سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نه‌به‌ز گوران شاعر کردزبان
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۲۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۶ | نظرات : ۲

        استاد "نەبەز گوران" (به کُردی: نه‌به‌ز گۆران) شاعر، نویسنده، مترجم و روزنامه‌نویس کُرد، است. 
        "نه‌به‌ز" به معنی نستوه و شکست ناپذیر است.
        وی در هفده مارس ۱۹۷۷ میلادی، در شهر کوچک بیاره واقع در منطقه‌ی هورامان اقلیم کردستان دیده به جهان گشود.
        "هلمت گوران" دیگر شاعر و نویسنده‌ی کُرد، برادر اوست.
        نه‌به‌ز، برای نشریات مختلفی همچون، روزنامه‌های هاولاتی، ئاوینە و مجلات جهان و لفین مطلب می‌نوشت و در خلال این همکاری‌ها، چندین بار توسط حزب بعث بازداشت و زندانی شد.

        ▪کتاب‌شناسی:
        - حزب بعث و ایدئولوژی آن 
        - شب مهتابی (رمان) 
        - مرزبان (رمان) 
        - دیوانەای در این شهر است (رمان) 
        - میخانەی وسطی (رمان) 
        - من بعد از تو پژمرده شده‌ام (شعر) 
        - مازیار شنگالی (رمان) 
        - امیرنشین خال و خاک (رمان) 
        - نامه‌ها را از در داخل ننداز، کسی در این خانه نیست (شعر) 
        - چشم آبی درسیم 
        - دختر کاه‌فروش  
        و...
        ■□■
        (۱)
        من از شهری می‌ترسم 
        که مردمانش،
        پنهانی عشق‌ورزی می‌کنند و 
        آشکارا به هم کینە‌ می‌ورزند.

        (۲)
        دروازه‌ای می‌خواهم 
        که بر روی زخم‌های حافظه‌ام بسته شود 
        دروازه‌ای که هرگاه باز و بسته شد 
        میان خاکسترهای تنهایی‌ام 
        گرمای وجودم را احساس کنم.

        (۳)
        می‌خواهم ولگرد و ولنگار
        هر روز، خانە بە خانە‌ و 
        کوچە بە کوچە‌ی شهر را بگردم و 
        از اهالی‌اش بپرسم:
        -- آیا جایی را سراغ دارند، تاریک‌تر از درون آدمی...؟!

        (۴)
        نیمە شبان، از غریبه‌ای نامەای به دستش رسید 
        نوشتە بود؛
        اگر آنجا، در وطنت مُردی،
        دوست داری بر سنگ‌ قبرت چه حک شود؟
        گفت: می‌خواهم با خطی خوانا بنویسند 
        دیگر خوشحالم که سرانجام صاحب خانه‌ای شدم
        چون که تا زندە بودم، منزل و مأوایی نداشتم...

        (۵)
        رئیس جمهور تمام زندگی خود را
        صرف نابودی زبان کُردی کرد؛
        اما دقیقن شبی کە مُرد،
        پسرم نخستین کلمەی کُردی را یاد گرفت...

        (۶)
        وطن،
        برای برخی افراد آرامشگاه است و
        برای برخی دیگر آرامگاه...

        (۷)
        بعضی اوقات 
        زندگی آنقدر از من دور است 
        که شبیه ستاره‌ای می‌شوم  
        که تاکنون کشف نشده است!

        (۸)
        بعضی اوقات  
        آنقدر مرگ را نزدیک خود می‌بینم 
        که فراموش می‌کنم 
        آغوش خاک
        آخرین منزلگاه من است.

        (۹)
        بسان هر انسانی دیگر،
        چه آرزوها که نداشتم!
        لیکن،
        بی‌سرزمینی آنقدر مرا آزار داد 
        که همه آرزویم داشتن وطنی شد...

        (۱۰)
        چونکه خورشید غروب کند،
        من جانشین او خواهم شد!
        من و خورشید درد مشترکی داریم،
        -- [بیرون راندن تاریکی از دنیا] 
        ...
        تا وقتی که تاریکی 
        بر روی زمین و درون آدمی باقی‌ست 
        درد من و خورشید پایان نمی‌یابد...

        (۱۱)
        به ناگاه، 
        احساس غریبی وجودم را فرا می‌گیرد و 
        به خودم می‌گویم: 
        -- ای نگون‌بخت! 
        چرا با زندگی چنین در‌آمیخته‌ای؟!
        وقتی میان این همه آدمی،
        آنکه باید پشت و پناهت باشد،
        بی‌پناهت می‌کند...
                                    
        (۱۲)
        زمستانی را دوست دارم 
        که با هیچ آغوشی گرم نشود!
        انسانی را دوست دارم 
        که هیچ جنگی، نابودش نکند!
        عشقی را طلب می‌کنم،
        که گذر زمان از رنگ و بویش نکاهد...
                                          
        (۱۳)
        تمام دروازه‌های بودنت را ببند،
        کسی که تو را بخواهد، به روزن پنجره‌ای هم راضی‌ست.
        تمام پنجره‌های بودنت را ببند،
        کسی که تو را بخواهد، به خیال تو هم راضی‌ست.
                                         
        (۱۴)
        اگر که به کودکی باز گردم،
        با خطی درشت،
        بر تخته‌سیاه خواهم نوشت:
        -- نمی‌خواهم بزرگ بشوم!.

        (۱۵)
        در تلاش بافتن فرشی هستم،
        که طرح گل میانه‌اش، تصویر توست.
        مشغول نقاشی تصویر دو کوه هستم،
        که مابین آنها تو طلوع کنی.
        می‌خواهم رویاهایم را زمانی ببینم،
        که چون صدای تو پر باشد از زندگی.
                                      
                 
        (۱۶)
        انسان چون 
        دل به ارتش خود ببندد،
        پشت سر خود،
        غیر از ویرانه،
        چیزی به جای نخواهد گذاشت.
                                           
        (۱۷)
        این روزگار،
        فقط به درد آن می‌خورد،
        دورادور به آن بنگری و 
        همچون رهگذری به آن بخندی.
                                 
        (۱۸)
        هر شخصی 
        برای پا گذاشتن به دنیا،
        روشنایی می‌افروزد،
        بی‌آنکه چشم به راه پروانه‌ای باشد که دورش بگردد
        بی‌ چشم داشت نوری از چراغ دست کسی...
                             
        (۱۹)
        بنگر، که این دنیا پر از آدم‌های متکبر است،
        که باید دور شوی از آنها،
        دوری از آنها،
        یعنی اینکه کماکان برای آدمی ارزشی باقی‌ست.

        (۲۰)
        چه می‌شود 
        که این مرتبه،
        پیش از باران،
        تو بباری؟!...

        شعر: #نەبەز_گوران 
        برگردان: #زانا_کوردستانی 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۳۸۰ در تاریخ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۲۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۱۲
        خندانک خندانک خندانک
        ابراهیم کریمی (ایبو)
        دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۵۴
        سڵاو
        گەلی سوپاس بۆ ناساندنی
        شاعیران و نووسەرانی کورد خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1