يکشنبه ۲ دی
من ، زنبور عسل
ارسال شده توسط فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار) در تاریخ : پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲ ۰۲:۱۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۶۲ | نظرات : ۱۰
|
|
یه روز که رفته بودم کوه ، درست وقتی سرمای زمستون شروع شد و زنبورا می بایست برمی گشتن تو کندو من یه زنبور رو ی یه شاخه گون پیدا کرده بودم. چبیده بود به شاخه و نمی تونست حرکت کند . شُک سرما بدجور بش وارد شد.وقتی رسیدم خونه گذاشتمش کنار شوفاز تا سر حال شد. اول می خواستم یه کندو براش بخرم ولی گفتم تنهایی تو کندو آرزده میشه. اول کار رفت نشت رو یه گل مصنوعی ، یهو خودش خجالت کشید. رفتم یه کم شکر آب کردم گذاشتم جلوش . یه کم خورد و جون گرفت. بعد شروع کرد به عسل درست کردن و تو یه قاشق پر عسل آورد گذاشت جلوم. منم برا اینکه دلخورش نکنم قاشق عسل رو گرفتم . البت من عسل شکر به هیچ وجه نمی خورم چون عسل شکر خاصیتی که نداره هیچ ، قند خونم بالا می بره ، ولی اینبار مجبور شدم. رفتم یه چندتا درخت و گل گرفتم آوردم تو گلخونه و اونم هر روز می نشست رو گلا و عسل درست می گرد. اونقدر عسل درست می کرد که حتی من میفروختم . خداییش هرچی هم پول در میورد خرج خودش می کردم. گلخونه رو توسعه داده بودم و گلهای زیادی کاشتم اونجا و براش موم خریدم و یه کندو روباز که هرجا میرسید نخواد عسل بکنه. عسلها خیلی خاص شده بودند ، خیلی، خیلی ، خیلی ، یه صورتیکه مشتری ها دم خونه سف می کشیدند ببخشید صف می کشیدند . اصلا فرصت سر خاروندن نبود ، برا همین هم سرم را نمی خاروندم و موهام عقده ای شدند و شروع به ریختن کردندبه صورتی که کاملا طاس شدم. یه مزرعه بزرگ یونجه خریدم کنار رودخونه و یه ویلا درست کردم زنبور به تنهایی کار صدتا کندو زنبور رو انجام می داد. برا کندوی خودش هم ملکه شده بود و تخمریزی می کرد هم زنبور کارگر بود و شهد میورد هم زنبور نر شده بود و جفت گیری میکرد، حالا با کی منم نمیدونم و هم عسل تولید می کرد ، شبم که می شد من اونقدر خسته می شدم که هیچوقت نشد بشینیم یه گَپی با هم بزنیم ، یه شب خسته کنار روخونه خوابم برد و همونجا خوابیدم ، یه عقرب یواش یواش به من نزدیک شده بود و زنبور به اون حمله کرد و اون رو نیش زد ، فردا که بلند شدم جسد بیجان زنبور رو دیدم که اونجا افتاده بود و عقرب هم در چند میلیمتری نرسیده به گردنم مرده بود و نیش زنبور تو بدنش بود ، زنبور رو برداشتم و درست وسط مزرعه خاکش کردم اون زنبور فقط به خاطر من مُرد و الان کلی مشتری سراغ عسل می گیرند و منم بلد نیستم چه جوری عسل باید درست کنم هی به خودم لعنت میفرستم که چرا دستورشو ازش نگرفتم.
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۳۵۲۳ در تاریخ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲ ۰۲:۱۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.