سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 26 آبان 1403
    15 جمادى الأولى 1446
      Saturday 16 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۲۶ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        بازی تقدیر 5
        ارسال شده توسط

        فریبا غضنفری (آرام)

        در تاریخ : جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۳۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۸۶ | نظرات : ۲۵

        قسمت پنجم
        خیلی سخت سه ماه گذشت، سه ماه پر از اشک ، استرس، سکوت، غم .... تنها آترینا بود که میخندید. هرچند بدون بوی شراره بی قراری های او هم زیاد شده بود.
        باورم نمی شد، هیچ ردّ و هیچ نشونی نبود .... کجاها که نرفتم، چه صحنه ها ندیدم ، چقدر برای تشخیص هویت خبرم کردند و هردفعه هزاران بار مُردم و زنده شدم و اشک ریختم و دست به دامن خدا شدم که ...  شراره نباشه.
        هربار که آترینا را بغل می کردم تا لبخند روی لبم می آمد ناخودآگاه جای خالی شراره با اون هاله ی قشنگ لبخندش اشک می شد و از چشمهایم سُر می خورد و آترینای کوچولوی من، دیگه بابت اشک هایم تعجب نمی کرد. شاید فکر می کرد اشک یک چیز عادی و شاید واجب برای باباهاست.
         
        پنج شنبه بود و من زودتر به خانه رسیدم. مامان آنجا بود و داشت با پرستار صحبت می کرد. از نبود دخترکم متوجه شدم که خوابیده است.
        بلند سلام کردم تا متوجه حضورم شوند.
        خانم موسیقی : سلام آقا
        مامان: سلام عزیزم، خسته نباشی
        خانم موسیقی به سمت اتاق آترینا رفت و خیلی راحت فهمیدم که مامان می خواهد راجع به مسئله ای با من حرف بزند.
        به سمتش رفتم و آرام روی صندلی، کنار مامان نشستم.
        : خوش اومدید ، بابا چطورن؟
        : مرسی، اونم بد نیست. آه سردی کشید و ادامه داد : از وقتی شراره گم شده کسی دیگه دل و دماغ نداره که.
        نفس عمیق پر از غمی را به هوا تحمیل کردم و گفتم : می دونم ، می دونم .... ولی دیگه نمی دونم باید چیکار کنم .
        مامان: شروین جان ... دیشب شیدا زنگ زد.
        :اوووف، تو رو خدا مامان ادامه ندین. اصلا حوصله ی مسائل صد تا یه غاز اونو ندارم.
        مامان: نه عزیزم چیز عجیبی می گفت، فکر می کنم بهتره تو هم بدونی.
        : خدا به خیر کنه، گوش می کنم.
        مامان: گویا یکی از دوستای شیدا که حوالی محل کار شراره، آرایشگاه داره اون شب حوالی ساعت هشت و شش ، هفت دقیقه آرایشگاه رو می بنده و می ره سمت خیابون تا تاکسی بگیره. می گه از دور می بینه یه ماشین پژو نقره ای خیلی بد فرم کنار خیابون نگه داشته. متوجه می شه خانوم و آقایی انگار کسی یا چیزی رو توی ماشین می ذارن و بعد هم به سرعت می رن. البته سر و وضع اون ها نشون می داد که شهرستانی باشن.
        مبهوت به مامان خیره شده بودم. مِن و مِن کنان گفتم : ی یعنی ... مامااان؟! یااا خدا....
        تا بلند شدم مامان با اضطراب پرسید : شروین ؟؟ کجااا؟؟
        : باید اطلاع بدم. باید بدونن. باید ردگیری کنن ....
        مامان: صبر کن .... بذار منم بیام تو که کامل گوش نکردی ، نشونی هایی که دوست شیدا داده رو که نمی دونی. بذار منم بیام بهشون بگم. می خوای زنگ بزنم دوست شیدا هم بیاد؟؟
        : نه ، اگه لازم باشه خودشون می رن سراغش..... مامان لطفا زودتر حاضر شید . حالم خوب نیست ، باید زودتر بریم.
        طفلک مامان با دست و پاچگی لباسهاشو برداشت و بلند از خانم موسیقی خداحافظی کرد و دنبالم دوید.
        سه ساعت بعد با مامورها جلوی آرایشگاه بودیم.دوست شراره همه چیز هایی را که دیده بود، توضیح داد و حتی محل پارک آن ماشین را هم نشان داد. هیچ جای شکی نبود که ماشین فقط برای سوار کردن فوری کسی اونجا و به اون حالت ایستاده. و من می دانستم که شراره همیشه همان حوالی برای گرفتن تاکسی می ایستد.
        زار و عصبی بودم. با خودم می گفتم: یعنی کی بودن؟ آخه چرا شراره؟
        از اون خانوم خواستن برای شناسایی همراهشان برود. از ما هم خواستند که منتظر تماس باشیم. من و مامان به خانه رفتیم. بابا هم شب پیش ما  آمد و تا نزدیک های صبح بیدار بودیم. بیشتر وقت به سکوت می گذشت ولی انگار نمی توانستیم دل بکنیم و به رختخواب هایمان برویم. انگار به هم ، به حضور هم نیاز داشتیم. از زمان ناپدید شدن شراره ، خانم موسیقی تمام وقت پیش ما بود و فقط پنجشنبه ها غروب می رفت و جمعه بعد از ظهر برمی گشت . البته غذای ظهر ما را از روز قبل آماده می کرد. اما امشب  را بخاطر وضع و حال ما نرفت و ماند. خدا عمرش بدهد خیلی فهمیده و دلسوز است. خواست خدا بوده که با او آشنا شدیم.
        فردا صبح به من اطلاع دادند  مشخصاتی که دوست شیدا  می گه کامل نیست و هنوز نتوانستند آنها را شناسایی کنند.
        کفرم در آمد و سرم را محکم بین دستهایم گرفتم و با تمام قدرت  فِشُردم: یعنی هیچ کس نباید اون لحظه باشه و ببینه؟
         
        بابا آمد و دستی روی شانه ام گذاشت و با آرامش ولی با چهره ای غم زده گفت : نگران نباش، این یه نشونه است ، به فال نیک بگیر . تا دیروز حتی نمی دونستی شراره کجا گم شده. الان یه سر نخ داری. پیدا می شه بابا، غصه نخور.
        چقدر به این قوت قلب های بابا نیاز داشتم. دستش را محکم گرفتم .  "اگه بابامو نداشتم؟ اگه تنها بودم ..... چیکار می کردم؟  " بابا همه ی قدرت و توان من بود. همین که بود و می دیدمش قوت می گرفتم و سرِ پا می شدم.
         
        باز هم بی خبری و همان روال ناپایان  و تکراریِ سه ماه گذشته ....
         
        با اجازه ی اساتید ، ادامه دارد .......
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۵۹۵ در تاریخ جمعه ۹ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۳۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۰۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود فریبای عزیزم خندانک خندانک
        سیو می کنم تابخونمش ان شاالله
        هرچندراستشوبخوای خیلی گرفتارم وهنوز قبلی رو نخوندم
        امامطمان باش قلمت رودوست دارم وسرفرصت مطالعه می کنم
        ماناباشی نازنینم خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۱۵:۱۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۵۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        دست مریزاااااد نازنین خندانک خندانک خندانک
        بهاره ترابی (بهارنارنج)
        شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۵۴
        خندانک خندانک آااااخ جوووون یه قسمت دیگه خندانک خندانک فریبا آفرین خندانک توصیفا عالیه خندانک ذوق می کنم قلمتو می خونمممممم خندانک همیشه بنویس فقط آرام خندانک خندانک منتظرماااااا خندانک
        جعفر جمشیدیان تهرانی
        يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۳۹
        خندانک خندانک خندانک
        فرهاد مهرابی
        دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ ۰۷:۲۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        سلام و عرض ادب بانوی گرامی
        زیبا و پربار مینویسید
        درود بر شما

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مسيحا الهیاری
        دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۰۱
        آفرين به اين قلم روان و ذهن خلاق ابجي عالي بود خندانک
        نجمه طوسی (تینا)
        دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ ۱۸:۰۸
        سلااااااااااااااااااام
        به به عالی بود عزیزم
        میبینی که اولین نفر هستم که داستان هاتو می خونم . فقط یادم میره که نظر گذاشتم یا نذاشتم .
        تخمه نمی چسبه برم لبو بخررررررررررررررم .
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ ۱۱:۵۴
        سلام به خواهر خوبم
        من قسمتای قبلیشو نخوندم هیف شد از دست دادم
        خیلی عالی بود دست مریزاد
        بزنم به تخته عجب فکر بازی داریا
        حالا چشم نکنیم خندانک خندانک خندانک بترکه چشم حسود اصلا
        خندانک خندانک خندانک
        محمد رحیم کاظمی
        سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ ۱۹:۳۹
        سلام و درود برشما خندانک
        دستمریزاد خواهرم
        موفق باشید انشاءالله خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3