سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        برهان برزنجی شاعر کرکوکی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : سه شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲ ۰۳:۲۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۵ | نظرات : ۰

        استاد "برهان برزنجی" (به کُردی: بورهان بەرزنجی)، شاعر و نویسنده و روزنامه‌نویس کُرد، زاده‌ی ۱۹ مارس ۱۹۶۰ میلادی، در شهر طوزخورماتو (به کُردی: دوزخورماتوو) در استان کرکوک است.
        وی آثار مختلفی را تاکنون چاپ و منتشر کرده است، از جمله:
        - صدای عشق، ۲۰۱۶ 
        - از تو خشک نمی‌شوم، ۲۰۱۹ 
        - ابر نیستم ولی برایت می‌بارم، ۲۰۲۳
        و...
        (۱)
        [فتوا]
        به فتوای کدامین درخت،
        آشیانه‌ام را خراب و 
        شهد شیرین خوشبختی را به کامم تلخ می‌کنی؟!
        گوشه جگرم را با چاقوی بران می‌تراشی   
        شیره‌ی آرزوهایم را به دشمنان می‌بخشی...
        به فتوای کدامین درخت،
        شیرینی وجودم را به سخره می‌گیری؟!
               
        (۲)
        به ابرهایی که از وطن تو می‌آیند،
        خوش آمد می‌گویم!
        هرچه‌قدر می‌خواهند ببارند،
        بارانش را تنپوش تنم خواهم کرد.

        (۳)
        بگذار!
        عجله نکن!
        هنوز لباس خواب ستاره‌ها را ندوخته‌ام!

        (۴)
        آن لیوان آبی که با دست‌هایت 
        برایم می‌آوری،
        آب دست زلیخاست!
        از برای یوسف...
        شفای تمام دردهایم است.

        (۵)
        سایه‌سار من است،
        گیسوانت.
        در سایه‌اش،
        شادمانی‌هایم را پیدا می‌کنم...

        (۶)
        نازنینم!
        پیراهنی که تو به تن می‌پوشی،
        لباس روح من است!
        در بهشت هم، 
        همان پیراهن را به تن خواهیم کرد من و تو...

        (۷)
        اگر تو پرتوی خورشید بودی 
        به هیچکس نمی‌دادمت!
        شب‌ها اسم تو را بر سینه‌ی تمام ستاره‌ها می‌نوشتم 
        و پیراهن نورانی تو را تنپوششان می‌کردم 
        و خودم هم در میان گرمای این عشق آب می‌شدم.

        (۸)
        آی خوشکله!
        تو هم تروریست خواهی شد،
        اگر مرا با زیبایی‌ات بکشی!.

        (۹)
        پرده‌ها را کنار نزنید!
        مبادا خورشید من بتابد و 
        خورشید دنیا خجالت زده شود و 
        جهان در تاریکی غرق شود!.

        (۱۰)
        الان چگونه‌ای؟!
        آیا باران بر موهایت دست کشیده است؟!
        یا که لباس‌هایت را خیس نکرده است؟!
        باران چنین است!
        دوست دارد، با مردم شوخی کند،
        دست بکشد بر گیسوان زنان و پیرهن دخترکان و 
        دوباره، راهش را لبخند زنان پیش بگیرد 
        و غم و غصه‌اش را در جیب ما بگذارد...

        (۱۱)
        محبوبم! 
        آنگاه که چون رهگذری از کوچه عشقم می‌گذری
        مهر و ناز و زیبایی، لبریز از وجودت را جمع می‌کنم و 
        در قلبم می‌گذارم.
        تا که ره‌توشه‌ای شود، برای روزهای دور و دراز عاشقی.
        مطمئنم روزی نیازمند نفس‌هایت خواهم شد و
        مهر و محبتت و
        موسیقای جمالت به کارم خواهند آمد و  
        خودم را با آنها می‌پوشانم.
        هر لحظه بی‌هرم نفس‌هایت 
        افق ایوان چشم‌هایم تار می‌شوند،
        و بندهای دلبستگی‌ام به زندگانی، پاره می‌شود.
        مجنونم و هزاران چشمه در تو یادم می‌کنند 
        مجنونم و با هزاران جویبار درونم،
        عشق تو را می‌نوشند و
        در محراب چشم‌هایت نماز می‌خوانند.
        محبوب من!
        تا آنگاه که تمام زه‌های کمانچه‌ی زندگی‌ام،
        از مردم گسسته شود 
        مرا بنواز و از آن خودت کن!.

        (۱۲)
        امشب به ملاقاتم نیامدی و 
        چراغ خنده‌هایت را برایم نیفروختی!
        تا بدانی،
        خشک شدن چشمه‌ی لب‌هایت چه بر سرم آورده است...

        (۱۳)
        امشب به ملاقاتم نیامدی 
        تا به دیدارت دلشادم کنی،
        بی‌تو، سرمای زندگی از همه‌ی درز و سوراخ‌ها هجوم آورده‌اند
        برای زدودن خاطراتت از یادم،
        اما نتوانستند،
        حتا کلمه‌ای از حرف‌هایت را از جیبم بیرون بکشند!.

        (۱۴)
        امشب به ملاقاتم نیامدی 
        تا که طوفان‌های زندگی‌ام را بتارانی،
        آن طوفان‌هایی که می‌خواستند،
        رخنه ایجاد کنند مابین چشم‌هایم!.

        (۱۵)
        امشب به ملاقاتم نیامدی 
        تا که راه را بر تاریکی وحشی ببندی،
        همو که قصد داشت 
        روشنای روی دیوار روحم را خاموش کند.

        (۱۶)
        مدتی‌ست کە چشم‌هایت در کوچەباغ چشمانم قدم نزدەاند
        با نفس‌هایم عکسی نگرفتەاند 
        در گوشە‌ی چشم‌هایم ننشستەاند 
        گل‌های روحم را لمس نکردەاند و
        در آغوش ترانە‌هایم بە خواب نرفتەاند،
        مدتی‌ست رایحه‌ی راستین قصیدەام را نبوییدەای...
        اما بدان که هنوز،
        پیکرم باغی‌ست پر از درختان آوازه‌خوان
        که یک‌به‌یک آواز عشقمان را سر می‌دهند.

        (۱۷)
        همه‌ی رفتار و کردارهایت 
        قابیل بوسه‌اند!
        الا خدانگهدار گفتن‌هایت...

        (۱۸)
        نه در نمازم کوتاهی می‌کنم،
        نه در دوست داشتن تو...

        (۱۹)
        آنقدر دوستت دارم 
        که تشنه‌ام شود، چون آبی گوارا می‌نوشمت!
        اگر گرسنه‌ام شود، چون برنج و خورشت کردی، عشقم را از تو سیر خواهم کرد.
        اسمت را سر زبانم خواهم انداخت و 
        سر و صورتم را با نام مبارکت، متبرک خواهم کرد.
        در کوچه و خیابان،
        در راسته بازارها، چشم‌هایم دنبال گل‌فروش‌ها می‌گردد 
        و تو چون فروشنده‌ای ناز و ادا می‌فروشی و 
        من همه را خریدارم.
        چقدر سرم شلوغ است از خواستن تو،
        که حتا نمی‌توانم یک قدم بی‌تو بردارم.
        از توک پا تا نوک سر از عشق تو لبریزم و 
        دلم مملو از حضور توست و 
        جز عشق تو، عشق کسی را خریدار نیستم. 

        (۲۰)
        باغی پر از گل به تن بپوشان!
        تا وقتی دیدمت،
        با گلاب تنت خودم را خوش‌بو کنم و
        با عطر نفس‌هایت خودم را بیالایم.
        فرش شعرم را زیر پایت پهن می‌کنم 
        تا که پای آمدنت را بوسه‌ باران نماید و 
        جای قدم‌هایت را برای تبرک نگه دارم.
        تا هرگاه خشکسالی دشت جان و تنم را درنوردید،
        چاه زمزم بشود و 
        عطش و تشنگی وجودم را برطرف کند.

        گردآودی و نگارش و ترجمه‌ی اشعار:
        #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۵۴۸ در تاریخ سه شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲ ۰۳:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        محمد شریف صادقی

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2