم باز مورد توجه قرار نمی گرفتند و دیگر آموختم که باید خودم باشم...........
         
        سوال شش :نظرتان درباره ی عشق چیست؟ وچه تاثیری بر شعر وشاعر دارد؟
         
        انسان دارای عقل است و نیز بر اساس عشق حرکت می کند.
         
        این دو مانعه الجمع نیستند،انسان در عین عقلانیت می تواند عاشق باشد و در عین عاشقی و شیدایی می تواند عین عقلانیت را داشته باشد بین عشق وعقل تضادی نیست عشق یک کشش بین عاشق و معشوق است و هیچ عاشقی بدون معشوق نیست،عشق بدون معشوق نداریم و عقل بدون معقول هم نداریم بعضی می گویند من عاشقم،می گوییم معشوقت کیست؟می گوید معشوق معینی ندارم من عاشق عشق هستم.خب خود عشق می تواند معشوق باشد(عاشق عشقم و دیوانه دیوانگی) بله آدم می تواند عاشق خود عشق باشد و عشق می تواند هم عشق باشد وهم عاشق و هم معشوق.چنانچه که عقل می تواند هم عاقل باشد وهم معقول هیچ ایرادی ندارد اما به هر صورت عشق معشوق می خواهد و عقل هم معقول اگر عاشق معشوقی دارد و در جهت او با کشش و جاذبه حرکت می کند(جاذبه عشق خیلی نیرومند است)آگاهی دارد به عشق یا معشوق خودش یا نه؟اگر آگاهی ندارد و قدر معشوقش را نمی داند و عشقش جهت ندارد،عشق نیست. همانطور که جاذبه های زیادی در عالم است مثل مغناطیس اما عشق نیست جاذبه عشق نیرومندترین جاذبه و کشش های عالم است اما جاذبه ای که در آن خرد و آگاهی و درایت از ویژگی های عقل است یعنی انسان عاقل می شود.
         
        شاعر بدون عشق شاعر نیست جمله ساز است ........اما اول باید شاعر بود یا عاشق...از بی معنی ترین سوال های احساسی دنیاست که دیده ام....و کسانی که این سوال را می پرسند البته بیشتر از عاشق شدن منظور آشنا شدن با معشوق زمینی خودشان و بعد هم نوع تاثیر آن بر شاعرانگی شان می باشد و گرنه شاعر اول باید عاشق عشق باشد تا شاعریش شروع شود...
         
         
        سوال هفت: آیاتاکنون کتابی هم چاپ کرده اید ؟لطفن کمی ازتحصیلات سوابق وفعالیتهایتهای ادبی وهنریتان برایمان بگویید ؟ وآیا غیرازشعر به کارهای هنری دیگری هم می پردازید؟
         
        در مورد چاپ کتاب خیر....شیخ محمود شبستری می گوید.....
        ما که از سخن خود ناتوانیم .....چرا چیزی دگر بر وی فزائیم
        البته خودم را می گویم و اینکه زمینه اصلی فعالیت و تحقیقات من در زمینه فلسفه علم (هم علوم طبیعی و هم انسانی)و ترکیب آنان با علوم کاربردی است و اینکه بتوانم به نوعی بین این دو یک رابطه مشهودتر و ملموس تر ایجاد کنم آن هم در زمینه تخصص اصلی خودم....هر چند که تاکنون هرگز موفق نبوده ام و تازه دوره جدیدی را شروع کرده ام......
        البته در زمان دانشجویی مطالبی نوشتم که مورد توجه یکی از اساتید دانشگاه یزد قرار گرفت و می خواستند چاپ کنند از طریق دانشگاه یزد و حمایت این دانشگاه.....اما جناب آقای اگر اشتباه نکنم صدرالساداتی نماینده ولی فقیه در دانشگاه آزاد دست نوشته ای که توسط یکی از دوستانم برایم فرستاده بودند مطالبی را ذکر کرده بودند که فرموده بودند حاضرند بحث نمایند و اثبات کنند برخی مسایل را و راستش خودم که نشستم فکر کردم به این نتیجه رسیدم که حق با ایشان است و دیگر چاپ آن مطالب را منصرف شدم و هرگز هم با ایشان ملاقات نکردم و حالا هم خوشحالم که انتشار نیافت و تنها مقالاتی را گاها برای مجلات دانشجویی خصوصا می نوشتم و در همایش های دانشگاه هم در مواردی مرتبط و مورد علاقه ام مقاله های مرتبط با آن همایش و کنفراس را می نوشتم و روزی کتاب شعر چاپ خواهم کرد که از من دعوت به این کار شود وگرنه خودم را تا آن زمان در آن حد نمی بینم که کتابی در زمینه شعر چاپ کنم اما زمینه های دیگر کمی مسئله فرق می کند .....اما در چند مسابقه کشوری هم مقام اول و گاهی دوم و سوم در زمینه شعر را دارم.
        مفید بودن را بهتر از مهم بودن می دانم شاید هم اکنون.......
         
        دیگر فعالیت ها و سوابق ....دوره راهنمایی و اواخر دبستان را تئاتر کار می کردم و آن هم در یک گروه که حرفه ای بودند و در حوزه هنری.....بعد به فوتبال روی آوردم و با اینکه در مدرسه نمونه دولتی در رشته ریاضی و فیزیک درس می خواندم ... سال سوم یک ترم ترک تحصیل کردم و با دوست برادرم که دروازبان تیم ملی جوانان بود به تمرین می پرداختم و شاید تا تیم ملی می شد که بروم و البته بعدا دوستان که طی مسیر دادند همه شکست خوردند و یکی از آشنایان که همسایه ما هم بودند با من صحبت کردند در مورد این زمینه و اینکه بهتر است دوباره به ادامه تحصیل بپردازم و اگر شد فوتبال...باز هم به تحصیل پرداختم.....و در یزد و دوران دانشجویی بدلیل شرایط گرم آب و هوایی و منافات شاید با طبع من دیگر هیچگاه به فوتبال نپرداختم...
        در دانشگاه دبیر جبهه بیداری دانشجویی شدم که وابسته به انجمن اسلامی بود و در آن سالها تمام انجمن اسلامی ها چپ گرا و وابسته به جبهه مشارکت بودند به جز انجمن اسلامی دانشگاه های یزد که اعضای قدیم بسیج دانشجویی منفک شده بودند و اعضای بسیار نابی داشت به نظرم من الجمله سید محمد نجم الهدی و ....که حتی یک فیلم مسند هم تا نیمه ساختیم که من هم نویسنده و هم مثلا کارگردان.......و مقالات بسیاری را بیشتر از دکتر شریعتی من دست نویس می کردم به انضمام نوشته ای از خودم که به پیشنهاد دوستان دست نوشته می شدند و در سطح دانشگاه در روزهای عادی و مراسم پخش می شدند.....
        دو تن از کسانی که حالا نه استاد آنان اما آغاز گر راه برایشان گشتم و خودشان هنوز هم بعضی مواقع می گویند تو ما را در این راه انداختی اگر بگویم خواهید شناخت اما( ه . غ) هم اکنون در خارج کشور و مفسر برنامه های خصوصا شبکه بی بی سی است و( ی . م) در ایران و سخنران محافل و مجالس سیاسی و هنری است و هم اکنون هم علی رغم تفاوت بسیارمان با هم در ارتباط و بنده بند انگشت آنان هم نیستم و استاد بنده هستند هم اکنون ...اما در زمینه ازدواج و اعتیاد و مسایل فرهنگی و اعتقادی و سیاسی بسیار فعالیت داشتیم و همایش برپا می کردیم و در اواخر دوره دانشجویی به دلیل تفاوت در رویه و تغییر رشته که اصرار داشتند و اینکه آن فعالیت ها و عقاید دیگر جوابگوی سوال ها و افکارم نبودند دوره جدیدی را آغاز کردم و فعالیت هایم را بطور کامل عوض کردم...و سربازی و سپس در تهران و در آموزشگاه پسرانه قلم چی در پل سید خندان به تدریس فیزیک پرداختم...البته با سفارش و تایید دوستم که از اساتید آنجا بود پذیرفته شدم و همکار آموزشگاه روش در شمال غرب تهران و بعضی مراکز کاردانی شدم و فیزیک و ریاضی و زبان انگلیسی و یکبار هم حسابداری و دروس برق را تدریس می کردم تا زمانی که به خدمت وزرات نیرو در آمدم....اما همیشه با دوستان هنرمندم در زمینه شعر و موسیقی و نقاشی ارتباطی صمیمانه و تنگاتنگ داشته ام.
         
        سوال هشت: نظرتان درباره ی نقد ادبی چیست؟وتاثیرآن برادبیات؟
         
        استاد گرانقدرم دکتر آیت اللهی جایی یاداشت خوبی نوشتند و من هم از ایشان این ها را آموختم.....
        ایشان نوشته بودند که :
        در فرانسه ي دهه ي 1980 امٌا هر بخشي از ادبيٌات را به نقد يا ارزيابي مي نشستند ؛ و اينجانب هم در آنجا دانشجوئي بودم نه چندان مستعد و ساعي ؛ امٌا به هر حال ...
        در يكي از سمينار هاي درون دانشگاهي خود نقد و به ويژه نقد شعر به نقد كشيده شد و از جمله اين كه
        يك اثر هنري ، و از آنجمله يك شعر ، برخاسته از احساس است نه منطق كه يك نفر آن را برگه ي امتحاني رياضي فرض كند و به ارزيابي ( تصحيح ) آن بنشيند .
        نقد آثار هنري ، قبل از هرچيز يك « هنر » است ؛ كه همه كس نمي تواند داشته باشد
        ترجيحا" كساني ميبايست به نقد آثار بنشينند كه خود در آن قلمرو دستي داشته باشند ؛ و مثلا" كسي به نقد شعر بپردازد كه خود شاعر بوده باشد و به صرف خواندن يكي دوكتاب از شيوه نگارش – دستور زبان ، فنون شعري و... به چنين كاري دست نزند ؛ به خصوص كه در شعر اصل بر محتوا است ؛ به عبارت ديگر :
        چون در شعر ، اصل بر محتوا است ؛ لذا شيوه ي نگارش ، دستور زبان ، فنون شعري ، و... اهميٌت بسيار كمتري مي يابند ؛ و اصل برشناخت فرهنگي است كه شعر و شاعر از آن برخاسته اند ؛ و بستر شعر را تشكيل مي دهد . اينجا است كه جامعه شناسي – مردم شناسي و تاريخ و... نقش هائي اساسي ايفاء مي كنند .
        با اين وجود و در چارچوب نقد تفسيري هركسي مي تواند هر اثر هنري و ادبي ، مشتمل بر شعر و نثر را به نقد بنشيند و در واقع اظهار نظر كند .
        اين اظهار نظر مجموعا" نمي بايست بر اساس همان تقيٌد بيش از حد بر شكل ، و نهايتا" خرده گيري باشد . چرا كه :
        ناقد ممكن است شعر را نفهميده باتشد...
        ناقد ممكن است در ابزار نقد ، مثلا" بحر هاي عروضي ، خود به اشتباه افتاده باشد
        وقتي در عالم رياضيٌات و فيزيك و شيمي و به طور كلٌي علم و منطق نيستيم به جاي معيار هاي مستحكم علمي « سليقه » حكمفرما مي گردد ؛ و هيچ شاعري ( هر چند هم كه مورد لطف ناقد قرار بگيرد ) مجبور به رعايت سليقه ديگران نيست ؛ و ناقدان نمي توانند حق ٌ اعمال سليقه در شعر شاعر را به خود بدهند .
        خرده گيري و اعمال سليقه ذوق و شوق شاعر را كور مي كند ؛ و نتيجه اي معكوس مي بخشد .
        (علی رضا آیت اللهی)
        ضمن اینکه بگویم نباید با ناقد بحث کرد و یا صرفا با یک گل و ممنون هم گذشت که متاسفانه اینطور است......اما می توان در باب مسایل مطرحی با کمال احترام برخی را تشریح کرد اما من به تجربه آموخته ام در ایران اگر در نقد اگر از کسی تعریف نکنید او جبهه می گیرد.در کل ما اگر خود را از ناقد برتر بدانیم به او حمله و توهین و اگر هم کمتر بدانیم پیروی و چابلوسی او را می نماییم......
         
        سوال نه:مشکلات شاعران درعرصه ی شعروادب چیست؟ وچه پیشنهاداتی دارید برای بهبود اوضاع شعرو شاعری ونشر؟
         
        مشکلات شاعران خود شاعران هستند و کمبود مطالعه در زمینه های مختلف و امروز با توجه به پیشرفت و جهش ناگهانی علوم در بیست یا سی سال اخیر خصوصا در همه زمینه ها صرفا نمی توان با ذهن خود و بازی با کلمات جایی داشت بلکه باید یک شاعر اول طبقه خود را بشناسد و در همان زمینه به تلاش و کوشش مبتنی بر علم بپردازد و اینکه شاعران می خواهند با چند جمله خیالی جهان را تغییر بدهند یا بلرزانند در حالیکه متاسفانه برخی از آنها بر روی پاهای خود می لرزنند و .....هر طبقه فکری شاعر خود را دارد و مخاطب خود اما هر چه اساتید بزرگتر باشند بیشتر بها به همه می دهند و این برخی شاعرنماها هستند که خود را عقل کل می دانند و به همه گیر می دهند و یا برخی هم مسایلی را مطرح می کنند که دیگر آدم سر درد می گیرد مثل اشکال در وجود خود یا خدا!!!!...
        در این دوره شاعر خوب هم هست و می توان با شعرهایشان زندگی کزد.....
         
        اندیشه دارای 1- بخش حس مثل لمس یک سنگ 2- عالم احساس مثل مثلا توانایی کشیدن خطوط یک جسم در ذهن 3- عالم وهم یعنی عالمی مثلا اگر عاشق کسی یا چیزی شوید و حب جزیی در واقع به چیزی 4- عالم عقل مثل اینکه کسی به دردهای مشترک و بزرگ تمام بشریت می اندیشد
        حالا فکر کنم راحت تر می توانید با اشعار برخورد کنید و نوع آنها..................
         
        در مورد مشکلات شعر مسئولان بی تاثیر نیستند اما عامه مردم و فرهنگ ما به همه جنبه های دیگر ضربه زده است مثلا همه شعر سپید می گویند اما کسی شعر سپید نمی خواند و تمام بررسی های جامعه شناسی چه داخلی و چه خارجی همه به یک موضوع اشاره دارند و آن هم بافت فرهنگی و خصوصیات ایرانی ها است که باعث و عامل تمام مسائل است مثل عجول بودن و بی نظمی در قانون و دروغ گویی و مثال بزنم بهتر است یا از کسی بد می گوییم یا تعریف ....در اداره ای برویم همه الان بلیط اتوبوس داریم و یکی از بستگان فوت کرده و کلا وقت نداریم....با اساتید یا مقامی دوست باشیم کلی توجه ویژه از او می خواهیم...دکتر برویم بعد از مداوا می گوییم دکتر هیچی بلد نبود خودم فهمیدم ...خانه بسازیم مهندس نمی فهمید و من به او گفتم چه بکند......مخصوصا علم را بخاطر مال ثروت و مقام دوست داریم که با توجه به اوضاع جدید و بیکاری شده است اینکه بیسوادها به تمسخر علم می پردازند و موج ناامیدی در میان تحصیل کردگان من می گویم همه یک شکل و ناتوان در زمینه علم و تخصص خود بسیار خطرناک و باعث ناهنجاری های شدید خواهد شد در آینده....کلا همه به جای اینکه بخواهیم مفید باشیم ...دوست داریم مهم باشیم!!!
         
        در موضوع انشاء علم خوب است یا ثروت!!؟
        همه نوشتیم علم در فکر ثروت.......اگر منظورمان علم بود شاید عید می رفتیم کتاب می خریدیم جای لباس عید!!!!....
         
        سوال ده:به نظر شما دنیای یک شاعر چه تفاوتی بابقیه ی مردم دارد؟ویکی از خاطرات خوب وبد زندگیتان رادرصورت تمایل برایمان بگویید تا کمی بحثمان جذاب ترشود؟
        تفاوت آن این است که شاعر همه چیز را خوب می بیند اما درست و گاهی در مقابل بدی ها می شود عاشقانه گذشت و گاهی هم باید جان داد.
         
        همه خاطراتم خوب هستند مثل بودن در کنار خانواده ام و بسیاری از دوستان و سفرهای بسیاری که داشته ام تا ازدواج و همه و همه و حتی هنوز کتاب ها و دست نوشته های اوایل دبیرستانم را دارم و در کنارشان هر لحظه و وقتی هم به تنهایی هستم هم با آنان بسیار خاطرات خوبی هستند.
         
        و تنها خاطره بدم یا بدترین آنها از دنیا رفتن خواهرم که من را بزرگ نموده بود و از کودکی معلم من بود تا بزرگی که پشتیبانم بود و دبیر آموزش و پرورش بودند و تنها کسی بود که واقعا همه حرفهایم را می فهمید و تمام اشعار غمگینم بخاطر ایشان است و برای ایشان.....
         
        سوال یازده:به نظرشما کدام اشعار مخاطبان بیشتری دارندوبیشتربر دل مخاطبان می نشیند؟ اشعارسیاسی عاشقانه عارفانه یا اجتماعی ویاغیره ............؟
         
        در ایران اشعار عاشقانه ....بیشتر مردم ایران از تلخی حقیقت فرار می کنند و از شیرینی دروغ لذت می برند و سخنگوی اکثر قریب به اتفاق شاعران ایرانی : شعر فارسی از « مکتب قیاس » که در جهان علم و هنر به عنوان مکتب فلسفی - علمی - هنری و ادبی ایران شناخته شده است .
         
        همه ی ما دیوانه دنیای خویش ایم و هرکدام به نوعی کم و بیش عاشق .
         
        اما من بسیاری از کتابهای اشعار کلاسیک از سعدی و دیوان حافظ و خیام و ....را بارها خوانده ام تا اشعار و شعرهای معاصر و حتی کتاب های تحلیل و بررسی آنها.....این روزها اشعار ملل دیگر را می خوانم که انگار از اشعار این روزهای ما متفاوت تر و اصیل و روان هستند و موثرتر اینطور نیستند که اول از معشوق تعریف و در میانه او را بی وفا و به فحش هم بدهند.
        سوال دوازده :نمی دانم چقدر با افراغ اندیشه آشنایی دارید اما می خواهم بدانم نظرتان درباره ی سبک افراغ اندیشه استاد احمدی زاده (ملحق) چیست؟
        وقتی می گویید افراغ اندیشه برای تنهایی استاد احمدی زاده غصه می خورم ...من خودم مطالب زیادی خوانده ام از منابع موجود و محدود و مقاله دکتر آیت اللهی و بانو صدف عظیمی که معرف حضور همگی هستند و توضیحات خود استاد احمدی زاده و نقد سرکار خانوم استاد فروزان شهبازی.....افراغ اندیشه مثلا و با اجازه استاد احمدی زاده البته....شما اگر چندبار با استاد احمدی زاده برخورد کنید بعد از آن حیرانی شیرین را تجربه می کنید نمی دانید که عاشق استادید یا معشوق او.....خب این چه حالتی است!؟....یعنی هم دوست داشته باش و هم دوست داشته بشو در یک زمان و این هم میسر نمی شود مگر اینکه خودت باشی...
        شاید کمی دلیل سخت بودنش به فرهنگ ما ایرانی ها برمی گردد که نمی توانیم راحت به یکدیگر بگوییم و راحت هم ببینیم و بنویسم ....اما افراغ اندیشه در عین حفظ بدون تعصب از باورهای خود اما تحت تاثیر بخش مثبت روحیه مردم غرب و حفظ حدود شرقی خود هم حرفش را می گوید .....البته من تازه شروع به تحقیق در مورد آن نکرده ام ولی هنوز کمی بیشتر کار می طلبد که راحت تر در مورد آن چیزی بگویم و در آینده ای نزدیک مقاله ای مفصل انشالله بتوانم تهیه کنم از آن...
         
         
        سوال سیزده:چگونه وازکی عضو سایت ادبی ناب شدید؟واگرازشما بخواهیم همین الان یک شعر تقدیم کنین به اهالی سایت ناب چه می گویید؟خوشحال میشیم اگه شعری برایمان بنویسید تا حال وهوایمان عوض شود.
         
        شعرناب از فروردین 93 بود که اتفاقی با آن آشنا شدم و در سایت قبلی که فعالیت داشتم به لطف دوستان و اساتید مثل همینجا هم موفق بودم و خوشحال از اینکه می آموزم و هستم اما فضای شعرناب انگار همان چیزی است که با توجه به فعالیت های آموزشی و پژوهشی که همیشه دارم به آن نیاز داشتم و شیوه های اجرا و مدیریت آن بسیار علمی و دقیق هستند و این را با تایید اساتید معتبر دانشگاههای تهران و نظر آنها که چون در دانشگاههای اروپا هم تحصیل کرده بودند تشریح زیبایی از سایت برایم داشتند و ضمن آن من اینجا را سایت ناب نمی گویم هرگز و می گویم دانشگاه ناب و علی الخصوص مردی همتبارم که تا کرد یا لر نباشید نمی دانید چه می گویم مبتکر اوست و همکاری بهتر است تا انسان خودرای و خودبین باشد و بگوید من و می شود پیرو بود و موفق و بزرگ هم شد.......و در اینجا با توجه به کتابها و مقالات بسیاری که خوانده بودم اما مفهوم شعر سپید را درک نمی کردم اما با مقالات و راهنمایی های جناب دکتر آیت اللهی و گوشزد برخی نکات از سوی دیگران مثل سیاوش پورافشار و رضا نظری و علی الخصوص رفتارهای استاد احمدیزاده هم برایم بسیار راهگشا و مفید بوده است مخصوصا مقالات وبلاگشان و انتخاب های بر اساس نیاز جمعی ایشان و حضور استاد استکی و مجاهدنیا و استاد حکیم و رهای لنگرودی و استاد زارع مثنوی سرای خوبمان و شما بانو عجم و بانو پاپی و خانوم نیره ناصری و خانوم رحیم زاده (آلاله سرخ) و خواهرم فاطمه توکلی و نجمه طوسی (تینا) و زهرا ضیایی و خانوم راسخ و مریم شجاعی بشارت و لیلا رنجبران و علی الخصوص باز استاد مسیحای دوست داشتنی و نظرات محمدرضا نظری (لادون پرند) و درس ها و حرفهای خوبی که می گوید و کسی که سپید را برایم آشناتر نمود سرکار خانوم فروزان شهبازی و .....اگر نام کسی را نگفته ام ناراحت نشود که در ذیل نظرات هنوز فرصت هست و می گویم .................
        همیشه پیگیر نظرات همه دوستان بوده ام و جدیدا هم استاد شیخی مهرآبادی و مجتبی شفیعی (شاهرخ) و مهدی صادقی مود هم به لیست قدیمی من اضافه شده اند و حالا هم هر چند تازه اما شروع به تحقیق و پژوهش در مورد سبک افراغ اندیشه پرداخته ام زیرا این نوع روش و سبک را بیشتر به شعر ملل دیگر نزدیک می بینم.
         
        سوال چهارده :درپایان ازشما تقاضا دارم اگر اشکالی نداره یکی ازاشعارتان دراینجا قراردهید تا دوستان به نقد وبررسی آن بپردازند.
        از شما بانو عجم که بی شک از بی ادعاترین شاعران سایت هستید و ضمن اینکه علاوه بر فرهیختگی و معلوماتی که آن را با عشق آموخته اید بسیار ممنونم و راستش اشعارم را در سایت کسی نقد کرده است تا حالا بجز استاد جندقی زاده و اکثرا دوستان با دیده اغماض و لطف به من نظر داشته اند ....اما این هم یک شعر تقدیم به همه نابی ها.......
         
        لفافه های سخن
         
        شعرهای شهر خدایند
         
        و. ...کمی از شعرهای من
         
        در لفافه های سخن
         
        💕
         
        بوسه هایی که
         
        اشک مرا در آورد...
         
        فاجعه معدن....
         
        در لذت دیدار ماه
         
        با تصویر کردن سکوت
         
        روی دست آسمان
         
        در حجم سازی با ستارگان بود....
         
        پر از گل های وحشی زرد
         
        عاریتی انتزاعی در آغوش پدر
         
        اشک مرا در آورد
         
        با بوسه هایی
         
        💕
         
        با من باش...
         
        عشق نام یک انسان است
         
        زندگی در فرداهایی نورانی.
         
        ستاره های دنباله دار آسمان
         
        حاملان پیام خدایند؛
         
        با من باش
         
        💕
         
        زبان ساده
         
        گل های قاصد
         
        نردبانی آبی است
         
        تا اشک رخ خورشید
         
        بیعانه عشق فقط مى گوید؛
         
        با من مهربان باش....
         
        به زبان ساده
         
        💕
         
        لفافه های سخن
         
        صبر سرخ خدا
         
        پرده نشین دلربای عاشق
         
        در لفافه های سخن.
        پانوشت:
        باتشکر فراوان ازاستاد بزرگوارم علی غلامی که دربحث ما شرکت کردند
        وباصبروحوصله به  تمام سوالات بسیارزیبا جامع وکامل پاسخ دادند وبا
        آرزوی پیشرفت هرچه بیشتر ایشان درتمام عرصه های زندگی وهنر
        موفق باشی برادرخوبمخندانک

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۶۷۳ در تاریخ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۵۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2