سه شنبه ۴ دی
وروجک 4
ارسال شده توسط منوچهر مجاهدنیا در تاریخ : جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۰۶
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۵۵ | نظرات : ۴۶
|
|
طنزدنباله دار !
قمست چهارم
از کلیه عزیزانی که به طور غیر مستقیم و بدون ذکر نام فکر می کنند اشاره به آنها شده پوزش می طلبم ، با نگاه طنازی بخوانید .
- خب وروجک ، به قول خودت رفتی مسافرت لواشک خوش گذشت ؟
- نه بابا ، دو روز اولش بدک نبود ولی بعدش حال و بالم گرفته شد !
- چرا؟ حتما اونجا هم از وروجک بازی دست بر نداشتی !
- ببین آقاهه ، گیر نده که حوصله ات را ندارم ، دست راستم هم توی گچه و وبال گردنمه !
- نه بابا ، مبارکه ، تعریف کن ببینیم چه دسته گَلی انداختی توی آب ؟
- روز اول بلند شدیم رفتیم یه گشتی تو کوچه باغ ها بزنیم ، هم دلمون واشه و هم یکی را گیر بیاریم بزاریمش سر کارحوصله مون سر نره ، داشتم ترانه " دیشب اومدم خونه تون نبودی..." را زمزمه می کردم که خودت می دونی آخرش هم خوانندهه وصلش می کنه به سقاخونه ، یهو دیدم یکی سوار اسبه و یه تیر و کمون هم انداخته روی کولش داره میاد ، اول فکر کردم روح آرش کمانگیره ، یه کم هول برم داشت ، نزدیک که اومد دیدم یه خانمیه که بجای روسری و مقنعه یه کلاه نقاب دار روی سرش گذاشته و شبیه اون خانمی بود که عکسشو توی سایت حاجی جون دیده بودم ، یه ژستی هم گرفته بود که مثلا داره با تیر و کمونش میره شکار ببر و شیر! خانمه کنارم ایستاد و گفت :
- پسرجون اینجا چیکار میکنی تنهایی ، اینجا خرس و شیر و پلنگ داره ، خطرناکه تنهایی ! منم دارم میرم شکارشون کنم !
- ببین خانم شکارچی ، خالی نبند ، من خودم اِند خالی بندیم ، به جای این حرف ها پیاده شو ، تیر و کمونت را هم بده من سوار شم یه عکس یادگاری بگیرم !
- بچه ، این اسب به غیر از من به کس دیگه ای سواری نمیده ، تازه پاهات به رکابش نمی رسه ، بیا پشت من سوارت کنم ببرم برسونمت به ویلاتون !
- من میخام تنهایی سوارشم ! بیا پایین بابا کار و زندگی داریم !
- پسر این چه جور حرف زدنیه ؟ ادب از کی یاد گرفتی !
- از پسر همسایه مون !
- گفتم که تنهایی نمیشه ، میفتی یه جات ناقص میشه !
- ببینم تو همونی نیستی که توی سایت به همه میگی بابایی ! مگه تو چندتا بابا داری ؟
- ببین بچه ، یه بابا بیشتر ندارم ، به اونا که میگم بابایی مثل بابای خودم دوستشون دارم !
- یعنی مثل فیلم پدر خونده ؟
- مگه تو از این فیلم ها هم می بینی ؟
- اینو باش ، بهتر از اینش را هم می بینم مثل فیلم جیغ ، ترانسفورماتور ، شبح ، دراکولا و زن پرنده ، آخه بابام اشتراک کلوپ ویدئو سر کوچه مون را داره ! فیلم هنوز روی پرده سینماهای امریکاست ما اینجا با زیر نویس فارسی می بینیم !
- اصلا تو توی اون سایت چیکار داری ! اونجا که همه شون شاعرن !
- خب باشن ، منم شعر میگم ، الان داشتم ترانه سقاخونه را میخوندم که تو پیدات شد ، من با مامانم میریم اونجا دکون اون که بهش میگن استاد باران ولی هیچوقت هم بدون چتر زیر باران نمیره که یهو خیس نشه ، ببینیم کی را نشونده روی چهار پایه و دارن جزغاله اش میکنن کُلی بخندیم ! یه آقاهه هم اونجاس اسم اش .... جانه ، وقتی جوک میزاره مامانم از بس می خنده اشگ از چشماش سرازیر میشه ! بهش میگم اینقدر زارنزن مامانی تو سن ات بالای چهل ساله ، برا قلبت خوب نیست یه وقت پس میفتی بابام ما را میندازه زیر دست زن بابا ، یا عقده ای میشیم ، یا میریم معتاد میشیم ! یه خانمه هم هست تازه معتاد شده و تمام سین ها شین میگه ! خودش میگه توی ترکه ولی من باور نمی کنم ! مامانم میگه ، آخی این بنده خدا را معنادش کردن اینجا ، باید یه زنگ بهش بزنم بگم خواهرم چیکارکردی که اینا معتادت کردن ، برو سر خونه زندگیت ، معتاد شدن به اینترنت مال پیرمردهاست ! یه آقاهه هم نزدیک هفتاد سالشه ، الکی اومده خودشو میون این جوونا جا زده ، هی این دخترپسرا الکی بهش میگن استاد!!! توهم زده و باورش شده زبون بسته ، شعرهاش هم نه سر داره و نه ته ! همیشه توی بی وزنی می پره بنده خدا!
- پسر اینا چیه بهم میبافی ؟
خلاصه ما هرچی پیچونیدمش که سوار اسبش بشیم فایده نداشت ، با خودم گفتم برات دارم ، به من میگن وروجک !
توی لواشک یه سقاخونه هست که بیشترمردم شب های جمعه میرن اونجا دعا کنند ! اون خانمه اسب اش را گذاشته بود توی طویله و با مامانش رفته بودند سقاخونه ، رفتم پشت دیوار طویله و یه ترقه نارنجکی خفن از اونایی که عین بمب صدا داره از روی دیوار انداختم جلوی اسبه ، وقتی ترکید اسب زبون بسته چهارنعل از روی دیوار جفت زد وسط کوچه و توی تاریکی شب معلوم نشد کجا گم و گورشد ! بعدا شنیدم اون خانمه دو روز زار می زد و دنبال اسبش می گشت ، بعد دوروز توی بیابونای لواشک گرسنه و تشنه پیداش کرد ، اسبه هم کر شده بود وهم لال ، حالا ببینم چه جوری سوار اسب کر و لال میشه و میره مثلا شکارببر!
- خب تو بد کاری کردی ، به اون دختر زبون بسته و اسبش چیکار داشتی ؟
- هیچم زبونش بسته نبود ، خودش که لال نشده بود ، اسبش کر و لال شده بود ! تا اون باشه و از این ببعد اگه کسی خواست سوار اسبش بشه دلش را نشکنه و بزاره سوار بشه !
- حالا چرا دستت توی گچه ؟
- این ماجراش فرق داره ، الان کار دارم میخام برم یه سری به فیس بوک بزنم ببینم اونجا چه خبره !
- پسر تو را چه به فیس بوک ، بد آموزی داره برا سن تو ، تو باید بری برنامه کودک و کارتون نگاه کنی !
- برو بابا ، برنامه کودک مال بچه شیرخوارهاست ، آقاهه اومده صورتش را رنگ کرده و یه لباس قرمزوزرد پوشیده و میگه " اتل متل توتوله ، گاو حسن چه جوره ، نه شیر داره نه پسون ، شیرشو ببر هندوسن ، یه زن هندی بسون !"
نه ، تو خودت نیگا کن ببین وزن و قافیه توی این شعر چه شاهکاری زده شاعرش ! یکی نیست بگه بابا آخه آدم باید دیوونه باشه شیرگاو را از این جا ور داره با هواپیما ببره هند که بده یه زن هندی بگیره ! مگه ما خودمون اینجا با کمبود زن مواجه شدیم !
- بروبابا کلافه ام کردی ! برا امروزم بسه ! بعدا می بینمت !
"ادامه دارد ..."
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۴۵۳۰ در تاریخ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۰۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.