در کتاب مصباح الشریعه از امام صادق(ع) نقل شده است که در وصف «مشتاق» فرمودند: «میلی به خواب و آب و خوراک نداشته و با دوستی انس نمیگیرد؛ در خانهای منزل نکرده و در هیچ منطقهای ساکن نمیشود؛ آرام و قرار نداشته و شب و روز خداوند را عبادت مینماید با این امید که به مورد اشتیاق خود برسد؛ با زبان شوق با او مناجات مینماید و آنچه در دل دارد را بر زبان میآورد.»
عشق آمد و آتشی به دل در زد
تا دل به گزاف لاف دلبر زد
آسوده بدم نشسته در کنجی
کامد غم عشق و حلقه بر در زد
شاخ طربم ز بیخ و بن برکند
هر چیز که داشتم به هم بر زد
عشق چون طوفان، زلزله، سیل، آتش ویرانگر و سوزاننده است. ادعا و آسودگی و طرب نشان عدم عشق واقعی است.
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد
تو را گر خواب میگیرد نه صاحب درد عشاقی
نازپروردِ تَنَعُّم نبَرَد راه به دوست
عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد
آنکه منفعت، رفاه و آسایش میطلبد، عاشق نیست و ....
***
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
صبر و گذر زمان دوای درد عاشق نیست
***
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
شبهای بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
سینه از آتش دل، در غمِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطهٔ دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت
سوزِ دل بین که ز بس آتش اشکم، دلِ شمع
دوش بر من ز سرِ مِهر، چو پروانه بسوخت
دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند
......
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند
که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند
دوای عاشق در نزد هیچ طبیبی نیست مگر حضرت دوست
یا طبیب من لا طبیب له
یا رفیق من لا رفیق له
یا حبیب من لا حبیب له
خیز و در کاسهٔ زر آبِ طَرَبناک انداز
پیشتر زان که شَوَد کاسهٔ سَر خاک انداز
عاقبت منزلِ ما وادیِ خاموشان است
حالیا غُلغُله در گنبدِ افلاک انداز
چشمِ آلودهنظر، از رخِ جانان دور است
.....
غسل در اشک زدم کَاهلِ طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
شب که نظاره خورشید جمالت کردم
مرغ دل در گرو دانه خالت کردم
سر خود خاک کف پای خیالت کردم
قدم از فرق به سودای وصالت کردم
یا نور و یا قدوس
...