سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      شرحی بر غزلی از بیدلقسمت دهم {«فیض سحر»}
      ارسال شده توسط

      ابراهیم حاج محمدی

      در تاریخ : جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۹۳ ۰۴:۰۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۰۳ | نظرات : ۲

       
      ز بس فيض سحر مي‌جوشد از گَرد ســـواد دل‌
      همه گر شب شوي‌، روزت نمي‌گردد سياه آنجا
      پیش از این در شرح بیت سوم  گفتیم که بموجب جذبه والتفات وعنایتِ شورآفرینی که درمحبوب و معشوق است ، یاد محفل ناز و خلوتِ انس با او - که لزوما باید سابقه ای ازآن داشته وحلاوتی از آن را درک نموده باشیم تا به یاد آن بیفتیم -ذرات وجود آدمی را سحرخیز می گرداند . سَحَر در تداعی مأنوس خود  در شعر فارسی یاد آور روشنائی دیده است  در نزدیکی های طلیعه ی فجر. و به تعبیر حضرت بیدل ، نه تنها روشنای  دیدگان آدمی است بلکه دیدگان عالمی را روشن می کند :
      ز فیض صـــدق اگر دارد کلامــــت بوی آگاهی
      به‌ باد یک‌ نفس چشم جهانی چون سحربگشا
      ونیز تداعی گر شادی و خرّمی و فرخندگی :
      خندهٔ ما چون گل از چاک ‌گریبان ‌است‌ و بس
      نسخــــــه‌ ای از دفـــــتر صنع سحر داریم ما
      و از دیدگاه حضرت بیدل سیمای سحر، فیض انشای همّت است :
      ز سیمای سحر آموز فیض انشـــــــایی همت
      که دست از آستین بیرون‌کشیدن ساعدی دارد
      و نیز سحر خاک بهار بیخودی  است در فیضان وجوشش و بینش آدمی . 
      تا سحرگشتن‌ گریبــــان می‌درد عریان ما
      فیض‌ها می‌جوشـد از خاک بهار بیخودی
      و بالاخره سحر سرچشمه فیض بیداری و هشیاری  و سرشاری است :
      برنفس بسته‌ ست فرصت محمل فیض سحر
      ناله شو ای رنگ تا چشــمی‌ کند بیـــدار گل
      یا :
      نالهٔ دردی نمایان از دل صد چاک باش
      فیضها دارد سر از جیب سحر برداشتن
      و:
      چه امکان است فیض از خاک من توفان نینگیزد
      غبار سیـــــنه چاکان در نظـــــر دارد سحــرگاهی
      و به بیانی دیگر سحر ، کلیدی است برای گشودن در فیض  به روی دست و دل آدمی :
      کشد از مزاج تو تا به کی در فیض تهمت بستگی
      زگشاد عقدهٔ دست و دل‌، به درآکلید سحر به‌کف
      و به قول حافظ شیرین سخن :
      چه حالت است که گل در سحر نماید روی
      چه شعله است که در شمـــــع آسمان گیرد
      و :
      برقی از منزل لیــــــلی بدرخشــــید سحر
      وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
      ما در این مقام به آن دسته از تداعی های سَحَر در دیوان بیدل اشاره کردیم که به کار شرح بیت مقصد می آید . و علاقه مندان را جهت اطلاع از خوشه های انبوه تداعی این کلمه در دیوان بیدل به کتاب شاعر آئینه ها اثرگرانسنگ استاد شفیعی کدکنی بخش فرهنگ تداعی ها ارجاع می دهیم .
      اغراق در اغراق :
      اغراق موجود در مصرع اول را نیز نباید از نظر دور داشت . افاده ی کثرت از ترکیب « زبس » ، و افاده ی همین معنا از فعل « می جوشد » که  غالبا در دیوان بیدل مفید معنای وفور و کثرت  چیزی است :
      دردمندم یأس می‌جوشــــد اگر دم می‌زنم
      ابرو از تیغ است چشم خونفشان زخم را
      یا :
      آنجا که مهر عشــق کند ذره‌ پروری
      جوشدگـــل شرافـــت ذات ازکمـینه‌ها
      از همه رساتر در افاده ی معنای کثرت در فعل « می جوشد » غزلی است از بیدل با همین ردیف :
       رضاعت از برم چـــندان که گردم پیر می‌جوشد
      چو آتش می‌ شـوم خا کستـــر اما شیرمی‌جوشد
      ندارد مــــزرع دیوانــــــگان بی‌ نــــــاله سیرابی
      همین یک ریشــه از صـــد دانهٔ زنجیر می‌جوشد
      دلم مشــــکن مبـــادا نقـــــش بنـدد شکل بیدادت
      زموی چینــــــی اینجا خـــامهٔ تصـویر می‌جوشد
      چه دارد انفعــــــال طبـــع ظـــالم جـز سیه ‌رویی
      عرق از سنگ اگربی‌ پرده‌ گـــردد قــیر می‌جوشد
      تبـــــــرا از شلاییـــــنی نـــدارد طیــــــنت مبرم
      ز هرجایی که جوشـــد خار دامنــگیر می جوشد
      نفس‌ سوز دماغ شـــرح و بســـــط زندگی تا کی
      به این خوابی‌ که دارم پا زدن تعبــیر می‌جوشد
      سراغ عافـیت خواهـــی به میـدان شهادت رو
      که صد بالین راحـــت از پر یــک تیر می‌جوشد
      در این صحرا شـکارافکن خیال کیست حیرانم
      که رقص موج‌ گل باخون هرنخجیر می جوشد
      ز صبح مقصــــــد آگه نیســــتم لیک اینقدر دانم
      که سرتاپای ‌من چون ســـــــایه یک شبگیر می‌جوشد
      مگر از جوهر یاقـوت رنگ‌ است‌ این‌ گلستان را
      که آب و آتـــــش‌ گـــــل پر ادب تاثیــر می‌جوشد
      دماغ آشفتـــــهٔ خاصیـــــت، ‌پنجـــــاب وکشمیرم
      که بوی هر گل آنجـــــا با پیـاز و سیر می‌جوشد
      به‌ربط ناقصـــــان بیدل مـده زحمت ریاضت را
      بهم انگـــــورهای خــــــام در خم دیر می‌جوشد
      فیض سحر :
      فیض سحر همان فتح و گشایش و روشنائی و برکت و  رهائی از ظلمت و تاریکی است . حظّی که از  محفل ناز عبودیت و بندگی حضرت حق و شب  زنده داری نصیب خلوتیان محفل انس با پروردگار می گردد :
      با چشم خشـک چشم ز فیـض سحــرمدار
      اشک است روغنی که دهد شیر ناب صبح
      و :
      د‌ر حسرت‌آن طره شبگون عجبی نیست
      کز چاک دلی شانه زند فیض سحر موج
      یا :
      سایه‌ زلف ‌که شد سرمه‌کش چشم جام ؟
      خنده فیض سحر چاک گریـــبان کیست
      سواد دل :
      سواد دل یعنی سیاهی دل و مقصود از آن نقطه ای سیاه در دل است که سویدا نام گرفته است .علاوه بر این سواد دل همچون سواد شهر می تواند به معنی دور و کنار  دل هم باشد
      گرفته است سویــــدا ســـواد دل بیدل
      تصرفی‌ست درین دشت چشـــم آهو را
      یا :
      عرش و فرش اینجا محاط وسعت‌آباد ‌دل است
      کعبــــــــهٔ ما را سواد تنگی از اطراف نیست
      یا :
      سواد وادي امكان‌، سراب تشنه ‌لبي است‌
      ز چشـــــــمه‌ سار گــداز دل آب برداريد
      از دیدگاه بیدل گَردی که از سواد دل بلند می شود  در حد وفور و کثرتی اغراق آمیز سرشار از فیض سحر است . گرد سواد دل می تواند آه و ناله ای باشد که درنیمه شب از سرّ سویدای دل بر می آید و یا راز و نیاز و دعا و نیایش بنده باشد با پروردگارخویش  . به قول خواجه ی شیراز : 
      به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز
      که دعای صبحـــــــگاهی اثری کند شمــا را
      یا :
      گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
      نوای من به سحر آه عذرخواه من است
      و :
      محراب ابرویـــت بنما تا سحرگهی
      دست دعا برآرم و در گـردن آرمت
      « همه » در دیوان بیدل : 
      واژه ی « همه »  در دیوان بیدل ، گاه نقش خاصی را ایفا می کند  . این کلمه  بویژه آنگاه که قبل یا  بعد از حرف شرط « اگر » قرار گیرد افاده ی معنای  کلیت کرده و یا در معنای « یکسر» و « سرتا سر » بکار می رود { آنچه به تعبیر منطقیین « سور قضیه ی موجبه ی کلّیه در قضایای شرطیه » نامیده می شود } :
      غبارم آب می‌گردد ز شرم گــردن‌ افــرازی
      ز شبـــــنم برنیایم‌ گرهمه‌ گردم هوا اینجا
      یا :
      نفس را الفت دل هم ز وحشت برنمی‌آرد
      ره ما طی نگردد گر همه منزل شود پیدا
      و :
      چو صبح آنجا که خاک آستـــانش در خیال آید
      همه گر رنگ می‌گردم‌ که‌ گردون می‌ کند ما را
      و :
      فسردن‌ گرهمه‌ گوهـــــــر بود بی‌آبرو باشد
      بکن جهد آن قدرکز خاک برداری توکل را
      یا :
      دل متاعی نیست‌ کز دستش توان انداختن
      گرهمه خون نقـــــش بندد مغتنم داریم ما
      صنعت تناسب یا مراعات نظیر با بکار گیری« سحر و شب و روز و سیاه  » و صنعت تضاد با بگار گیری « شب و روز» علاوه بر اغراقی که پیشتر بدان اشاره شد  در این بیت خودنمائی می کند . ناگفته نماند که « روز» با توجه به اینکه در کلیّت غزل صحبت  از راهیابی به  اوج کبریا ست ، اشاره به « روز قیامت » است . به دیگر عبارت ، مقصود حضرت بیدل در مصرع دوم این است که اگر در این دنیا یکسره به شب زنده داری بپردازی ، در عالم قیامت کبری - که انسان در حضور پروردگار خویش است  - روزت سیاه نخواهد بود و این به یمن جوشش فیض سحر از گرد سواد دل است در آناء اللیل و چه زیبا قرآن کریم بیان داشته است که :
       أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ
      آيا كسى كه شب را به اطاعت خدا به سجود و قيام پرداخته و از عذاب آخرت، ترسان و به رحمت الهى اميدوار باشد { با آن كسى كه شب و روز به كفران و عصيان مشغول است يكسان خواهد بود؟} و آیا آنان که می دانند و آنان که نمی دانند یکسانند ؟ جز این نیست که خردمندان اندرز می گیرند .
      آری ، قرآن کریم  ، بندگان حقیقی خدا را این گونه معرفی کرده است :
      الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ
      {اينانند} شكيبايان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق‏ كنندگان و آمرزش‏ خواهان درسحرگاهان
      معنای بیت :
                با توضیحاتی که ارائه گردید روشن می گردد که حضرت بیدل در این بیت در صدد القای این مطلب است که :ازبس که جوشش فیض سحر که همان فتوح وگشایش و روشنائی است از گرد سواد دل {دعای نیمه شب وآهی که از سرّ سویدای دل بر می آید } فراوان است ، اگر در این دنیا یکسره  به شب زنده داری بپردازی ، در آن دنیا که حیات ابدی است روزت سیاه نخواهد بود و سیه بخت و سیه روزگار نمی گردی .و چه زیبا گفته است حافظ :
      به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز
      که نه هر صبـــــح به آه سحــــرم برخیزی
      و الله العالم .

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۴۰۱۸ در تاریخ جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۹۳ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0