استاد "فیض شریفی"، شاعر، نویسنده و منتقد خوزستانی زادهی چهاردهم آذر ماه ۱۳۳۴ خورشیدی، در بهبهان، است.
او که عضو هیئت علمی کانون شعر ایران است، پس از فارغالتحصیلی در رشتهی ادبیات، به تدریس مشغول شد، اما در سال ۱۳۸۵ تدریس را کنار گذاشت و نخستین کتاب خود با نام شعر زمان ما را منتشر کرد.
او با نشریههایی نظیر نیمنگاه و اتحاد جنوب شیراز نیز همکاری داشته است.
ایشان بیش از ۵۰۰ مقاله در زمینهی شعر و نقد منتشر کرده است و تا امروز کتابهای بسیاری نیز به چاپ رسانده است.
▪کتابشناسی:
- داستان زمانهی ما (۱) صادق هدایت؛ نقد و بررسی آثار، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- داستان زمانهی ما (۲) صادق چوبک؛ نقد و بررسی آثار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- داستان زمانهی ما (۳) هوشنگ گلشیری؛ نقد و بررسی آثار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- داستان زمانهی ما (۴) بزرگ علوی؛ نقد و بررسی آثار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- داستان زمانهی ما (۵) بختیار علی؛ نقد و بررسی آثار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- شاعران معاصر ایران (۱) اسماعیل خویی؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- شاعران معاصر ایران (۲) علی بابا چاهی؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- شاعران معاصر ایران (۳) سید علی صالحی؛ نقد و بررسی اشعار، نشر نگاه ۱۳۹۳
- شاعران معاصر ایران (۴) شمس لنگرودی؛ نقد و بررسی اشعار، نشر نگاه ۱۳۹۲
- شاعران معاصر ایران (۵) سیروس نوذری؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- شعر زمان ما (۶) سیمین بهبهانی؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۳
- شعر زمان ما (۷) سیاوش کسرایی؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۱
- شعر زمان ما (۸) منوچهر آتشی...؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۹
- شعر زمان ما (۹) سیدعلی صالحی؛ نقد و بررسی اشعار از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۳
- شعر و زمان ما (۱۰) نادر نادرپور؛ تفسیر و تحلیل اشعار از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۱
- شعر زمان ما (۱۱) نصرت رحمانی؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۱
- شعر زمان ما (۱۲) یدالله رویایی؛ تفسیر و تحلیل اشعار از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۳
- شعر زمان ما (۱۳) حمید مصدق؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۱
- شعر زمان ما (۱۴) حسین منزوی؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۳
- شعر زمان ما (۱۵) شمس لنگرودی؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۳
- شعر زمان ما (۱۶) شفیعیکدکنی؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۳
- شعر زمان ما (۱۸) فریدون توللی؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۳۹۶
- شعر زمان ما (۱۹) هوشنگ چالنگی؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۴۰۱
- شعر زمان ما (۲۰) هوشنگ ابتهاج؛ تفسیر و تحلیل از آغاز تا امروز، نشر نگاه ۱۴۰۱
- ماه همیشه دور، تأملی در اشعار کوتاه سیروس نوذری؛ ۱۳۸۷
- به احترام شاعر یک دقیقه سکوت را بشکنیم: نقد و تحلیل اشعار علیشاه مولوی؛ نشر ابتکار نو ۱۳۸۹
- برای نشستن کنار تو؛ نمونه غزلهایی از شاعران معاصر ایران، نشر نگاه ۱۳۹۰
- عاشقانههای شمس لنگرودی؛ به کوشش فیض شریفی، نشر هیرمند ۱۳۹۲
- عاشقانههای سیدعلی صالحی؛ به کوشش فیض شریفی، نشر هیرمند ۱۳۹۲
- کیمیای رحمانی؛ نقد و بررسی، نشر نوید شیراز ۱۳۹۳
- ویس و رامین، تحلیل شرح ویس و رامین (فخرالدین اسعد گرگانی)، نشر نوید شیراز ۱۳۹۵
- شکوفههای خوشپوش به انضمام نوسرودهها/ رباعیات ایرج صفشکن؛ نشر نگاه ۱۳۹۵
- با آنچه در زمینه و صحنه است، سیدحسن اجتهادی؛ نقد و بررسی، نشر حس هفتم ۱۳۹۷
- نمیشناسمش، نشر سیب سرخ ۱۳۹۷
- نمایشنامه حسنک وزیر، نشر علمی و فرهنگی ۱۳۹۷
- احتمال، شعر، نشر کتاب هرمز ۱۳۹۷
- نمایشنامههای من و مامت (هفت کتاب)، نشر سیب سرخ ۱۳۹۷
- خیام و پساخیامیان، نشر نگاه ۱۳۹۷
- منافسات شاعران، نصرت رحمانی و معاصران؛ نشر سیب سرخ ۱۳۹۷
- پروپوزال، نشر سیب سرخ ۱۳۹۷
- پژواک، شاعران بهبهان، نشر نوید شیراز ۱۳۹۸
- کیمیای رحمانی(ادبيات و سینما)، نشر سیب سرخ ۱۳۹۸
- رقص بر گسل، علی ضامن داریا، شعر و نقد
- چگونه نمايش نامه بنویسم و چند نمايش نشر کتاب هرمز ۱۳۹۹
- مکتبهای ادبی ایران و جهان (نظم و نثر از آغاز تاکنون)، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- و شعر چیست؟ نقد و نظر نوین دربارهی شعر، نشر کتاب هرمز ۱۴۰۰
- زهره یوسفی، شاعران همه احساسهای نقرهای درون خوابهای بیداریاند؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- رامک تابنده، آبانسا (داستان و نقد)؛ نقد و بررسی، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- معصومه فتحی، خيال کنید رفتهاید از یادم؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- ايرج شريفی، این شقایق را نگاهی سرد پرپر میکند؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- شیوا خالدی نیا، نامم مصوتی است در باد؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- محمدرضا پرویزی؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۰
- درام سياوش و نقد درام، نشر کتاب هرمز ۱۴۰۱
- یادداشتهای ادیبانهی پیش از آلزایمر، نشر کتاب هرمز ۱۴۰۱
- شهیر کنعانی، آينهها تکهای از صورت توست، شعر و نقد، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- آناکارنینا و چند نمایشنامه دیگر، نشر شب چله ۱۴۰۱
- حبیب شريفی؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- عباس درویشی کرمانشاهی؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- عباس درویشی کرمانشاهی، سلام نسل مفاخر؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- اشرف رشید بیگی، راز نفس رازقی؛ نقد و بررسی اشعار، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- مهناز معصومی، اشکهایم همه کلمه شدند (شعر و داستان) سه جلد؛ نقد و بررسی، نشر حس هفتم ۱۴۰۱
- و آخرین غزل، فردوس قدیان بهبهانی شعر و نقد
سه تاییها، اسماعیل علی پور، شعر و نقد
- ذوالریاستین شیرازی، مردی به نام شیراز (خاطرات صدرا ذوالریاستین)؛ مقدمه؛ نشر نوید شیراز ۱۳۹۳
- محمدرضا حجازی، جهان دوباره (مجموعه غزل)؛ مقدمه، نشر نوید شیراز ۱۳۹۷
- هشتاد و هشت ترانه غمگین، ایرج صفشکن با مقالهای از فیض شریفی، نشر سیب سرخ ۱۳۹۷
- عسل ستایشمهر، عطر؛ مقدمه، نشر نوید شیراز ۱۳۹۸
- شهرام فروغیمهر، بر رگهای بریده این سطرها (برگزیده اشعار) مقدمه و گزینش، نشر کتاب هرمز ۱۳۹۸
- جدار شیشهای، دستغیب، عبدالعلی، درس گفتارها، نشر ماهریس ۱۳۹۸
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
[یک بغل پرستو باش]
در آسمانِ غزل یک بغل پرستو باش
برای کفتر دل بق بقوبقو قو باش
به شعر شاعر شهر شهیر عشق و غزل
تو چون ترقصِ «اولاد» ماجراجو باش
صدای نرم تو در من صدای حادثه بود
صدای خامشی دل چراغ جادو باش
چه شانهها شدهام تا شلال گیسوی تو
برای شانه به سرها صدای یاهو باش
چه دل شکسته غزالان به حلقهی زلفت
فتادهاند ز پا، دامدار آهو باش
نخواستم که به دلجوییام قیام کنی
برای نقش تنت آمدم قلم مو باش
زمانه برف اجل ریخت بر سر مویت
«به شانههات بگو پاسدار گیسو باش»
در این تراکم تاریکی و تلاطم و مرگ
برای ظلمت دلگیر، امید سوسو باش
به ساحل غزلم، بر سطوح دریاچه
ترنم شعفانگیز رقص هر قو باش
صدا سرخ اناالحق در این غزل گوید:
اگر که مرد رهی سرکشی بلاجو باش
مسافر تپش سرکش بیابانم
برای شامه من عطر پونهی جو باش.
(۲)
[شعر شمشیر]
{به یاد بانوی غزل ایران}
شمشیر خویش بر دیوار آویختن نمیخواهم
با خواب ناز جز در گور آمیختن نمیخواهم
شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این سلاح شیرین کار خون ریختن نمیخواهم
جز حق نمیتوانم گفت، گر سر بریدنم باید
سر پیش مینهم وز مرگ پرهیختن نمیخواهم
ای مرد من زنم انسان، بر تارکم به کین توزی
گر تاج خار نگذاری گل ریختن نمیخواهم
با هفت رنگ ابریشم از عشق شال میبافم
این رشتههای رنگین را بگسیختن نمیخواهم
هر لحظه آتشی در شهر افروختن نمییارم
هر روز فتنهای در دهر انگیختن نمیخواهم
این قافیت سبکتر گیر، جنگ و جنون و جهلت بس
این جمله گر تو میخواهی ای مرد من نمیخواهم.
(۳)
باری
امسال هم
مثل مابقی سالها
بر ما
در ما عبور کرد
فولاد و تیر و آهن و فکر
فکری تر از هميشه و همواره
گلهای یاس و درد مشترک مورد نظر، هر چند
خاموش
مثل این رود که مثل موریانه
زیر خانهی چوبی
میگذرد
گذرگهی هولی
"هولی ايستاده هماره به ره مینگرد"
وقتی انسان غول شد
وقتی خمولی خميده از خمخانهای تاریک میآمد
مردانی آمدند از دودمان خون
که در آسمان آنها
ماه پريده رنگ پرید
خورشید گمگشته بود
رنگینکمان
به خدای رنگینکمان
که سیل مهيب میآید
باران مذاب
"مادر" با پرچم
میآید و نمیآيد
باری
متراکم است ابر سياه غلیظی
که از دور دست فاجعه
میتازد.
(۴)
ظلم هم حدی دارد برادر جان!
به من گفته بودی که به تو خبر میدهم
که کی بیایی پیشم
آمدم
زیر باران آمدم
آسمان هم به حال من
به حال تو گریه میکرد
تو را تو بغل گرفتم
تنم میلرزید
در بغل مردی خوابیدم
که دلی به وسعت دریا داشت
گفتم من از راه دوری آمدهام برادر!
حال من هم بهتر از تو نیست
تو را به خدا بلند شو برویم حافظیه.
(۵)
روز روشن
مادرت را میبرند
اسباب و اثاث و دلات را تاراج میکنند
آبرویت را
در گور دفن میکنند
حقوقات را
به جیب دیگری میریزند و
و به خاطر حماقت حمارگونه
پیکهایشان را بالا میبرند و
به ریش و ريشهات میخندند
...
مادرت را
روز روشن میبرند
...
جای پای پدرم حالا
یک لحاف، یک رادیو، چند موش و
یک سند جویده
باقی مانده
جای پای پدرم
یک درخت توت
یک درخت کنار و چند گل پلاسیده و
اندکی خاک قلیان و یک خاطره مانده
جای پای پدرم
یک بیشرف مانده
که راه میرود و درد میکشد
راه میرود و
درد میکشد
راه راه میرود و
درد میکشد...
جای پای پدرم
یک بیشرف مانده.
▪نمونهی داستان:
(۱)
[چشم من و عوفی]
هرگه که چشم من و عوفی به هم افتاد
در هم نگرستیم، گرستیم و گذشتیم (عوفی)
بعضیها چیزی میگویند که گفته باشند. تنهایی در هر صورتی سخت است مثلا خود من را نگاه نکن که صبح بلند میشوم آبی میخورم اول و بعد از یک ساعتی نان و پنیری توی رگ میزنم و اخبار روز را پی میگیرم و چند عکس و مکس و مطلب در واتساب و اینستا میگذارم و میبینم و منتظر پست مینشینم که چیزی بیاورد یا نياورد.
بعد میروم سوپر کناریمان، جانبو رامبو، میخواهم پنیر بخرم، همه چیز میگیرم به جز پنير. عشق خرید دارم، دهم برج کم میآورم و دیگر تا سر برج بیرون نمیروم. پنير نبود، بیسکویتی میخورم.
دیروز همسایهی کناری، برایم بربری کنجدی، عسل آورد، پنير تبریزی آورد و کوفته سبزی، شاعره میگوید: "شاطر همشهریمه، رشتیه، ببین چه نان بربری قشنگی زده، آدم کیف میکنه نگاش کنه عاشقام شده (میخندد)، پر از کنجده، این پنير را از تبریز یکی از عشاق دیگرم فرستاده، این عسل هم از اردبیل آمده، یک دو ترانه براش گفتم خونده، عسل فرستاده، گفته میام شیراز، کوفته رو خودم درست کردم، الان یک سالی میشود ندیدمت، دلام واستون تنگ شده."
***
یکی دو کتاب با حرمت تقدیم میکنم و به خودم میگویم از کجا فهميده من حتا نان هم در خانه ندارم. پنير را روی یک تکه نان بربری میگذارم و گریه میکنم. نمیدانم چه مرگام شده. باید لااقل نصف اینها را برای مادرم ببرم و توی دهناش بگذارم. دیروز میگفت: "هیچکس به فکر من نیست. یک ماهی بیشتر است که حمام نرفتهام، پسر که نباید مادرش را توی حمام ببرد..."
از ساعت هفت صبح تا هشت شب مینشیند و حرف میزند: من کجام، چرا به این جا آمدهام؟ چه کسی مرا به این جا آورده؟، باید یکی مرا ببرد در آن جا که بودهام..."
شعرهای تکراری میخواند: "دلم از کوچکی پای غم افتاد..." تا بخوابد.
یواشکی میروم، توی راه، پياده بر میگردم، یک ساعتی پیادهروی، به خانه میروم، میبینم غروب شده و نه ماست دارم نه خیاری، نه دلستری، نه زهرماری. اخبار هم که تکراری است: "زلزله در افغانستان، بمبگذاری در افغانستان، چند موشک در سوريه، یک موشک سرگردان در اربیل فرود آمد و تظاهرات بازنشستهها و تماس یکی از همکاران، فردا بیا فلان جا، باید اعتراضات بکنیم، این حقوق تقاعد باید تصاعد پیدا کند. تو که مشکلی نداری، من دو مهندس و دکتر بیکار دارم، چه خاکی به سر کنم. هنوز حقوقمان بالا نرفته، اجناس چند برابر شده..."
خوبام برد صبح تلفن فلان خیریه بیدارم کرد.
تلفن را از برق کشیدم، تلویزیون را خاموش کردم، هایفون را خاموش کردم.
از دو طرف آپارتمان میکوبند و میسازند، جلوی پنجرهام هم دیوار کشیدهاند، دیگر تو را هم از پشت این پنجره نمیبینم، کوه را نمیبینم. باید بنشینم دوباره داستان بنویسم تا قلم از دستام بیفتد یا خدا، به برادرم قول داده بودم به او زنگ بزنم.
عوفی شیرازی در قرن ده و یازده چه کار میکرد؟.
(۲)
[آواره]
ما سی و چاریها آدمهای جانسختی هستیم، خیلی کتاب متاب میخوانیم، بحث میکنیم، در کوره آبدیده شدهایم، از هر در برانیمان از در دیگر و از پنجره داخل میآییم. میگویید اشتباه کردهایم؟ کردهایم. اصلأ کسی که فکر میکند اشتباه نمیکند، اشتباه میکند. ولی اگر ما نبودیم این جوانها سقفی به روی سر نداشتند. بچههای ما الآن تا ۷۴ سال دیگر کار کنند، نمیتوانند اتاقی برای خود درست کنن.
- تو دیگه چی میگی؟ اگر من انقلاب کرده بودم که الآن هم سر کار بودم. تو بهانه در میآوری. میگویی لیسانس دارم، فوق گرفتم. خب بیمایه فطیر است. تو کاری بلد نیستی. این دانشگاهها اغلب کارگاههای مدرکسازی هستند. یک عالمه پول میگیرند و در نهایت یک مدرک بیبو و خاصیت توی دستت میگذارند.
حالا میخواهی به اروپا بروی؟ برو، برو پدر پیرت را تنها بگذار. من که میگم بیا با من کار کن، کتاب بهت میدهم ويرايش کن، تایپ کن، پیدیاف کن، خودم دو برابر بهت میدم. بعد هم بیا بریم باغچه را کود بدهیم، هرس کنیم، سيب و هلوها را بچینیم، ببریم بدهیم مش رجب بفروشه، این افغانستانی که با من کار میکرد گرفتنش بردنش افغانستان. لامصب! تا کی میخوای دستت توی جیب من باشه، همه رو دست خودت بگیر، فعلا ماهی ده ملیون کاسبی، بعدأ خودت استاد میشی. حالا برو بگو پدر پیرم را تنها گذاشتم. رفتی مغازه کفشفروشی زدی، نشد، رفتی وسایل ورزشی زدی نشد، چقدر بهت گفتم «ب» را فراموش مکن. بِ بنگاه، بِ بیرونبر، بِ بانک، بِ قماربازا میگن ها به فلانم. حالا ول کردی رفتی کایسری ترکیه، که تقی به توقی بخورد و ترا به بلژیک ببرند، هی میری توی کلاپ هاوس شعر و معر میخوانی و سخنرانی میکنی که منم رستم دستان، منم طاووس علیین شده، با حرف نمیشه، چرا لج میکنی؟ تو نمیخواهی از تجربهها و آزمون و خطاهای من استفاده کنی؟ میخواهی بگویی خودم میتوانم. نتوانستی، نتوانست، نتوانس، نتوان ...تو میخواهی پدر پیرت را دق مرگ کنی؟ رفتی رگ دستاتو زدی که تو رو از اونجا بفرستند نروژ، بلژیک، آلمان... حالا من چه خاکی به سر کنم، چجوری بیام نجاتت بدم؟ من چه گناهی کردهام که باید تقاص پس بدهم؟ امروز نامزدت اومده رو سرم داد زده که رگ نداری، برو بچهتو نجات بده، آخه چند بار نجاتت بدم؟ بازم که با این قرتی میریزی رو هم و ته جیبمو بالا میاری. تو فکر کردی اونجا حلوا بهر میکنن، مثل گاو عصاری ازت کار میکشن، بردهات میکنن، اونا پول مفت به کسی نمیدن.باید از صلات صبح تا بوق سگ کار کنی. این دفعه کارت زاره، اگه زنده موندی، میارمت، جد آبادتو در میارم، یک ریال هم دیگه الکی بهت نمیدم. اگه تا فردا اومدی، اومدی وگرنه تا فردا خودم حرکت میکنم.
(۳)
نگاهش کردم، مکث کردم، فهمید. گفت: ”بله، دو بار پول گرفتم و به بچهام دادم، هر دو را خراب کرد، یک بار دنبال مادرش رفت، بار دیگر رفت تو معامله کم آورد، الان سرش به سنگ خورده.”
من هم سرم به سنگ خورده بود، آخر چرا من باید چهل ملیون به او بدهم؟ چهل ملیون را در بانک میگذارم، پانصد ششصد هزار تومان در ماه کاسب میشوم.
سوز و گداز او در دل سنگم اثر نکرد. رفت و دو روز دیگر یک متن ادیبانه نوشت که: ”ابر آذارند و بر کس نمیبارند، چشمهی آفتاباند و بر کس نمیتابند، بر اسب استطاعت سوارند و نمیرانند…”
فکر نمیکرد که من میدانم این متن از او نیست، از سعدی است.
نوشتم: ”تو که نمیتوانی یک زن نگه داری و یک الف بچه را تربیت کنی چگونه میخواهی جهان را کن فیکون کنی؟ تو فقط کتاب جمع میکنی، نمیرسی یک کتاب هم بخوانی، نمیتوانی ده ملیون اجارهی مسکن بدهی، برو در روستایت، در خانهی پدریات زندگی کن، چرا به پایتخت آمدهای.”
میدانستم چه پاسخی میدهد بلاکش کردم. هر روز یکی از جمعیت من کم میشود، خیلی کم حوصله شدهام. مشکل من قرض دادن و کمک به دیگران نیست، میدانم که نمیدهند و نمیتوانند که بدهند و یا دیر میدهند و اعصاب من را به هم میزنند، هالو گیر آوردهاند. همان بهتر که ترک دنیا کنم و موبایلم را عوض کنم و سرم توی لاک خودم باشد.
موبایلم زنگ خورد، آن دختر بود، خاموشش کردم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی