ابتدا تولد استاد اقتداری رو تبریک عرض می نماییم
امید واریم سالهای سال زنده باشن با تنی سالم و دل خوش
از طرف اساتیدی چون
استاد حاج فکری
استاد مجاهد نیا
استاد بافقی
و شاگردانت
جمیله عجم . فاطمه رها . صفیه پاپی . مونس ارجمندی . فاطمه توکلی و بانو تینا
و خاکسار درگاهتان شاگرد کوچکتان احسان
و اما بعد
استاد اقتداری از زبان خودش
البته این متن رو از جایی کش رفتم
در سال 1335 در روستای (علیَک)از توابع سبزوار چشم به جهان گشودم.تحصیلات ابتدایی را در آن جا و تکمیلی را در شهرستان سبزوار به پایان رساندم.در سال 1358با مدرک دیپلم به حرفه ی معلمی مشغول شدم.در حین کار وارددانشگاه آزاد شده و در سال 1374 مدرک کارشناسی ادبیات خود را اخذ نمودم .در سال 1368 با انجمن ادبی ابن یمین ؛ به سرپرستی آقای شنوائی «شهاب سبزواری»آشنا شدم و تا سال 1374 به عنوان ناظم جلسه به فعالیت ادبی خود مشغول شدم.در سال 1376 انجمن ادبی اسرار سبزوار را با همکاری دوستانم آقایان حسن دلبری و جواد جعفری نسب تاسیس کردم و 2 سال به عنوان مسئول انجمن شاگردان زیادی را تربیت نمودم.2 کتاب شعر دارم به نام های زمزمه های خاکستری که در سال 1378 و از دل به کاغذ که در 1382 به چاپ رسانده ام.و در حال حاضر به ویراستاری مشغول هستم و تا کنون بیش از 20 کتاب شعر و داستان را ویراستاری نمود ه ام ودر جلسات انجمن ادبی فروردین هم اگر فرصتی پیش بیاید شرکت می کنم و....
این هم نمونه ای از اشعار ناب این مرد ناب
در این شهر مرتد
دلا همتی کن که انسان بمانم
زشک بگذرم غرق ایمان بمانم
به چشم چمن زارهای تبآلود
به دارویی از جنس باران بمانم
اگرچه محال است اما کمک کن
در این شهر مُرتد مسلمان بمانم
وبای ریا و سیاست، به جانم؛
نیفتد که عمری به شیطان بمانم
بنوشم شرابی چنان آتش آگین
که تا زنده ام شعله در جان بمانم
اگر تشنگی اولین شرط عشق است
عطشناک تر از بیابان بمانم
کنم دست و پا از جنون دست و پایی
که چون شعله در خویش پیچان بمانم
به یک جلوه کوهی به هم ریخت، من نیز
ز ویرانی خویش حیران بمانم
نیاید که چون دفتر عمر خود را
بخوانم، در آخر پشیمان بمانم
قلم
در ازدحام درد ، قلم همدم من است
شوق زلال تشنگی ام ،زمزم من است
وقتی که زخم می خورم از دست روزگار
یک جرعه از سبوی قلم مرهم من است
ناموس دین وغیرت و آزادی وشرف
آیینه ی حقیقت و جام جم من است
نام ونشان اگر چه ندارم ولی قلم
در کشور یقین دلم پرچم من است
روزی اگر کسی قلمم را قلم کند
آن روز اوج دغدغه وماتم من است
دارد نشان معجزه هر بکر واژه اش
روح خدا دمیده در او، مریم من است
خون شهید هم به قلم غبطه می خورد
در اوج تر از این سند محکم من است
آری! اگر به جاه سلیمان رسیده ام
نام قلم، منقّش بر خاتم من است