گاهی از رفتار دیگران، یک برداشت اشتباهی می کنیم سپس بر اساس آن رفتار و برداشت به قضاوت می پردازیم. حال این برداشت چقدر می تواند به حقیقت نزدیک باشد جای اندکی تامل دارد. درچنین مواردی نیاز به آگاهی و پی بردن به انگیزه آن رفتار می باشد تا قضاوت عجولانه ای نکنیم. قضاوت عجولانه و بدون تحقیق ما را به گمراهی می کشاند. انسان با قرارگرفتن در چنین مرحله ای و مشاهده رفتاری از دیگران، می بایست از خود صبر و بردباری نشان دهد و تا زمانی که به حقیقت مطلب پی نبرده است از پیش داوری و قضاوت خوداری نماید.
همیشه پشت درهای بسته، دقیقاً آنچه را که ما فکر می کنیم نخواهد بود. حدس و گمان هم دردی را دوا نمی کند، مگر اینکه درگشوده شود و حقیقت برای ما روشن گردد. آنچه که ما می بینیم با آنچه که باید ببینیم فرق دارد. دیدن حقیقت است که عکس العمل ما را در رابطه با رفتار دیگران تعدیل می کند و دیدگاه ما را تغییر می دهد و پی می بریم که در قضاوت خود اشتباه کرده ایم. انسان برای دردی که علت آن برایش روشن نیست نسخه ای نمی پیچد. رفتار انسان ها در انگیزه ی بروز آن ها نهفته است و پی بردن به چنین مطلبی کار ساده ای خواهد بود.
هر انسانی می تواند رفتار خود را در زمان های مختلف بررسی کند و ببیند چه انگیزه ای موجب چنین رفتاری در او شده است. دیگران هم همینطور، انگیزه ای در پشت رفتار آن ها از چشم ما پوشیده و پنهان است. چقدر خوب است انسان زود قضاوت نکند و برداشت و تصمیم عجولانه ای نگیرد که بعد موجب پشیمانی گردد.
دکتر استیفان کاوی درکتاب « هفت عادت مردمان موثر » تجربه ای را که در برداشت خودش، تغییری ناگهانی ایجاد کرده بود چنین بیان می دارد: صبح روز یکشنبه در نیویورک بود. تنها در تراموا نشسته بودم.صبحی آرام و دلپذیر و تقریباً فقط یک سوم تراموا پر بود. مردم آرام نشسته بودند. بعضی روزنامه می خواندند. بعضی در افکار خود غرق بودند. بعضی با چشمان بسته استراحت می کردند. محیطی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر بود. ناگهان مردی با بچه هایش سوار تراموا شد. بچه ها آنقدر پر سر و صدا بودند که بی درنگ فضای تراموا تغییر کرد. مرد کنارم نشست و هیچ عکس العملی نشان نداد. بچه ها داد و بیداد راه انداخته و چیز پرت می کردند وحتی روزنامه های مردم را از دستشان می کشیدند. با همه این ها مردی که کنارم نشسته بود اصلاً به روی خود نمی آورد و هیچ کاری نمی کرد. تصورکنید خودتان کنار او نشسته اید و ناظر صحنه ای هستید که همه را ناراحت و عصبی کرده است. عاقبت به او رو کردم و گفتم: « ببخشید آقا، بچه هایتان واقعاً افراد زیادی را به ستوه آورده اند. آیا ممکن است کمی آن ها را آرام کنید؟» مرد انگار تازه متوجه موقعیت شده بود سرش را بلند کرد و زیر لب گفت: « بله، حق با شماست. باید آن ها را آرام کنم. داریم از بیمارستانی بر می گردیم که مادرشان یک ساعت پیش در آنجا مرد. حواسم پرت است. نمی دانم به چه فکرکنم و چطور با این مسئله کنار بیایم، گمانم آن ها هم کنترل خود را از دست داده اند.»
داستان مشابه و آموزنده دیگری در وبلاگ « داستان های جذاب و خواندنی» در رابطه با اینکه هیچ وقت زود قضاوت نکنیم آمده است که:
« زن جواني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه ميخواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.
ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت بر ميداشت، آن مرد هم همين کار را ميکرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نميخواست واکنشي نشان دهد. وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بي ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصف ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي ميخواست ! زن جوان حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلياش نشست ، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را در ساک قرار دهد، ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود بيسکوئيتي را که خريده بود داخل ساکش گذاشته است. آن مرد بيسکوئيتهايش را با او تقسيم کرده بود ، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد! در صورتي که خودش آن موقع که فکر ميکرد آن مرد دارد از بيسکوئيتهايش ميخورد خيلي عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت خواهي نبود.»
هميشه به ياد داشته باشيم که چهار چيز است که نميتوان آنها را دوباره باز گرداند :
1. سنگ ............... پس از رها کردن!
2. سخن ............... پس از گفتن!
3. موقعيت ........... پس از پايان يافتن!
4. زمان ................. پس از گذشتن!