سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تاوان سکوت 8
        ارسال شده توسط

        سامان سعیدی

        در تاریخ : پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲ ۲۳:۵۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۵۱ | نظرات : ۳


        ارزو در رو که بست کلی رفتم تو فکر...

        گفتم خدایا چرا با اینکه از آرزو متنفر بودم باز از خوبی هاش گفتم...

        یکی دوبار زد به سرم که برم همه چی رو بهم بریزم ولی وجدانم قبول نکرد....

        اون شب تا دیر وقت تو فکر بودم....

        نمیدونم چرا ولی همش به آرزو فکر میکردم...

        بالاخره خوابیدم و تو خواب دیدم که آرزو به زور منو میبره سر سفره عقد...

        و با دستبند منو نشونده سر سفره عقد که باید شوهر من بشی....

        تا صبح کابوس میدیدم و تو خواب از آرزو کتک میخوردم....

        وای چه حس وحشتناکی بود...

        صبح که بیدار شدم رفتم و خوابمو واسه مادرم تعریف کردم ...

        کلی خندید و گفت خدا رو شکر اونو به تو نمیدن...

        گفتم خیلی هم دلشون بخواد..

        تازه خدا به داد این تازه دوماد برسه آرزو حتما دارش میزنه...

        مادرم گفت قرار گذاشتن دوباره همین پنج شنبه بیان بله برون...

        گفتم مبارکشون باشه و پیشاپیش خدا دومادو بیامرزه

        گفت سامان بس کن...

        گفتم مگه همین جونوری که با من سامان عزیز نساخت میتونه با یه آدم بسازه...

        مادرم افتاد دنبالم گفت بجا این اراجیف برو نون گرم بگیر...

        از خونه اومدم بیرون دیدم ارزو با دوتا نون سنگک داره میاد...

        گفتم به به عزرائیل خانم..

        چه خبر از شادوماد مرحوم...

        گفت . سامان فکتو میبندی یا بچسبونمت به دیوار به جا اعلامیه ...

        گفتم برو شیرتو بخور جوجه...

        گفتم دیشب خوابتو دیدم...

        گفت خوب...

        گفتم خوب نداره... تموم شد...

        گفت عوضی خوابت چی بود...

        گفتم اگه یکی از نوناتو بهم بدی خوابمو برات میگم...

        گفت خوابت ارزونی خودت...

        گفتم یه طرف خوابم تو بودیا...

        گفت حتما اومده بودی منت کشی که ببخشمت...

        گفتم اتفاقا بر عکس...

        گفت خوب

        گفتم نونو بده تا ادامشو بگم ..

        گفت عمرا....

        گفتم باشه و رفتم...

        فقط یواش گفتم تو داشتی از من خواستگاری میکردی...

        یه دفعه گفت چی گفتی....

        گفتم بیخیال ...

        گفت سامان بگو دیگه لعنتی...

        گفتم وقت ندارم باید برم نون بگیرم...

        گفت مفت خور عوضی باشه بیا یکی از نونا واسه تو...

        نونو گرفتم و جریانو براش گفتم ..

        کلی خندید...

        آخرشم گفت شانس آوردی خواب بود وگرنه دارت میزدم...

        گفتم اولا اندازه این حرفا نیستی ..

        ثانیا مگه کسی مغز خر خورده باشه که بخواد تو رو بگیره...

        رفت تو خودش گفت واقعا...

        گفتم آره...

        رفت و در خونشونو بست ..

        منم داشتم بر میگشتم... که درو باز کرد و گفت سامانی

        گفتم ها...

        گفت مرض و ها..

        میای بریم پارک...

        گفتم بله؟

        گفت پارک دیگه روانی نکنه تو وحشی تا حالا پارکم ندیدی...

        گفتم تو اصلا قیافت به پارک میخوره؟بهتره بری باغ وحش...

        گفت برات بستنی هم میخرم...

        با کلی ادا و اصول قبول کردم...

        گفتم باشه و قرار ساعت 4 بعد از ظهر برای پارک رفتن گذاشته شد...

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۳۱۴ در تاریخ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲ ۲۳:۵۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3