دکتر "جلیل آهنگرنژاد"، شاعر، روزنامهنگار و فعال فرهنگی کرمانشاهی، زادهی سال ۱۳۵۰ خورشیدی، در در روستای هوشیار چله از توابع گیلانغرب است.
وی زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه کردستان خواند و علاوه بر کارشناسی ارشد در این رشته، در رشتهی ادبیات عرب هم مدرک دارد.
ایشان هماکنون صاحب امتیاز و مدیر مسئول هفتهنامهی صدای آزادی و سایت بلوط میباشد.
وی از سال ۱۳۷۴ با نگارش مقالات و سرودن اشعار به زبانهای کُردی و فارسی آثارش در مطبوعات کشور مقبول و درج گردید، و سپس عهدهدار صفحات ادبی مطبوعات محلی شد و در سال ۱۳۷۸ نخستین کتاب شعر کُردی خود را در کرمانشاه به چاپ رسانید.
ایشان در سال ۱۳۷۵ رسما به حرفهی روزنامهنگاری روی آورد، و در سال ۱۳۸۳ موفق به دریافت امتیاز هفتهنامهی صدای آزادی در کرمانشاه گردید، و به موازات این فعالیتهای گسترده، از همان سال ۱۳۸۳ به عنوان کارشناس برنامه کُردی با رادیو کرمانشاه «شبکه زاگرس» با مرکز مزبور همکاری دارد.
ایشان هم اکنون نیز در مرکز آموزش عالی فرهنگیان کرمانشاه و مراکز دیگر آموزش عالی مشغول تدریس است.
▪ کتابشناسی:
- نرمه واران (شعر کُردی)
- تهم (شعر کُردی کرماشانی)
- طعم روزهای نیامده (شعر آزاد فارسی)
- رووژ (مجموعه شعر کردی)
- تصحیح کتاب برزونامهی کُردی
- وا (شعر کُردی)
- وهفرینهنگان (شعر کُردی)
- شمشیر و حریر (پژوهشی در حوزهی ادبیات تطبیقی، که در آن به ریختشناسی شخصیتهای شاهنامههای کُردی پرداخته است)
- خوابهای خانقین (شعر آزاد فارسی)
- ڕێەگەێ کاوە (شعر کُردی)
- لەش شەشم (شعر کُردی)
و...
▪ فعالیتهای ادبی و هنری:
- برپایی سه جشنواره در زمینهی ادبیات کُردی جنوب در شهر اسلامآبادغرب
- مدیریت انجمن ادبی سروه
- چاپ و نشر مقالات متعدد دربارهی ادب نوین کُردی کرمانشاهی در صفحات ادبی
- انتشار بیانیه شعر نوین کُردی کرمانشاهی
- راه اندازی چندین سایت و وبلاگ برای اشاعه فرهنگ و ادب کُردی کلهری از جمله سایت فرهنگی هنری بلوط
و...
▪ نمونهی شعر کُردی:
(۱)
ئتووبووسێ که چێ لهێره، وهلا برد
تمام ڕووژهگان دڵخوهشیمان
چهنی چهن ساڵه لهێره شهو فرووشن
چهنی چهن ساڵه دینه دهس پهتیمان
...
وهرهو کوو؟ خانهقین یا گرمێیان چێ!
هه چۊ ئهڵوهن که بوو واران خوهد داشت
ئتووبووسێ که چێ لهێره، وهلا برد
خیاوانێ گ جاپاگان خوهد داشت
...
خیاوانێ که فیکهێ جاێڵهیلی
له بان لێو زمسانان نهمردۊد
خیاڵ حهزرهت چۊزهیلهگانی
له شان حهسرهت بانان نهمردۊد
...
خێاوانێ ک بێ عهتر چهوهیلد
ههر ئهو جووره ک خوهد زانی، ڕچگیاۊد
خێاوانێ که ئهشکانی کوشریاۊد
خێاوانێ که ساسانی ڕچگیاۊد
...
خێاوانێ که سهردۊ لهێره ئهمما
چهود کرمیتهگان پڕ خهتهر داشت
له ناوێ ههر کهسی چهو کاڵهگهد دی،
بڵازهی ئاگرێ له بان سهر داشت!
...
منهی هاو ڕێ کهم ئمشهو بامه شووند
هسارهی هۊرهگهد ها بان شانم
چهنێگه سهرده بهغداگهێ خێاڵم
چهنێگه چووڵه کرماشان گیانم.
(۲)
«ههڵس ههڵس» بخهن ئمشهو له خهوبنیشهگهدان
منم بشێون بازی خهوه پهریشهگهدان
وه تهور گوڵدهم تێژێ لهنوو کهفێ ههوهجهم
له شهو بڕم ک بتاشم له ئێره ڕیشهگهدان
ههمیشه چۊ چهل مل بۊنه ڕا لهش مهردم
لهشێ نهمهن له ستهم کیشهگهێ ههمیشهگهدان
گلهو یهخوهن له حڵاڵ و حرام ههر جاران
گهماڵهگان هسار بزنکوڕیشهگهدان
لهنووله کیشه پڕیم و وههارمان سزیاس
خودا خوهێ ئاگر گڕ بهێ له ماڵ کیشهگهدان
کوچگوهشن له سجیل م نۊسیاێه ئهگهر
فره نهمهنێه له عمر دریژ شیشهگهدان.
(۳)
خهم وهشکياسه پيمهو! شهو ها له شان وه شانم!
تهو داسه سيخ داخهو ئازايهگهێ سقانم
وينهێ ههڵهت هڵاکم لهێ تاوسان جهوره
ئاژاژگی خوهێهو دهێ نامهی له بان شانم
ههڵشێویاێه بهختم! ههڵبرشياێه جهرگم!
ههڵڕۊشياێه هۊرم! ههڵورشياێه گيانم
تا کهفته هۊرم ئمشهو سهوزی چهوهيل کاڵد،
ههم ئهزرهتهيل کهوکهو پا نانه کهشکهشانم
نووڕم مهکهگ بشکێ باڵهيل سهوز هۊرم
ئهزرهتمهن ڕهسينێگ تا ماڵ ئاسمانم
تا گهر هسارهگهێ خوهد له ئاسمان بکاڵم
خوهزێهو له بن، هسارهيل،کول ههڵپڕۊچقانم!...
(۴)
تهنيا له ئێره مهيلهم سهر بووده بارم ئمشهو
ئاخر وه داخ عشقد ههێ گول! دچارم ئمشهو!
چۊ شهو له شوون چێند تهک دامه له زلانهو
وێنهێ شهکهت سووار پاێ «زهردهمارم»* ئمشهو
زانی کهلاوهگهێ دڵ خاپۊره بێ خهێاڵد!؟
زانی وه بێ ت تا سوو لهێره قهلارم ئمشهو!؟
--------
* زەردەمار نام کوهی است
(۵)
وەختێ لە بان زاگروسا
دەس خەێ لە شان زاگروسا
ئاگر لە ئاتەشکەدەگان
کوڕ خەێە گیان زاگروسا
دار بەڕۊ سجیلمه
ڕاێ قڵف سوو کلیلمە
...
خشتێ لە خاک و خشتمە
کشتێ لە کاڵ و کشتمە
کوردم! دەسێ لە مشتمە
بەڕۊ براێ هاوپشتمه
دار بەڕۊ سجیلمه
ڕاێ قڵف سوو کلیلمە.
▪ نمونهی شعر فارسی:
(۱)
[کرمانشاه]
تو کرمانشاهی و مهد دلیران
نگین سرزمین سبز ایران
همیشه نام تو با جان قرین است
همیشه خاک تو عشق آفرین است
تو را در روم و در چین میشناسند
تو را با عشق شیرین میشناسند
تو را از صخرهای راد آفریدند
برایت عشق فرهاد آفریدند
یقینا کاوه از خاک تو بوده است
دلیر عاشق پاک تو بوده است
همین جا آرش آمد تیر میجست
برای خاک تو تدبیر میجست
تو را مرز غیوری میشناسند
تو را خاک صبوری میشناسند
همین دیروزها در قصرشیرین
دلیران تو و میدانی از مین
گذشتند از نفس تا جان بماند
بهار عزت ایران بماند
دلیری، سربلندی، گرد هستی
بهار افتخار کُرد هستی
تو آن خاک نجیب راز پوشی
نگین سرزمین داریوشی
غرور کاخ خصمت بیستون باد
شکوه نام تو چون بیستون باد
(۲)
[مینیبوس]
شباهت دارم این شبها به مینیبوس سالی سرد
که مُردهست پشت فرمانش کسی مثل سؤالی سرد
پرستوهای دنیا در درون جعبهاش حبساند
بهاری را نمیرویند در تکرار بالی سرد
تمام صندلیهای زمین را در خودش دارد
و میتازد شتابان تا نبردی با زوالی سرد
یکی از صندلیهایش معلم میشود اما
خودش را میکند گم در فراسوی مثالی سرد
تمام شب دلم دنبال آن گم گشته میگردد
ترا هرگز نمییابم مگر مشق خیالی سرد!
***
بگو! در ایستگاه چندم دنیا نشستی تا
بگردانم زمین را سوی تو دور از ملالی سرد.
(۳)
بعد از آن سیب من آدم شدهام میدانی!؟
با خیالات تو همدم شدهام میدانی؟!
تشنهی خاطرهانگیزترین بارانم
تشنهی اشک چو شبنم شدهام میدانی!؟
ای سحر! پشت شب پنجرههامان گل کن!
بیتو مثل شب عالم شدهام میدانی!؟
بیتو از هر چه بهار است دلم میگیرد
بیتو عطر گل مریم شدهام! میدانی!؟
باز هم سیب نگاهی به تعارف بنشین!
به خدا باز من آدم شدهام میدانی!؟
(۴)
[ته ماندههای دالاهو را در گلویم بریز]
از باستانی سالهایی گس
پریان که آمدند
ته ماندههای دالاهو را در گلویم بریز
در سردی سکوتی سمج
که دوچرخهام را به آدمهای برفی بفروشم
مادرم به گنجشک کز کرده
در خیال پنجرهای چوبین میگوید:
«در سردی سکوتی سمج
وقتی تیری جنازه باران میشد!
زنانی تشنه در کتیبهای سنگی
در مصری سیاه،
گیسو میبریدند»
پریان که آمدند،
بگو:
هیچ کلمهای پایین نمیآید
تا کسی را در من برساند
به کتیبهای مریخی
در کهکشانی
که هنوز بوی شیر میدهد
قرنهاست که مصر از من پیاده شده است.
(۵)
[من لیلی چمدانم]
در گیجگاه جهان
وقتی سحر
چمدانم را به هم میریزد،
پنجرهام را
با کدام باد و آتش و آب
به خاک بسپارم؟
من لیلی چمدانم
آنگاه که
سحر به دنبالم راه میافتد و
شب هنگام سر به بیابان جهان میگذارد
سحر تمام جهان چمدانم را
میبرد تا نمیبرد!.
(۶)
[لانهی پرندهها]
«ها»
که میکنی،
بر شیشهی مقابلت
طرحی از هابیل و اسماعیل مینشیند
پلک پنجره تا گشوده میشود،
«ها»
که میکنی
آسمان تن پوشی از
پرنده میکند بر تن
{در این پردهی پایان}
تفنگها حسرت میکشند
بر روی تختهی سیاهی که
اسکلت معلمش لانهی پرندههاست!.
(۷)
[روز آخر پرندگان]
از کتاب طعم روزهای نیامده:
پا به پای این همه کفش (کلاش)
میروم
سیّد و بوسه و انگشت
بر تنبور جاری میشوند
جاری میشوم جاااری میشوم جاااااری میشوم
[صدا]
--: «مرگ حَقَن! مرگ حقَن...»
انگار روز آخر پرندگان است
چیزی پرستو پرستو به پایان میرسد
صدای بال بالش را نمیشنوی؟!
بال میزند باال میزنم باااال میزنی
این آسمان چه طعم تماشایی دارد!
حق چه دیدنی است!
«حق حقن حق حقن حق حقن حق حقن...»
[این کوه
سیّد نیست
اما تا نام «دالاهو» را میشنود،
چقدر «هوهو» میکند!]
(۸)
با همین شلوار کُردی و
کمی زاگرس
امسال
چند باران به نام تو باریده است؟!
از چند کوچهی بنبست
بوی کفشهایت میآید؟!
با همین شلوار کُردی و
کمی زاگرس
در حافظهی چند پرنده
پر پر میزنی!؟
در برف کدام مرز سیم خاردار
در زیر جیب چپ پیراهنت
هنوز بوی «هناره» میآید؟!
با همین شلوار کُردی و
کمی زاگرس
کدام اکسیژن و حلبچه و انفال
ترا در آنتنهای دنیا قسمت کرده است؟!
(۹)
من سربازی بیسر بودم
در کنار دجله
وقتی اسکندر
بوسهی خونین اسبی را
به آبها سپرد.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی