خاطره ای از دوران نوجوانی
*
*(خواننده)*
^^^^^^^^^^^
در منزلی می نشستیم در کوچه ای پشت حمام برلیان خیابان بحر العلوم در کوچه ای روبروی منزل نقی شاه حاتمی مدیر مدرسه پانزده بهمن بنام منزل
نوین حیاط بزرگ با دواطاق بزرگ ودو شبستان دربست اجاره کرده بودیم حیاط تمیز وموزاییک فرش وبزرگ وباصفا ماهی پنجاه توومان کرایه در همان حیاط بود که مادر رنجدیده ام از دنیارفت
پدرم که بخاطر شکستگی پایش در بستر بود زن پدرم با خواهرانم آنروز بمنزل عمه ام رفته بودند
من داخل حیاط نشستم یک عدد سطل بررگ را بغل زده وهوس خواندن ترانه کردم از سطل بجای تمپو وتنبک استفاده کرده وحدود ساعت سه بعد از ظر شروع به زدن وخواندن کردم از هر خواننده ای هرچند ترانه شاد که در حفظ داشتم..زدم وخواندم زمانی بخود آمدم صدای پدرم "ره"مرا بخود آورد من در حال خواندن ترانه سهیلامرحوم جبلی بودم(سهیلا جون سهیدلا توکه چشمون سیاهت دل همه را میبره.)پدرصدا زد
آهای سهیلا جون پاشو پاشو الان میان همه گرسنه بجای نون تورامیخورن پاشو بسه دیگه بس کن برو چنتا سنگک بگیر وبیا..
وقتی بخود آمدم متوجه شدم آفتاب غروب کرده ومن چند ساعت ترانه های مختلف خواتده بودم...چه روزایی بودآدم گویی در دنیایی دیگر سیر می کند تخیلات جوانی وشایداز نظر علم حیات (جفت یابی)باشد ..
یاد آن روزها بخیر (جوانی کجایی که یادت بخیر...)