سر فرصت گوش چپم را بر می دارم در دست راست نگاهت می گذارم
گاهی هول وهراس، وحشت مرا به سمت تخیل های توخالی می برد
سر فرصت شادیم را کمی عقب تر بیرون از تمام وحشت ها خواهم برد
در آستانه ی هشدار دوباره در دست راست نگاهم ظاهر می شوی
گم می شوم شبیه بر خاستن دنیا از خواب
جنون دست چپ فرصتم را دوباره کاوید
قصد دارم هر روز به عیادت احساست تمام فرصت ها را .......
چه فکر بیهوده ای است وقتی نمی خواهی تعبیر مسخره خوشحالی مرا بازگو کنی
با حرارت خاصی دوباره به تعبیر سر فرصت بر می گردم
دچار اشکال می شوم وقتی نمی توانم سر فرصت گلی را در دست چپ نگاهت بکارم
منتهای خیال من کدام فرصت دوباره زنده خواهد شد ؟
کدام تلاش می تواند دردناک تر از دیر شدن فرصت خودرا در آتش احساست بسوزاند
آیا کسی را از نزدیک دیده ای در خود شعله ور شود
آمرانه به من بگو می خواهی تو هم سوخته شوی در این آتش
نگو سر فرصت دوباره بر می گردم دوباره همه چیز از نو پی نگاه چپ وراست می گردم
گاهی دیر آمدن نگاه هم خواهد سوخت
انگشت کوچکت را در چشمم فرو بیر آنوقت خواهی دید سر فرصت انگشتت خواهد سوخت واین آتش نگاه هست که سرفرصت می سوزد بی آنکه بدانی
با تقدیم احترام استاد محمدرضا آزادبخت
انقد قضاوت نکنید
درود بر شما استاد گرامی