شنبه ۳ آذر
اینجا شهر دیگری است
ارسال شده توسط عبدالله خسروی (پسر زاگرس) در تاریخ : جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲ ۲۱:۴۰
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۶۶ | نظرات : ۱۰
|
|
اینجا شهر دیگری ست ..پسرخاله نشانی ام را بلد نیست ..پیرزن همسایه زاغ سیاهم را چوب میزند..مترسکی هر روز صبح با تکان دادن سر سلام میکند ..به گمانم لال بود حرف نمیزد تا روزی که عربده کشی هایش را برای زن بیچاره اش شنیدم و دیدم فهمیدم اسم مردانه ای دارد ..در نظر من دختر کوچکی که در انتهای کوچه صبح ها زود بلند میشد وسرچهارراهها آدامس میفروشد خیلی مردتر ازپسر همسایه بغلی شون که تا لنگ ظهر میخوابد وعصر بر بام خانه ها کفتر بازی میکند ..اینجا شهر غریبی ست هیچ کس محرم نیست ..در خیابان دست خواهرت را بگیری کلاغ های ناشناس خبر هرزگی خود و فاحشگی خواهرت را در کوچه ها داد میزنند..احتیاجی نیست راه کج بروی مسیر را اشتباه بروی ضرب المثل مردم میشوی ..زندگی میان مشتی دهان وچشم شبیه ایستادن در برابر باد است ..باد هم هر کجا بخواهد تو را میبرد ..میان بازار که راه میروی بوی عطرهای مختلف از تن آدمهای جورواجور به مشامت میرسد ..یکروز عصر که دست تنهایی را رد کرده و دلم را پی ولگردی میان خیابان وبازار شهر بردم مردی از کنارم رد شد وبوی عطر تند زنانه و رقصی که در راه رفتنش بود مشام وروحم را سخت آزار داد ..با خود فکر کردم حتما دارد مردانگی اش را به حراج میگذارد .. چه کنم در این شهر لب گرفتن جرم است وتجاوز مد...باید دل ولگردی داشته باشی میان این شهر..
عبدالله خسروی(پسرزاگرس)
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۹۷۵ در تاریخ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲ ۲۱:۴۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.