سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      « محفل ناز » {شرحی بر غزلی از بیدل قسمت سوم }
      ارسال شده توسط

      ابراهیم حاج محمدی

      در تاریخ : شنبه ۱۴ تير ۱۳۹۳ ۲۳:۲۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۱۲ | نظرات : ۵

      شرحی بر غزلی از بیدل { قسمت سوم « محفل ناز » }
      بیاد محفل نازش سحر خیز است اجزایم
      تبسم تا کجاهـــــا چیده باشد دستگاه آنجا
      قبل از آغاز به شرح این بیت از غزل بیدل توجه به این نکته ضروری به نظر می رسد که بی هیچ سابقه ای  از چیزی ، نه به یاد آن می افتیم و نه توان توصیف آن را داریم و نه تأثر وانفعال از بیاد آوردن آن می تواند بر اعضاء وجوارح ما سیطره ای داشته باشد ، حضرت بیدل در مصرع نخست این بیت از محفلی ناز سخن به میان آورده که در آن به حظ و لذّی نائل گردیده است که یاد آوری آن نه تنها خود او را و نه تنها اعضاء و جوارح او را بلکه ذرات هستی او را سحر خیز کرده است !!! یاد محبوب ، خواه ناخواه دارای آثاری است :
      تو هم‌ خاموش شو بیدل‌ که ‌من از یاد دیداری
      به دوش حیرت آییــــنه می‌بنـــــــدم فغانها را
      یا :
      در سواد حیرت از یاد جمــــــــالت بیخودیم
      از ادب‌ پــروردگان یـــــاد تمـکـــــین توایم
      یا :
      یاد رخسارت جبین فکر را آییـــــنه ساخت
      حرف زلفـــت ‌کرد سنـبل رشتـــهٔ تقریر را
      و نیز :
      دمی به یاد خیال تو سر فرو بردم   
      به آفتاب رسانـــــدم دماغ زانو را
      همچنین :
      دل سپند گردش چشمی‌که یاد مستی‌ش
      شعلهٔ جواله می‌ســــازد خط پیمانه را
      ایضا :
      هرجا روی ای ناله سلامی ببر ازما
      یادش دل ما برد به جـای دگر از ما
      صنعت تشخیص { personification }   :
      همانگونه که تا کنون دیدیم  و در شرح ابیات بعدی نیز خواهیم دید در کمتر بیتی از این غزل است که حضرت بیدل صنعت تشخیص 
      personification}} را بکار نگرفته باشد .جاندار پنداریِ ( جاندار انگاری )  هستی  که تفکر بشر قدیم  بوده است و امروزه در ادبیاتما عرصه ی وسیعی را به خود اختصاص داده است چندان هم بیراه نیست . مرحوم علامه ی طباطبائی « رضوان الله تعالی علیه » هستی و وجود را مساوق با شعور و ادراک می داند . پرواضح است که بر این دیدگاه از ناحیه ی دین بویژه شریعت اسلامی صحه گذارده شده است :  { یسبّح لله ما فی السّموات و الارض }
      تبسم در شبکه ی تداعی بیدل :
       تبسم در شبکه ی تداعی بیدل به معنی جذبه و التفات و عنایتی است طمع خیز از ناحیه ی محبوب و معشوق که در عاشق شورآفرینی وحرارت و حرکت ایجاد می کند :
      بی‌پردگی جوهر راز است تبسم
      ای غنچه مـــدر پیرهن‌گل بدنیها
      یا :
      تبسم به حالم نظرکـــــردن است
      در آن پسته جز مغز بادام نیست
      ویا :
      زان غنچهٔ خموش به آهنگ‌ کاف و نون
      سر زد تبسمی ‌که عــدم را وجــود کرد
      همچنین :
      زهی چمن ساز صبح فطرت‌، ‌تبسم لعل مهرجویت
      ز بوی‌ گل تـــا نوای بلبل‌، فدای تمـــــهید گفتگویت
      نیز :
      نگاهت جوش صد میخانه از ساغر برون آرد
      تبسم شور چندین محشر از کوثـــر برون آرد
      و یا :
      بر دل ما کس ندارد یک تبسم التــــفات
      زخم اگر می‌خندد اینجا مهربانی می‌کند
      نیز:
      گر فکند تبسمت‌گل به مزار عاشقان
      بال سحرکـــشد نفس ازکفن شهید ما
      و رساتراینکه :
      شکست برگ‌ گل هم ازتبـــسم عالمـی دارد
      عرقریزی‌ست‌هرجاجمع می‌گردد حرارتها
      شیخ اجل سعدی شیرازی نیز تبسّم را با همین تداعی گری در دیوان خود بکار گرفته است :
      این که تو داری قیامتـــست نه قامت
      وین نه تبسم که معجزست و کرامت
      « دستگاه » در شبکه تداعی بیدل :
      دستگاه در دیوان حضرت بیدل جز { سرمایه ودستمایه و توان و قدرت و اعتبار }  را تداعی نمی کند :
      به فکرمصرع موزون چه غم خورد بیدل
      خیال سرو تواش دستـــــگاه طبع رساست
      یا :
      بیدل از بی دستگاهی سرنـــــگون خجلتیم
      دست ما از بس تهی شد آستین‌گردیده است
      ویا :
      دستگاهی داری ای منعم ز افســـــردن برآ
      پر فشانی مفت حسرت ها قفس بالیده است
      همچنین :
      دوری مقصد بقدر دستگاه جستجــوست
      پا گر از رفتار ماند جاده منزل می‌شود
      نیز :
      به دستگاه صفاکوش‌، گر دلی داری
      همین فروغ نظـــر اعتبار آینه است
      ایضاً:
      کنون سفیدی چشم‌ گــــهر یقیـــــنم شد
      کز انتظارکف بحر دستگاه کسی است
      و رساتر از همه ی اینها :
      بار هر دوشی بقــــدردستـــــگاه قدرت است
      برنمی‌دارد به غیر از زخم دندان پشت دست
      نیز :
      از نقد دستگاه زیانکار مـــــن مپــــرس
      امروز من چوکیسهٔ فرد‌ای من تهی‌ست
      و :
      اگر بی‌دستــــــگاهم غـــم ندارم
      چو هندویم سیه‌بختی غلام است
      یا :
      جراتم از خجلت بی دستگاهی داغ ‌کرد
      ناله شد پرواز تا عجـــز پرم آمد به یاد
      دستگاه چیدن :
       با این وجود دستگاه چیدن جز به معنای تمهید و فراهم آوردن سرمایه و دستمایه و توان واقتدار به قصد مسلط شدن و سیطره یافتن و استیلاء  نخواهد بود :
      در خاکـــــــدان دهر مچین دستگاه ناز
      گربر سر مزار چه دستار بستن است
      و :
      دستگاه آنقدر نبـــــــاید چید
      آستینی ‌که شد دراز شکست
      لذا دستگاه چیدن در دیوان بیدل  معادل « وسعت چیدن » است : 
      آنقدر وسعت ‌مچین‌ کز خویش‌نتوانی‌گذشت
      ای هوس پیرایه دامان رسا زنجــیر پاست
      و یا معادل « تمکین چیدن » :
      بر بساط پایهٔ وهم آنقدر تمکیـن مچین
      سلطنت را سایهٔ بال هما زنجیر پاست
      سؤال بلاغی :
      پرسش  در قلمرو زبان از آن روی انجام می گیرد که پرسنده می خواهد بر آنچه از آن بی خبر است آگاه گردیده جهل خود را برطرف سازد این پرسشها که اسدی طوسی در گرشاسبنامه ی خویش آورده است از این دست پرسش هاست : 
      ز هر دانشی چیست بهــــتر نخست ؟
      چه چیز آنکه دانست نتوان درست ؟ ....
      بتر دشمن و نیکتر دوست کیست ؟
      سر هر درستی و هـر درد چیست ؟......
      چه بیش است در ما و چه کمتر است ؟ ....
      چه گوهر که بهتر زهر گوهر است ؟
       بدیهی است اینگونه پرسش  در ادب ، رفتاری زیباشناسانه نخواهد بود . امّا وقتی رستم ازاسفندیار می پرسد که :
      که گفتت برو دست رستم ببند ؟
       نبســــته مرا دســـت چرخ بلند
      آشکارا ست که در مصرع نخست هدف رستم از پرسش اطلاع از امری مجهول نیست و بنابر این در انتظار پاسخ آن هم نمی ماند که مثلا اسفندیاردر پاسخ او بگوید : گشتاسب گفته است که دست رستم را ببندم . بلکه هدف او توبیخ و تحقیراست . اینگونه پرسش در علم معانی پرسش بلاغی نام گرفته است  و در آن انتقال پیام به طریقه ی غیر مستقیم و در نتیجه مؤثرتراست . کاری که حضرت بیدل در مصرع دوم این بیت انجام داده است :
      تبسّم تا کجاها چیده باشد دستگاه آنجا ؟
      بی تردید قصد بیدل از این پرسش اظهار شگفتی و تعجب از وسعت دامنه و عرصه ی دستگاه چیدن تبسم است . پرسشی که به نحوی ضمنی پاسخ خود را نیز در بر دارد !!! بکارگیری تعبیر « کجاها » - بصورت جمع – نیز تأمّل برانگیز است !!!!
      با دقت و تأمل در تداعی هائی که از مفردات این بیت بیان گردید و توجه و دقت در استفهام بلاغی موجود  در مصرع دوم ، بدست می اید که حضرت بیدل در این بیت در صدد القاء این معنای بلند عرفانی است که : بیاد محفل ناز محبوب - که بی تردید سابقه ای از درک حلاوت و لذت آن دارم – نه تنها خودم و نه تنها اعضاء و جوارحم بلکه ذرات هستی ام سحر خیز گردیده اند . ببین که تبسّم { جذبه و التفات و عنایتِ شورآفرین محبوب و معشوق } بساط قدرت و اقتدار و سیطره و استیلاء خود را تا کجاها گسترانیده است !!!

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۵۷۵ در تاریخ شنبه ۱۴ تير ۱۳۹۳ ۲۳:۲۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0