سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نمایش رادیویی زیر سایه سار ساباط
        ارسال شده توسط

        رودونا کیارنگ (فاطمه توکلی)

        در تاریخ : دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰ ۲۱:۴۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۷۴۱ | نظرات : ۴۴

        سلام
        قبل از خواندن نمایشنامه لازم می دونم یه توضیح کوچک بدم اینکه من در انتخاب موضوع و کارکترها محدودیت داشتم موضوع می بایست در ارتباط با میراث فرهنگی باشد و شخصیت ها همه می بایست زن باشند و دیگر اینکه حتما از لهجه استفاده کنم... که این کار به عنوان پروژه پایان ترم برای شبکه رادیویی ضبط شد
        نمایش رادیویی :زیر سایه سار ساباط


        شخصیت ها :

        راوی : با صدای گوینده های خبر
        سلطان آغا : تقریبا عاقل و مسن تر از دیگران
        شوکتی : شخصیت جاهلی با تکیه کلام جون ما یا جون شما
        سوری فیس : افاده ای با تکیه کلام الـــــــــــــــــــــــــهی  لهجه ی یزدی و تهرانی را قاطی می کند
        خاله قیچی : خروس بی محل که دائم وسط حرف دیگران می پرد(صدای ریز و جیغ مانندی دارد)
        مهری مارپل : فضول که توی کار و زندگی همه سرک می کشد با تکیه کلام شستم خبردار شد
        افکت ها: بازی بچه ها – وسایط نقلیه ی عبوری با تک بوق یا زنگ ...
        موسیقی: شاد- انتظار و هیجان - 
         
        1

          راوی : (میان صدای نه چندان مفهوم بازی بچه ها)یکی بود وَ یکی نبود زیر گنبد خشت کبود چهار پیرزن نشسته بود ...
        سوری فیس : الهی نگو تو رو خدا ، پیرزن چیه ؟!
        راوی : شنوندگان عزیز ببخشید تصحیح می کنم : زیر گنبد خشت کبود چهار شیرزن نشسته بود ...
        شوکتی : جون شوما باس به این ننه قصه گو حالی کنم سرش تو حساب کتاب نیس هاااا ! آخه نفله اینجا که پنش تاس ... !
        راوی  : (عصبی)ننه قصه گو دیگرکیست ؟! نفله یعنی چه ؟! من اصلا نیستم این معرکه را جمع کنید! شخصیت راوی را همان اول کار پاک بردید زیر سؤال !
        شوکتی : حالا بغ نکن واسه ما ، اشتب شد جون شوما ! از همون سوتی های پیرزنی بود نه! دیه حالا تو هم بکوتاه جون ما ...
        خاله قیچی : دلِ خود دارِد خانومااااا از اینجاهَن دیگهِ حواسِمون رو جمع مِکنیم که اشتباه و توپوق نِداشته باشیم ، آماده یک دو سه ضبط مِشه ...
        راوی : نزدیک غروب یک روز گرم آفتابی ،در سایه سار ساباط کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ و خشتی ،بر سکوی بیرونی خانه ی لاری ها مجلس شوری صورت گرفت ! و با توجه به گزینه های روی میز شورای پنج به اضافه ی من اقدام به بررسی بسته های پیشنهادی مؤسسه ی آموزش خدمات جهانگردی وابسته به سازمان میراث فرهنگی،صنایع دستی ،گردشگریِ استان ، در شهر تاریخی یزد نمودند !
        سلطان آغا : راوی شعر نگو ! صبح تا حالا شوکتی کوچه رو قرق کرده و ما رو بست نشونده اینجا که کاری کنه دو زار بیارزه ! حالا تو واسه ما اخبار محله پخش مُکنی ؟!
        مهری مارپل : (بلند و قاطع)می دونی چیه سلطان آغا ؟!... از همون اولوش من شستم خبردار شد که خیری از این راوی به ما نَمی رسه تَن ! گفتم که پنجاه پنجاه با من کنار بیاین تا همه اطلاعات رو همون اول صاف و پوست کنده بلم کف دستتون خودتون خواستین کلاس ملاس بذارین! مادرا؛یادتون نرفته که ؟(صدای جیغ و خنده ی توأمان کودکی در اثنای بازی)
        شوکتی : جون ما ؟! مث اینکه هر کس کیسه واسه خودش دوخته ! نه جونم از این خبرا نی ! اسمت مهری مارپله جونم نه ماه پیشونی! (مرلین مونرو) واسه خاطر چشات نرخ می دی «بادوم» ؟! اَکه هی ... شیطونه می گه ...
        خاله قیچی : [ دست می زند ] خوبِ خوبِ خوبِ دوباره ضبط مِشه ...
        شوکتی : باز این خرمگس پیام بازرگانی پرید وسط ! جون ما یه امروز رو دندون رو جیگر بذار اینقد نپر وسط حرفمون !
        سوری فیس : الهی... اگه نپره وسط اون وقت دیگه خاله قیچی نیس دیگه! 
        سلطان آغا : شاخ و برگش نده سوری فیس!بذار ببینیم راوی چی مگه...!(تغییر لحن)باقی شو بگو خانم خبرخون! رو اصول خودش شرح  ماجرا کن ... بی دردسر تمومش کن خیر ببینی !
        راوی : محله ی فهادان را در گذشته با نام محله ی یوزداران نیز می شناختند ، همانطور که گفته شد ساکنین این محله طی اقدام متهورانه ای تصمیم به ...
        مهری مارپل : یوز چه ربطی داره به توریست ؟! آغا بفرما ! اطلاعات غلط بدین مردم حالا ملت خیال می کنند قراره یوز ایرانی جام جهانی بفرستیم ! 
        شوکتی : دِ راس مگه ! قربون قدت ما رو چه به مسی و حلبی و نیکل ؟! خلق آدمو تنگ می کنن ! یه کلام ختم کلام چار دیواری اختیاری ، هی نفس کش مخوام بینم کی جرأت مکنه توریس بیاره اینجا؟!
        سوری فیس : آره به خدا این چه کاریه ؟! همین پریروزا بود ... این یارو همین عینک آفتابیه سراغ «مسجد چهل محراب» رو از من می گرفت! (صدای موتور عبوری با تک بوق)یکی نیس بگه آخه تو که تو پشت سرتو از رو به روت تشخیص نمی دی راهنمای تور شدنت واسه چیه؟!  الهی اگه منم یک تا عینک دودی با فِرِم گرد بزرگ بذارم کجام از این پسره کمتره به خدا ؟!
        سلطان آغا : باریکلا سوری جون دوبار صداتو تودماغی بکشی می گن از ناف پایتخت اومدی ! کی به کیه ؟! ... (بی حوصله) تکلیف چیه راوی؟ ویلون و سرگردون وسط زمین وآسمون موندیم که !...
        راوی : در اعتراض وارده اهالی محترم مناطق بافت های تاریخی استان به سازمان محترم میراث فرهنگی و گردشگری این گونه مقرر شد که از ساکنین بومی منطقه جهت امور گردشگری و راهنمای تور استفاده لازم به عمل آورند ، و در نشست خبری طبق آخرین اخبار رسیده از محل درآمدهای حاصله از تور، بخشی به امور ...
        خاله قیچی : هوی همین الان  اَم من گفته باشم آاااااا حوقوقِمو من یکی آاااا به دلار مگیرم ...!
        سلطان آغا : (پوزخندزنان)حالا مِگه کشکی کشکیه ؟به این سادگیا هم نی خو...!
        سوری فیس:وا...!مگه نشنیدی سلطان آغا؟!راوی چی گفت ؟! ... فقط باید بلد باشی خوب تور پهن کنی! (مغرور) اما اینم کار هر کسی نیس!
        مهری مارپل: هامعلومه... باقیش دیه با خانه ی گردشگری و آژانس های مسافرتیه...شستم خبردار شد که مخوان روغنی به نون اونا بمالن!ما چی؟!هوچی!از من مشنفید...
        خاله قیچی: ما مخوایم خونه ی خودمون آباد کنیم آ همه باید دسامون تو دست هم باشه...
        شوکتی: کدوم خونه کدوم آبادی خاله قیچی؟!پای قوم و یأجوج و مأجوج به این جا وا بشه یکی سقف بالاسر اهل این شهر باقی نمی مونه جون شوما...!
        سلطان آغا: ایقد مترسی شوکتی مگه سرباز مخوان بفرستن؟ یه تا آدمایی میان مث من و خودت؛نه شاخ دارن نه دم...!
        شوکتی : هیش تا از اونا بی منظور نمیاد...همه از رو نقشه میان رسم آبا و اجدادی ما را به هم بریزن و ادا اطوارای خودشونا جاش بذارن...
        راوی : گویا هنوز بین اعضای گروه اختلاف نظرهای اساسی وجود دارد.طرفین برای تقسیم عادلانه ی امتیازها شوخی شوخی بسیار جدی هستند...
        سلطان آغا : هیچ اختلاف نظری نی؛تشویش اذهان عمومی نکن...
        خاله قیچی: ببین سلطان آغا من هستم تا آخرشم واییسادم... فقط بگو کجاش سخته تا با هم درستش کنیم...
        مهری مارپل : ها به لا...یه تا آی کیوی بالا مخواد تا راه و چاهوش از هم سوا بشه...مخواید خودم هنو بونگ مغرب نشده ته و توی همه ی کارا را در بیارم؟
        سلطان آغا :نقل این حرفا که نی مهری...راهنمای توریست باید کم کمش زبان بلد باشه که...
        سوری فیس: الهی!من که بیشتر وقتا با خان عموی خودم ایتالیانی حرف می زنم...!آخه تو این دوره دیگه هر ننه قمری(مادرمرده ای) انگلیسی بلغور می کنه!من آااا ...  
        خاله قیچی: یکی اینو بگیره...!بذار جواب سلطان آغا رو بدم خان عامو دار!اوووَه!  مث اینکه عصرفن آوری اطلاعاته تَن ها! شاخِکات خوب بجنبن بِسه !(صدای تصدیق مهری مارپل با لفظ مؤکد «بله») یه تا ذرُک دس دسُک کنی اُ بالا پایین بپری همه چی حالیشون می شه ! ناسلامتی دنیا دیده هن! تحصیل کرده هن!
        شوکتی : چشمم روشن می خوای جلوی مرتیکه ی اجنبی بالا پایین بپری که زبون بفهمه ؟! می خوام صد سال سیام زبون نفهمه ! (اوج گرفتن صدای بچه ها برای یک لحظه)مرتیکه ی غلتبون غربتی از اون سر دنیا پا شه بیا اینجو اُ تو برش دس دس کنی و او هم ترتر بخنده او وقت پس فردا پاشه بره فیلم سیصد بسازه ؟! استغفر الله...مگه از رو نعش من رد شه...
        خاله قیچی : خب شوکتی راس مگه خو...کی دوس مداره طوری باش حرف بزنن که انگار کر حسابش مکنن و براش اخبار ناشنوایان مگن؟!
         راوی : یکی از اعضای گروه پنج به اضافه ی من با لحنی خشونت آمیز تأکید کرد که هنوز گزینه ی نظامی روی میز است و اعضا نباید...
        خاله قیچی : وای ! یادتون باشه تَن اوناهن جومونگ دارنا!دعوا نشه!دیروز من آاااا با همی چشای خودم پشت آب انبارهن قوم و خویش هاشه دیدم...
        سوری فیس : سلطان آغا فهمیدم... شولیک یزدی خودمون چی چی کم داره از اون سوپ های لاک پشت یانگوم ؟! تازه شم می تونیم کلاس آشپزی بذاریم...
        خاله قیچی : پُری بد نمگه تَن ! اینا چی چیه دِلُم هم خورد ؟! هر چی مرسن قاطی مکنن و مخورن! مِریض نَمی شن ! یَه تا شولی اُپرُک خودونَ بِخورن اُ بفهمن اصلا آش چی چی هِه
        سلطان آغا : یه تا کارخوب برای شروع، ابتکار خوبم مخواد آفرین سوری ... همیشه گفتم اگه یه تا ذرُک تُرشیُک کمتر بِخوری یه چیزی می شی!
        راوی : مشاهدات اولیه نشان می دهد که چشم انداز تفاهم و دورنمای توافق میان طرفین معلوم الحال مذاکرات آشکار شده است...
        سلطان آغا : خب تا همین جا را به شورای گردشگری و سیاحت استان منعکس مکنیم و منتظر جوابش می مونیم...
        شوکتی: (ناخشنود و معترض)دِ نشد جون شوما...!پیاده شو جون ما...حرف ما را کسی نگرفتا...!
         سلطان آغا : نمخواد دلواپس باشی شوکتی!ما هم به فکر آبروی شهرمون هسیم.. .(بلند)آهای خبرخون! همه را صورت جلسه کردی؟!
        راوی : هفت قلم کامل...!خاطر جمع باشید هم پیمانان گرامی...(موزیک انتظار بالا می آید)





         2

        راوی : طبق گزارش های رسیده از واحد خبر موضوع تبادل فرهنگی گزینه مورد بحث و گفتگوی شورای گردشگری و سیاحت استان قرار گرفت و آخرین دست آورد این کمیته فرهنگی ایجاد کارگروه های هنری و آموزشی در خلال برنامه های بازدید از اماکن تاریخی بود.همچنین...
        خاله قیچی: تبادل چی چی؟!یعنی چی ؟! ما شولیک یادشون بدیم اوناهن سوپ جک و جونور یادمون بدن؟!
        مهری مارپل : (نگران)وُی وُی وُی ؛اسم کارگاه و آموزش نیارِتَن که مو به تنم سیخ می شه ها به لا ...
         خاله قیچی : از ماهن مخوان مفتی مفتی چیز میز بسازیم یا هنرامونا محض رضای خدا به خارجستونیا یاد بدیم!
        سوری فیس: الهی...مگه دستامونو از تو جوب آب گرفتیم؟!
        سلطان آغا: گزارشگر که داره جلو جلو مره...!بلِد ببینیم چه حرفی مخواد تو دهن ما بذاره...!
        راوی: با توجه به اهداف کلی بسته ی فرهنگی پیشنهادی از سوی شورای پنجِ ...
         شوکتی: آهای حاج خانوم!جون خودت موضوع رو این قدر تی تیش مامانیش نکن بسته چیه؟!بقچه حموم مبندی؟!!(بچه ای از جایی نزدیک مادرش را صدا می زند) همیچین دستمال یزدی رو تو هوا تاب مدم که مگسو تو هوا نعل  کنه گوش تا گوشش هم خبردار نشه...
        سلطان آغا: بی خیال شوکتی...(با لحن دیگر)حالا کو منار که داریم چاهوش مکنیم؟!آدم اول بایس به فکر شهر خودوش باشه بعد جیف خودوش...(رو به سمتی دیگر با تشر)برو بچه ...به بازیت برس!
        سوری فیس:واه واه!خان عموی من که هفت تا شهرو تو جیب خودش جا می ده!ایش ش ش...
        مهری مارپل : آهان...هوم...همون که رفته آلمان فارسی یاد بگیره؟!
        شوکتی: (گلایه مند)به در گفتی دیوار بشنفه ها...گوشامون دراز نی جون شوما...!
        سلطان آغا: کجا رفتی خبرخون؟!بیا بقیه شو بگو...باس به پرچونگی ماهن عادت کنی گله!
        راوی: (خمیازه می کشد)وی افزود در این صورت شهر ما خواهر خوانده های زیادی دراقصی نقاط جهان خواهد یافت و...
        شوکتی: چی شد جون ما؟!انگاری زدی دنده ی هوایی  جونی! هوی کجایی ؟ کی بود که چی افزود؟!
        راوی: ببخشید؛کجا بودیم؟!شما که...
        خاله قیچی: ما که همین جا نشسه بودیم؛شوما کجا بودی؟!
        سلطان آغا: صحبت پیشنهاد بسته بندی شده بود گله...ببین کارمون به کجا رسید؟!
         راوی : بالاخره شما می خواهید مستقل کار کنید یا بروید زیر پوشش مؤسسه ی آموزش خدمات جهانگردی؟!
        شوکتی : اوهو...حاج خانوم چقد پرته!نه جون شما؛ مگر از اول صحبت ما این نبود که خودمون گلیم خودمونا از آب بیرون بکشیم؟!
        سلطان آغا : (ناخشنود)گفتم که همچین بی حساب و کتابم نمشه...درستش اینه که از رو اصول خودش کار کنیم...
        خاله قیچی : پس جلسه مون بره چی چی بود سلطان آغا؟!انگار مهری مارپل پُری بی راه نمگفت که وقت تلف مکنیم...!
        مهری مارپل : من تو این فاصله رفتم سر و گوشی آب دادم؛ دیدم خیلی راحت مشه این شوراها و مؤسسه ها را دور زد و خودکفایی کار کرد...حالا اگر شصت به چل کنار بیایید...
        شوکتی: همون پنجا پنجا که اول گفتی قبول...راهوش نشون بده من پرداختوش رو تضمین مکنم...مشه چوب دو سر طلا جون شوما...
        سلطان آغا : (سرزنش آلود)یعنی چه؟!بذارید ببینم تصمیم شورا چی بوده؟راهکار ما رو قبول کردن؛نکردن...ای بابا...!
        سوری فیس : الهی تا حالا نشده من توی گروهی باشم و حرفش به کرسی نشینه...!
        مهری مارپل : شستم خبردار شده بود که کرسی بعضی از خان عاموها پایه ی حرف برادر زاده ها مشه
        سلطان آغا : چه عجب خاله قیچی ساکته!(با لحن دیگر)ها؟! پُری وقتیه هِچی نمگی خاله!چنته خالی شد خدا بخواد؟! برکت شد؟!
        خاله قیچی : ایجور که معلومه چیزی از این کار به ما نمی ماسه...کیسه حموم بدوزیم بهتره تا راهنمای توریست بشیم...!
        راوی: (با دلسوزی)طرفین عزیز!شما می توانید با ثبت نام در مؤسسه ی آموزش خدمات فرهنگی و حضور در دوره ی آمادگی برای...
        خاله قیچی: (حیران)بهک!به سن و سال ما مخوره بریم کلاس آمادگی ثبت نام کنیم؟!
        مهری مارپل : ها والا...ما که همه جای شهرمونا مث کف دست مشناسیم!دیه چی چی یاد بگیریم؟مخوای چش بسته بگم کدوم بقعه کدوم طرفه کدوم قلعه کدوم طرف؟!
        سوری فیس : الهی!حالا سن من خیلی از اون روزا دور نشده اما معلومات عمومیم دیگه به این دوره نمی خوره...حیف!
        شوکتی : جون ما؟!گرفتیم جون شوما !حالا بپا برق نگیردت خشک شی جای فسیل ببرنت جونی!
        سلطان آغا : خانوما گفِ اصلی را به حاشیه نبرد ...دس دس کنیم  محله یاقوبیا امتیاز این کارا به اسم خودشونااااا ثبت مکنن...
        مهری مارپل : بررسی های من نشون مده که همه منتظرن بیبینن ما چکار مکنیم...
        راوی : همچنین شما ننه نقلی های عزیز می توانید با ایجاد یک سازمان مردم نهاد در زمینه ی...
        خاله قیچی : واسا ببینم... سازمان مردم نهاد دیه چه درختیه؟!
        مهری مارپل: یه رقم شهرداری خصوصی باید باشه!
        شوکتی: (مظنون)نفهمیدم جونی!مردم نهاد یا اسلام نهاد؟!
        راوی : (شمرده و قاطع)سازمان مردم نهاد یا سمن...
        سوری فیس : الهی!اتفاقاً خان عموی منا یه تا سمن به اسمشه!
        شوکتی : جون ما؟!موش نخوره سمند خان عاموی تو را سوری خانوم! عمه بتول من یه زانتیا به اسمشه جون شوما!
        سوری فیس سمند؛ نه سمن خانومی!
        سوری فیس : ایش ش ش...
        سلطان آغا : همون ان جی اُی سابق...
        شوکتی : اسم عوض مکنن انگار خیلی کار کردن!میبینی جون ما؟!با این هنرا مخوان شاخ غول بشکنن!
        مهری مارپل : شستم خبردار شده که یه چیزی تو سمن هه... که بعضی خان عاموها مرن سراغوش...!
        سوری فیس : وا ! الهی شستت بره تو چشمت که نمی تونی کار خیر آدمای بهتر از خودتو ببینی ؛ایش ش ش...
        سلطان آغا:بسه...ایقد نوک هم نچیند...وقت داره می رِه تَن ...
        سوری فیس : من اگه می خواستم سمنی بشم می رفتم تو گروه خان عاموی خودم...
        خاله قیچی : حالا ترش نکن سمنو!مهری مارپل تو عالم خودشه به حرفاش محل نده عزیز...
        شوکتی: اِخ بابا!سمن چیه صنم کیه؟!اصلاً کی می ذاره پای یه تا کافرستونی به دارالعباده وا بشه؟!همش خیالاته جون شوما!
        راوی : اعضای گروه کم کم به توافق می رسند که به تفاهم نرسند...!حتی از احتمال خین و خین ریزی صحبت شده که ظاهراً ورژن فرهنگی آن هم به بازار آمده است...
        سلطان آغا : تو چی چی مگی برا خودت؟!کمک کن همه روشن شن که کار فرهنگی و نگه داشتن حرمت آثار باستانی چیه و نفعش به...
        خاله قیچی : مگماااا...اصلاً بیایید رأی بگیریم کی هه کی نی!قال قضیه کنده مشه...من که بازم مگم تا آخرش هسم...
        مهری مارپل : (کمی مردد و درنگ آلود)خب...گل جمال خاله قیچی منم هسم...
        خاله قیچی : خونه ت آبادون خدا خیرت بده سلطان آغا هم که معلومه...نگین حلقه ی این جمع صمیمی خودشه...
        سوری فیس : موافقت من بستگی به این داره که چه مسئولیتی تو این سمن که می گین بهم داده بشه...من باید شأن خان عموی خودمو حفظ کنم...
        شوکتی : نه جونم!من هر تصمیمی که این گروه بگیره وتو مکنم...! گوشم از این حرفا پره جون شما...! 
        سلطان آغا : تو دیه چی اخلاق نوبری داری!آدم مؤمن که در خونه روُ مهمون نمبنده!اگر دید خوبه بازدیدوشم خوبه شوکتی! مگر ما...
        خاله قیچی : چرا شلوغوش مکنید...حالا درسته صحبت میراثه ولی میراث فرهنگیییی !ما که این جا ننشستیم آفتابه،لگن اجدادمون قس(قسط) کنیم که مرافیه (مرافعه) پیش بیاد!
        مهری مارپل : از همون اول که این شوکتی دهن وا کرد شستم خبردار شد که آخرش موش تو دیگمون مندازه...!اگر به من گوش بدید...
        سوری فیس : (با انزجار)موش؟!ایش ش ش!
        سلطان آغا : تو هم وسط دعوا نرخ تعیین نکن مهری جون... بذار ببینیم چه راهی پیدا مشه تا...
        راوی : بله؛هر یک از اعضای گروه پنج به اضافه ی من کم کم با شخص شخیص خودش به تفاهم می رسد...و من از خودم می پرسم مگر راهنمای توریست شدن تنها راه فعالیت در...
        شوکتی : ما که رفتیم...خود دانید(با صدایی که به تدریج دور می شود) اجنبی نامسلمون چه حقی داره بیاد تو کاسه کوزه ی اجداد ما بگرده؟![سکوت پایدار]
        خاله قیچی : (چند لحظه بعد - خونسرد)باکی نی...باکی نی... خودوم مرم آرومش مکنم و میارموش...
        راوی : در حالی که انتظار می رفت این گروه مثل یک ستاره ی پنج پر که هر پرش به سمتی می رود در مجموع فقط یک ستاره باشد و در آسمان فرهنگ شهر باستانی ما بدرخشد تبدیل به توده ای شهاب سنگ شده که تمدن زمین را هر لحظه با احتمال قریب به وقوع برخوردی فجیع تهدید می کند...به راستی چه خواهد شد؟!(آهنگ اضطراب و هیجان بالا می آید)
        3

        راوی : خوشبختانه در نگاه دقیق ما با دوربین ،ذره بین ،تلسکوپ و هر وسیله ی دیگری از این قبیل به جز بسته های پیشنهادی گزینه ی دیگری روی میز این شورای مذاکره وار به چشم نمی خورد...اعضای گروه اکنون در کمال آرامش راهکارهای متنوع خدمات فرهنگی در زمینه ی معرفی هر چه بهتر قدیمی ترین شهر جهان بعد از ونیز و اولین بنای خشتی زنده در تاریخ تمدن بشر به جهانیان را با نگاه زیرچشمی به هم بررسی می کنند...
        سلطان آغا : تو خبرخونی یا جاسوس خانوم خانوما؟!
        خاله قیچی : من هنوزم مگم راهنمای توریست شدن از همه ش بهتره...
        سوری فیس : یه جور باکلاس ترم می شه خارجی ها رو راهنمایی کرد...جوری که به جای این ور و اون ور رفتن با اونا یه جا جمشون کنیم تا با یه محصول خاص شهرمون آشنا بشن...
        شوکتی : مثال ستاره ی پنج پر حاج خانوم خیلی خوب بود... حال کردم جون شوما...من اون پرِِ ستاره مشم که فقط با توریس مسلمون سر و کله مزنه...موسی به دین خود؛عیسی به دین خود...گفته باشم؛بله جونی...
         مهری مارپل: هر جور حساب کنم یه جای کار می لنگه...چن رو(روز) به من فرصت بدد تا ببینم کی از کجا بیش تر میاد؛ اُ بیش تر ممونه...اگه کاسه زیر نیم کاسه باشه من زودی مفهمم...
         شوکتی : نگو جون ما!اون وخ کاسه را که پیدا کردی پر شولی مکنی و بهشون مدی برن رد کارشون...!
        سلطان آغا : خب اگه بتونی برا شوکتی توریست دستچین کنی خو که بد نی... بهتره هم وطن باشه یا از همین دور و برا که مشکلی برا تأیید صلاحیتشون پیدا نکنه!
        سوری فیس : (کمی دلخور)اوا...!چرا هیشکی به پیشنهاد من توجه نکرد؟!ایــــش چه لوس!
        خاله قیچی : اتفاقند من داشتم روش فکر مکردم...مثلندش می تونیم یه تا نمایشگاه تولیدی بزنیم بیان واییسن کارمون تماشا کنن...
        سوری فیس : الهی!خیلی فکر خوبیه...!چند وخ پیشا ننه جونم یه تیکه قناویز بهم داد وقتی می بردم خونه چن تا توریست سر راهم سبز شدن...باور کنین چش ازم برنمی داشتن!
        شوکتی : جون ما؟!از خودت یا از اون تیکه قناویز؟!
        مهری مارپل : درست فکر کن ببین چیزی ازت نپرسیدن؟قیافه شون وقتی نگا می کردن چه طور بود؟!چقد...
        خاله قیچی : (طعنه آمیز) خب این که معلومه...حتماً طوری نگا مکردن که انگار مخوان بدونن چه جوری بافته شده...مگه نه سوری جون؟!
        سلطان آغا : اگر دست و پا داشته باشید و کلاً اهلوش باشید مخوام از میراث درخواس کنم که زیر همین ساباط یه تا دار زیلو بزنیم و پنج تایی بشینیم به بافتن و اونا هم با آژانس های جهانگردی هماهنگی مکنن...
        راوی : و به این ترتیب فسفرهای سوخته در سلول های خاکستری پیر...ببخشید؛شیرزن های ما سرانجام به ثمر نشست و ...
        خاله قیچی : (جیغ ذوق آلود)هوووووووه !به نظرُم خیلی خش میاد...ای ول...
        سوری فیس : چی؟!زیلو؟!عمراً...!خان عموم بفهمه دیگه منو برادرزاده ی خودوش نمی دونه...!
        مهری مارپل : حس ششم من مگه که ترمه بافی خوب جواب مِده تَن ...
        سوری فیس : من پشت دار و چرخ نخ ریسی و از این ضایعات نمی شینم...یه فکر دیگه بردارین...
        شوکتی : بهک!باد غبغب که نی؛نی انبون حضرت سلیمونه جون شوما!
        سلطان آغا : حالا نوبت تو شد سوری؟!تو باید افتخار کنی که هنر دیارت زنده مکنی...
        خاله قیچی : روح آبا و اجدادوت شاد مکنی بچه...!
        سوری فیس : همه که واجب نیس این کارو بکنن...من می خوام هنرای جدید مردم خودمو به خارجیا نشون بدم...
        مهری مارپل : هنر جدید؟!شستم خبردار شده که چیز تازه ای اختراع کردی دختر...!بوگو چیه...!اون هفته که خبرت نبود کجا بودی؟!
        شوکتی : اینا خیلی خوب اومدی مهری مارپل؛ دمت قیژ...!نشسته یه تا تک چن کاره اختراع کرده...صابون یزدی؛ که هم سر مشوره،هم تن مشوره،هم رخت مشوره،هم سفیدابه و هم سنگ پا...!
        سلطان آغا : (پوزخندزنان)هاخب...چیز جدیدتر از این که نداریم!
        سوری فیس : نخیر هم!منظورم هنرهای ترکیبیه...مث کولاژ درست کردن از تیکه های سفال و پوی قالی و...
        خاله قیچی : ها اینم حرفیه!
        مهری مارپل : اینم شد کار؟!خیالوت مرسه یه مشت دختر مدرسه ای ورمخیزن میان این جا که...
        خاله قیچی : خب اگر چیز قشنگی دربیاد که بعید نی بخرن...خارجستونیا چیزای اجق وجق بیش تر مپسندن...!
        شوکتی : مسئله همون باد غبغبه که گفتم!اگه یزدمون ایقد بادگیر نداشت چکاروش مکردیم؟!
        سوری فیس : عقب مونده ها!ایش ش ش...!
        سلطان آغا : گفتی بادگیر فکرم رفت رو این قضیه که چرا دست رو همین شاهکار معماری شهرمون نذاریم و با این همه سودی که داره به دنیا معرفیش نکنیم؟
        شوکتی : آره جونی...یه تا از فایده هاش اینه که همساده ها از اون جا آت و آشغالاشون مریزن خونه ی آدم!معرکه مشه جون شوما!
        مهری مارپل : هااااا شستم خبردار شد که این جل و کهنه ها و پک و پوس میوه و قوطی و قمقه های نوشابه را باد نمیاره خونه مون همساده!انگار کار کار مراده!
        سلطان آغا : این خو(که) راه داره...باکی نی خو...مشه با فن آوری روز درسش کرد که پچول کاری نشه...
        راوی : و این گونه بود که فکر تأسیس بنیاد بادگیر پس کله ی مغز متفکر گروه را زد و با استقبال طرفین رو به رو شد...(مشکوک و مردد)اما انگار...
        سوری فیس : الهی...مگه خارجی ها می زنن شکل خونه شونو با این دایناسورای گلی خراب کنن؟!
        سلطان آغا : (برآشفته)تاج سر خونه هاشون مشه... حالا ببین...!
        شوکتی : جون ما به دل نگیر سلطان آغا...من به تک تک بادگیرای این دیار ارادت دارم جون شوما...!
        خاله قیچی : دنیا داره به طرف صرفه جویی تو مصرف انرژی پیش مره...همه دارن وسیله آفتابی مسازن چرا بادی نسازن؟!
        سوری فیس : بادگیر توجه خارجی ها رو جلب نمی کنه خانومی...
        سلطان آغا : اگه این طوره چرا کشورای دیه مخوان اختراع ما را به اسم خودوشون ثبت جهانی کنن؟
        مهری مارپل : شستم خبردار شده بود اینا هم از ما مدزدن...حالا کدوم کشور خواسته همچین شیکری بخوره؟!
        سوری فیس : مگه نمی دونین؟همین امارات فسقلی که جزیره هامونو هم می خواد...
        سلطان آغا : خب تو مدونی و این جور بی خیالی سوری جون؟!
        شوکتی : (عصبی)جون ما؟!بادگیری نشونش بدم که به قپ کدو بگه گنبد...!
        خاله قیچی : ها...این شد...!ای ول!
        راوی : آری؛ما با تأسیس بنیاد بادگیر می توانیم صورت واقعی این جادوی معماری را به آن هایی که عاشق زندگی با پدیده های پاک طبیعتند بشناسانیم...
        سلطان آغا : اینا من مخواسم بگم خبرخون!مگر شش ماهه به دنیا اومدی؟!
        سوری فیس : الهی!حالا داره از بادگیر خوشم میاد...!
        شوکتی : جون ما؟!ها بلکی (بلکه) علاقه به بادگیر باد غبغب ازت بگیره...!
        [صدای خنده ی دسته جمعی]
        راوی : و مدتی بعد؛ زمانی که کلاغ خبرخون...ببخشید؛کلاغ خبرچین کم کم داشت به خانه اش می رسید کبوتر نامه بری روی لبه ی ساباط نشست که طغرایی زرنگار بر پای چپ ببخشید ... و شاید هم راستش خودنمایی می کرد... حتی بدون دوربین،ذره بین،تلسکوپ یا هر وسیله ی دیگری از این قبیل  مُهر پررنگ سازمان میراث فرهنگی،صنایع دستی،گردشگری استان در گوشه ای از آن نمایان بود...پس از آن بود که دیگر کسی پیر...ببخشید؛شیرزن ها را در حال وراجی زیر سایه سارساباط ندید...!             پایان

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۲۷۵ در تاریخ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰ ۲۱:۴۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۸۹ شاعر این مطلب را خوانده اند

        مونس ارجمندی

        ،

        منوچهر مجاهدنیا

        ،

        راد ( احسان )

        ،

        فرمیسک(هاوار هه لوی)

        ،

        فرهاد مهرابی

        ،

        صفیه پاپی

        ،

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        ،

        مینا علی زاده

        ،

        نجمه طوسی (تینا)

        ،

        فاطمه توکلی

        ،

        حسین راستگو

        ،

        پیمان سلیمی

        ،

        علی ناصری(عین)

        ،

        سیدحاج فکری احمدی زاده(ملحق)

        ،

        احمد پناهنده

        ،

        مریم شجاعی

        ،

        حمیدرضا کشیتی

        ،

        احمد حمیدی راد (سیاوش راد )

        ،

        نازنین حسنی

        ،

        آرش غفاری درویش(درویش کوی تو)

        ،

        محمد مير سليماني بافقي(باران)

        ،

        فرشته شمس الدینی

        ،

        محمد صادقی راد

        ،

        سیاوش رضائی

        ،

        جواد مهرگان مجد

        ،

        آرمین بهــــــروزی

        ،

        محمدعلی جعفریان(عاشق)

        ،

        مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)

        ،

        محبوب

        ،

        رضا معدن نشین

        ،

        میلاد همتی

        ،

        حسن بذرگری(آیین)

        ،

        فرزانه جعفرزاده (فرج)

        ،

        قاسمعلی رفیع(شهاب آتشزاد)

        ،

        صفری (ساقی)

        ،

        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)

        ،

        اصغر ناظمی

        ،

        سارا خوش روش

        ،

        مرضیه رضایی (رها)

        ،

        آرمان پرناک

        ،

        ژکا گرجاسی

        ،

        مهرداد عزیزیان بی تخلص

        ،

        مدیر ویراستاری

        ،

        طوبی آهنگران

        ،

        احسان کریمیان علی آبادی

        ،

        سیاوش آزاد

        ،

        تکتم حسین زاده

        ،

        کورش آزادی

        ،

        منوچهربابایی

        ،

        هادی محمدی

        ،

        مسعود آزادبخت

        ،

        محمد قنبرپور(مازیار)

        ،

        عارف افشاری (جاوید الف)

        ،

        سیده نسترن طالب زاده

        ،

        مریم کاسیانی

        ،

        مهدیس رحمانی

        ،

        امین خلیل زاده (امین)

        ،

        اميرحسين علاميان(اعتراض)

        ،

        دانیال فریادی

        ،

        مهدي حسنلو

        ،

        مجید خوش خلق سیما

        ،

        عباسعلی استکی(چشمه)

        ،

        آرزو عباسی ( پاییزه)

        ،

        رضا سعادت نژاد

        ،

        محمد جواد عطاالهی

        ،

        عليرضا حكيم

        ،

        موسی ظهوری آرام(آرام)

        ،

        سامان سولقانی

        ،

        مجیدنیکی سبکبار

        ،

        حسین شفیعی بيدگلی

        ،

        وحید سلیمی بنی

        ،

        شین بانو

        ،

        آرمین پرهیزکار

        ،

        محمد (هوداد)

        ،

        مجتبی شفیعی (شاهرخ)

        ،

        مهدی محمدی

        ،

        محمد علی رضاپور

        ،

        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)

        ،

        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        ،

        فرهاد احمدیان

        ،

        محمد علي واشقاني ( باران )

        ،

        سجاد جلوداری

        ،

        امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)

        ،

        مهرداد مانا

        ،

        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        ،

        ملکبانوی سیب

        ،

        آذر مهتدی

        ،

        سیدحسن خزایی

        ،

        زلیخا رامیار،امید سحر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1