سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ماشا اکبری شاعر و نویسنده‌ی لرستانی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ ۱۲:۵۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۲۰ | نظرات : ۲

        استاد "ماشا اکبری" شاعر و نویسنده و کنشگر اجتماعی، لرستانی، زاده‌ی نخستین روز سال ۱۳۴۷ خورشیدی در قیلاب در میان خانواده‌ای ایلیاتی است.
        تا هفت سالگی در دامن طبیعت، میان ایل در پای کبیر  کوه و کنار سیمره سیمگون، به سر برد و در دانشگاه علوم پزشکی لرستان و آذربایجان غربی، تبریز درس پرستاری خواند و اکنون در خرم‌آباد ساکن است. 
        ایشان به زبان لکی می‌سراید و با زبان فارسی می‌نویسد و ادبیات را بصورت ذوقی و شوقی ادامه می‌دهد و در مطبوعات محلی و ملی مقالات و یادداشت‌هایش منتشر شده و می‌شوند.
        ایشان اشعارش را در کانال تگرامی "واتوره" و نوشته‌هایش را در کانال "خاپوره" منتشر می‌کند.
        وی به مدت دو سال سردبیر و مسئول اجرایی ماهنامه‌ی همکار نشریه داخلی بیمارستان شهدای عشایر خرم آباد بود که انتشار این ماهنامه بعدها متوقف شد.

        ▪نمونه‌ی شعر لکی:
        (۱)
        تو چی اوریشِم، مِه چی کَژاوَه 
        تو آگِر روشِن مِه دُوی وَرتاوَه 
        تو بیت بِزِران مِه بیتِ هورَه! 
        تو هیکَه خَنَه مِه لاوَه لاوَه... 
        تو هِرِ مَنگُل ئِه سینه و مِل 
        مِه عَسر نارِکم بیسَه شُراوَه 
        تو حرفِت شَکَر ،مِه کُرَه جوا 
        تو مِهرِ دائا، مِه چی مِرّ باوَه 
        تو وینَه تیرو، مِه چی بَم ویرو 
        تو علی آباد نوم مِه عَه لاوَه! 
        مِه ئِه لارِک تو، مائیَه ویرِم، 
        هومساوی کاخ و کَلکَه خِراوَه 
        تو چی شیرازی خرم و آباد 
        مِه فقط نومِم بیسَه خُرماوَه!.

        (۲)
        هَنی خَم وَه گَرد گَرتِ خُبار هَتْ 
        هَنی هِناسی چی ژَرِ مار هَتْ 
        خاکِ خَم نیشتَر مِلِه شون بَلی 
        دَنگ هوار هَوار ئِه وَلگِ دار هَت 
        توزِه تنگی هَت چیِه چَئم باخ 
        رولَه رولَه گُل ئِه دس کیوار هَت 
        فلک پاشیتی خاک ئًر چَئمِ تَر 
        سرمَه خاک ئَرّا چَئمِ خمار هَت 
        خاکَه مَماسی ئِه کَلِ دِنون 
        بِلا ئَرّا گیون آئیمْ بیمار هَت 
        مَری توزونِ روژ قیامتَه! 
        زِنی ئِه طورِ مِردی مِزار هَت 
        خاکَه ماواری ئَر روی آوینَه 
        کَنی هُشگلو،چاوِ چنار هَت 
        روژمو بیَه سَه شوگار تاریک 
        هَفار هِناسی گرگ و کفتار هَت 
        هُوئر کَتیسِه قَپ سپاه سیاوی 
        اُوردی عذاوِه تنگ گاشِمار هَت 
        یَه سِزا کُومی ستمکاری بی؟
        گِه هونَه یَخَم گیر ستمکار هَت!
        هَر کَس نَمِری چی فِرَه مُوینی 
        مَه دیمْ پاویزِ نومجا وِهار هَت!!

        (۳)
        دو به تی وَشِ یَکْ زِوُنی کِمْ 
        مِه سینَه سِتی سیره گیونی کِمْ 
        باوَمْ کِه پوئی، دائامْ کِه چی ئی.
        وِژِمْ پاوْپِه ریکْ پَریشونی کِمْ!
         
        ▪نمونه‌ی شعر فارسی:
        (۱)
        چلچله به چنگ اژدها 
        کبوتر در بزم کفتار 
        کز کز گیسو در شهوت شعله!
        شقاوت داس و گریه گندمزار 
        شکاف شقیقه در گسل گناه! 
        جهان جولانگاه جهنم است 
        تابوت‌ها در فکر تسخیر جهانند 
        ایستادگان در کرانه کراهت! 
        این هیاهو چیست؟
        فغان جهان!
        تابوت‌های خندان!
        عقربه‌ها 
        روی ساعت انفجار  کوک شده‌اند 
        قبیله‌های ماقبل قساوت در راه‌اند 
        تا قاف قیامت راهی نمانده است 
        اگر همه خیاط‌های جهان 
        کفن بدوزند 
        باز نیمی از جنازه‌های جهان 
        عریان می‌مانند!.

        (۲)
        از چشمه ذوقم قطره ناچیزی مانده است 
        از باغ بختم علف هرزی مانده است 
        قبل از سپیده دم به دیدارم بیا،
        از عمرم به قدر خوابی مانده است.

        (۳)
        دارستان دردیم، تبر را بیاور و بیا 
        در خواب عمیقیم، بیداری بیاور و بیا 
        در خانه‌های کهنه پوسیده شدیم،
        عجله کن، سفر را بیاور و بیا!

        ▪نمونه‌ی نوشته‌:
        (۱)
        دزدها داخل خانه بودند که همسایه کلید انداخته و در را باز کرده بود. به محض باز شدن در دزدها فلنگ را بسته و از لای در گریخته بودند. 
        کلانتری آمد. مردم جمع شدند. یکی گفت کار آشنا است. دیگری گفت شاه کلید داشته اند. سومی گفت حرفه ای بوده اند. چهارمی در جواب سومی گفت نه، بعععله! دله دزد بوده اند از این گَرتی مَرتی ها. کَلِی شارضا اما اصرار عجیبی داشت که این دزدی به «گِرو گازِر»۱ می‌خورد!
        پاسبان‌ها صورت‌جلسه نوشتند و رفتند. مردم هم متفرق شدند. ما ماندیم و همسایه. سرگرم صحبت بودیم که تلفن همسایه زنگ خورد. آن ور خط یکی از دزدها بود!
        «ببخشید ما خانه را اشتباه گرفته‌ایم. خانه‌ای دیگر را می‌خواستیم بزنیم! وسایلتان سر کوچه است بیایید بردارید»
        همسایه با خوشحالی گوشی را گذاشت و گفت، کلی شارضا درست می‌گفت، قضیه «گِرو گازِر»بوده. هجوم بردیم سمت در و ریختیم داخل کوچه. یکی گفت برویم سمت بالا، دیگری گفت سمت پایین. سومی گفت سرکار نباشیم؟ ذوق زده و کمی ترسیده، هاج و واج و لنگ در هوا مانده بودیم. در حالی که ما اگر و مگر می‌کردیم که بالا برویم یا پایین، ناگهان یکی از داخل خانه مثل موشک بیرون آمد و به سرعت جِت از در حیاط در رفت و در تاریکی ته کوچه گم شد. دزد سوم در تمام مدتی که ما مشغول صحبت بودیم و پاسبان‌ها صورت‌جلسه می‌نوشتند و کلی شارضا اصرار  می‌کرد که موضوع گرو گازر است داخل خانه مخفی شده و منتظر فرصت برای فرار بود. سر کوچه نه از دزد خبری بود و نه از دزدیده شده‌ها. تلفن بهانه بود تا حواسمان را پرت و سرمان را گرم کنند و همدستشان را فراری دهند. 
        پدربزرگم همیشه می‌گفت، «تُلیقی»۲ دنیای دلخواه دزدان است. برای دزدها هر چه شلوغ‌تر بهتر. دزدها آدم‌های دهان قرصی هستند. زیاد هم معاشرتی نیستند. هیچ علاقه‌ای به دادن نشانی ندارند. از آدرس عار دارند. هر وقت که دزدها شروع کردند به آدرس دادن، تردید نکنید که دارند آدرس کوچه علی چپ می‌دهند. هر وقت که اندکی روشنایی چراغ را بالا بردند یقین بدانید که می‌خواهند ما را بازی دهند. می‌خواهند ما را سرگرم یک دزدی کوچک کنند تا سرقت بزرگ را انجام دهند. جای قاشق و چنگال مسی را لو می‌دهند تا طاس و آفتابه طلا را جابجا کنند. آب نبات دستشان را نشان می‌دهند تا دُرٓ شاهوار جیبشان را نبینیم.
        دزدها نقشه‌های پیچیده را با روش‌های ساده اجرا می‌کنند. کاری می‌کنند که ذهن و ضمیر و زبان ما یک لحظه آرامش نداشته باشد. مدام ما را به حاشیه می‌برند تا از متن دور شویم. ما را با کلاه مشغول می‌کنند تا از سرمان غافل شویم. پاپوش برایمان می‌دوزند تا پایمان سست و گاممان را گم کنیم. شلوغش می‌کنند تا برای شاهکارشان خلوت پیدا کنند. کم‌ها و کوچک‌ها را رو می‌کنند تا بزرگ‌ها و بیشترها را پنهان کنند. سیسمونی را برجسته می‌کنند تا آپارتمان‌ها به چشم نیایند. ما را با نان سرگرم می‌کنند تا پی نام و جان نرویم. روزنه رزق و روزی ما را تنگ می‌کنند تا گَل و گشادی زندگی‌های خودشان را نبینیم. بی‌وقفه شعار می‌دهند تا شعورمان را بسنجند. خوشبختی دزدها در آن است که جامعه فرصت فکر نداشته باشد. مدام باید در معرض حاشیه و هشدار باشیم. دزدها معمولا در سکوت و سیاهی فعالیت می‌کنند وقتی «گالَه»۳ می‌زنند و گِرا می‌دهند که در اتاق پشتی گیر افتاده باشند. خودشان یا همدست‌هایشان. دنبال در رو و دستاویزی برای فرار و فراری دادن می‌گردند. هیاهو می‌کنند تا هوادارانشان دلگرم شوند.
        خوب نگاه کنید! همه دارند فریاد می‌زنند. آدرس می‌دهند. کمی روشنایی چراغ را بیشتر کرده‌اند. گاهی حساب شده خودشان را لو می‌دهند. از تاریکی در می‌آیند و آفتابی می‌شوند. راست و دروغ و خبر و خیال و جهل و جعل را با هم و در هم به خورد ما می‌دهند تا قدرت تمیز و تشخیص خود را از دست بدهیم.
        خدا به دادمان برسد،
        دزدهایی که از تاریکی در آمده و به هوای گرگ و میش رسیده اند بسیار خطرناک هستند. 
        این‌ها دیگر دزد نیستند، باندهای سازمان یافته تبهکاری‌اند!

        گردآوری و نگارش:
        #زانا_کوردستانی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۲۴۸ در تاریخ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ ۱۲:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ ۱۳:۵۵
        خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲ ۰۰:۰۸
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2