شرح غزل (61) وفال روز ۴ اسفند تولدم( سید حاج فکری احمدی زاده(ملحق) :روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست!!
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه یی هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در این دیار هزاران غریب هست
هر چند دورم از تو که دور از تو کس مباد
لیکن امید وصل تواَم عنقریب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
آن جا که کار صومعه را جلوه میدهند
ناموس دیر راهب و نام صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصّه یی غریب و حدیثی عجیب هست
معاني لغات غزل (61)
رقيب: مراقب و نگهبان.
عندليب: بلبل.
غريب: عجيب، شگفتآور، آواره از وطن
عنقريب: به زودي، به اين نزديكي زمان.
خانقاه: خانگاه، محلي كه درويشان و صوفيان جمع شوند وبراي آنها خان طعام بگسترانند.
خرابات: ميخانه و روسپيخانه و محل فسق و فجور، بيتاللطف.
صومعه: عبادتگاه و دير راهب مسيحي و مجازاً عبادتگاه مسلمانان زاهد.
ناقوس: زنگ بزرگ كليسا.
ناموس: احكام الهي، قانون شريعت.
دير: عبادتگاه و اقامتگاه راهبان مسيحي.
راهب: كشيش عابد مسيحي، ترساي پارسا.
صليب: چليپا، علامتي به شكل چوبهدار† كه مسيحيان به گردن آويخته و در كليسا رو به آن عبادت ميكنند.
هرزه: بيهوده.
معاني ابيات غزل (61)
(1) با اينكه كسي روي تو را نديده، هزاران نگهبان و مراقب داري و در حالي كه هنوز چون غنچه نشكفته ميماني صدها بلبل عاشق گرد تو ميگردند.
(2) آمدن من به كوي و برزن تو چندان شگفتي ندارد، هزاران آواره چون من در اين ديار گرد آمدهاند.
(3) هرچند از تو دورم كه خدا كند كسي از تو دور نباشد، اما آرزوي اين را دارم كه بزودي به وصال تو برسم.
(4)در مذهب عشق، ميان خانقاه و ميخانه فرقي نيست كه در همه جا پرتو نور محبوب جلوهگر است.
(5) در صومعه، آنجا كه با جلوهگري و سرودخواني به كار عبادت ميپردازند قانون شريعت دير راهب و نام و شمايل صليب حاكم بر عبادتگاه است.
(6) كجاست آن عاشق صادق كه محبوب به او عنايت و توجهي نكرده باشد؟ اي بزرگوار درد و درمندي نميبينم و گرنه طبيب معالج وجود دارد.
(7) حافظ بيسبب و از روي بي دردي اين همه ناله و فرياد نميكند پاي سرگذشتي عجيب و پيشآمدي غريب در ميان است.
شرح ابيات غزل (61)
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلات
بحر غزل: مضارع اخرب مكفوف مقصور
*
كمالخجند: گرجانب محب نظري از حبيب هست
غم نيست گر هزار هزارش رقيب هست
پس از مرگ شاه شجاع، فرزندش شاه زينالعابدين به سلطنت رسيد امارقابتها و منازعات داخلي فاميلي از يكطرف و ظهور تيمور از طرف ديگر كار را بر او دشوار كرده و ناجار به سوي بغداد گريخت و در راه بدست شاه منصور اسير و نابينا و زنداني شد و رويهم بيش از 3 سال آن هم توأم با جنگ و گريز بر سر كار نبود. حافظ اين فرزند دوست سابق خود را نيز دوست ميداشت و اين غزل را در اوايل سلطنت كوتاه او در حالي كه چند سال به پايان عمر خودش نيز بيشتر باقي نمانده بود سروده است.
شاعر در بيت اول اشاره به اين مطلب دارد كه تو هنوز براوضاع مسلط نشده و رقيبان متعدد و مدعيان زيادي داري و پس ازتعارف بيمحتوايي دربيت دوم، دربيت سوم آن را اصلاح و ميفرمايد كه اگر تا به امروز به خدمت شما شرفياب نشدهام در انتظار فرصت مناسب هستم و مفاد اين دو بيت ميرساند كه حافظ درپيرانه سر با تجربياتي كه كسب كرده واقف به حال مردان سلسله آلمظفر بوده به شاه جوان كه آيندهاش دردست قضا و قدر است خود را نزديك نساخته اما غزلي سروده و در آن براي پاك كردن ذهن پادشاه جوان از اتهامات بيپايهيي كه در زمان پدرش به او نسبت داده و او را ميخواره و متجاهر به فسق قلمداد كرده بودند مطالبي را با اتكاء به آيات شريف قرآني بازگو ميكند تا چنانچه اوضاع بروفق مراد شاه جوان شد زمينه مناسبي براي نزديكي به شاه آماده شده باشد.
مفاد بيت چهارم تلميحي است به آيه 69 سوره عنكبوت كه خداوند ميفرمايد:
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و انالله لمع المحسنين. آنها كه در راه ما مجاهدت كردند ما آنها را به راه خود هدايت ميكنيم و خداوند با نيكوكاران است.
شاعر ميخواهد منطوق كلام خدا را بازگو كند و چنين توجيه ميكند كه:
اصل ايمان است و واسط اصل نيست
زانكه واسط جز براي وصل نيست(1)
همچنين مفاد بيت پنجم، تلميحي است به آيه 115 سوره بقره كه خداوند ميفرمايد:
ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجهالله ان الله واسع عليم. مشرق و مغرب هردو به خدا تعلق دارد. بس به هر طرف روي كنيد خدا همان طرف است و خدا فراگير و داناست. شاعرميخواهد با سِعَه صدر توجه خود را به ذات يكتا ثابت كرده و از محدوديت و تعصب مكان و نام عبادتگاه خود را رها و مبرا سازد. مضمون بيت ششم را كمال خجند چنين درشعر آورده:
برآستان محبت كه سرنهاد شبي
كه لطف دوست به رويش دريچهيي نگشود
ضمناً همين مضمون را خواجه در غزلي ديگر به اين صورت بازگو كرده است:
طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك
چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند
بالاخره در بيت هفتم شاعر تلويحاً به اين مطلب اشاره ميكند كه من بيسبب اين همه توضيح درباره مسجد و ميخانه نميدهم، چرا كه رويدادهايي كه رخ داده و تهمتهايي كه رخ داده و تهمتهايي كه به من وارد شده فراموش شدني نيست و به خاطر اين قصههاي عجيب و غريب است كه اين توضيحات را ميدهم.
(1) بيت به نقل از صفحه 297 كتاب نينواز اول تأليف نويسنده اين منظور
دکتر عبدالحسین جلالیان