خانم "نرگس برهمند" شاعر خراسانی، زادهی سال ۱۳۵۹ خورشیدی در بجنورد است.
او کارشناسی رشته ادبیات فارسی دارد و هماکنون ساکن مشهد و کارمند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
برهمند نخستین مجموعه شعرش را در قالب غزل با عنوان «کوهستان عزیز» در سال ۱۳۸۸ و مجموعه شعر سپید «به دنیا اعتماد کردهام» را در همین سال منتشر کرد که این مجموعه، در سال ۱۳۸۹، برگزیدهی پنجمین دوره شعر خبرنگاران شده است. در همین سال، همسرش جواد کلیدری هم با مجموعه شعر «یکی این همه گل را از دستم بگیرد» شایسته تقدیر شد.
«آمبرولا؛ خواهر گلهای جهان»، سومین مجموعه شعر برهمند در قالب سپید است که از سوی انتشارات نگاه، چاپ و منتشر شده است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
مگر اندوه تمام میشود
برای دلخوشی تو رفته پشت درختان
یا روی مجسمهی میدان شهر نشسته
یا از لوسترهای آویزان
نگاهت میکند
و انرژیهای منفی یعنی همین.
گاهی انسان تنهاست
ناگهان قانونی را میفهمد
که سخت بود پیش از این
گاهی میتوان با این همه اندوه از کوه بالا رفت
آه اندوه!
فکر میکنم که مدیونم به تو!
(۲)
از آن همه اندوهی که در چمدانت گذاشتهای میترسم
کاش دزدی بیاید
و آن را ببرد
بعد هم عصبانی شود
در رودخانهای
درّهای
جایی
رهایش کند.
(۳)
این همه که عاشق میشوی
صدایت میافتد
دهانت تلخ میشود
با یک قاشق مربّاخوری
عسل میریزی در دهانم
و پنجضلعیهای قلبم
پُر میشود از نیش زنبورهای کارگر.
(۴)
میترسم از جمعیّت کلمهها که اطرافم راه میروند
نه شعر میشوند
و نه غذای خوشمزهای برای ناهار
میترسم از رانهای کوچک بلدرچین بر سر در مغازهها
و نگاه بیتفاوت عابران
به بوتههای افسردهی کرفس در سهماههی سیاه زمستان.
(۵)
چمنها
آنقدر یکدست بودند
که دل هر حلزونی را میبردند
تو فیلسوفی هستی که در باغچه راه میروی
زنبورها را عاشقتر میکنی
و شهدها را شیرینتر
از پنجره که نگاهت میکنم
حواس مربّای توت فرنگی هم پرت میشود.
(۶)
در طرح های خاکستری و نارنجی روتختی
زن بیسری را میبینم
با پیراهنی بلند
تکیه کرده به تکه چوبی
چشمهایش را به پرندههای مهاجر داده
گونههایش را به آروارههای سگی گرسنه
و دهانش را به کبوترهای چاهی
که آواز بخوانند در قنات های قدیمی.
زن
بیصدا منتشر میشود در زمستان
یاد درناها میافتم
و یاد کوههای یخ در سرزمینهای شمالی
بوی خاک ارّهی نم دیده میدهد روحم
بعد از تراشیدن مجسمهای در هیئت نور.
نوزاد من
ماه روشنی را قطره قطره مینوشد
صبح
وقتی که میخندد
ستاره ی دنبالهدار
از دهانش بیرون میآید.
(۷)
زندگی به یک قرار نیست، سرزمین من!
گاهی سنگی
جریان رودخانه را عوض میکند
و گاهی پرندهها
جاذبه ی زمین را جدی میگیرند
سر درد من جای نگرانی ندارد
با این همه اتفاق که در حال افتادن است
سیگارت را با خیال راحت بکش
نه رگهای متورم گردن من، جریانی را متوقف میسازد
و نه دود سیگار تو، جهان را به سرفه میاندازد
زمین میچرخد
میچرخد با همهی آدمهایش
و خدا از آن بالا نگاه میکند به دسته گلهایی که آب داده است.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)