سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 دی 1403
    29 جمادى الثانية 1446
      Sunday 29 Dec 2024

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۹ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        نعمت مرادی شاعر لرستانی
        ارسال شده توسط

        لیلا طیبی (رها)

        در تاریخ : يکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ ۰۳:۳۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۰ | نظرات : ۱

        آقای "نعمت مرادی کاکاوندی"، شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۰ خورشیدی در خرم‌آباد و بزرگ شده هرسین است.
        وی که در صومعه‌سرا تحصیل کرده، الان مقیم تهران و کارمند دانشگاه شهید بهشتی است. 

        ▪کتاب‌شناسی:
        - مادر و هرسین  
        - طعم عاشقانه  
        - دختران سپیدار - نشر هشت  
        - هرسین - نشر مایا 
        - زن - نشر شانی  
        - پدر - نشر آسا (چاپ دوم نشر مهر آفرید) 
        - باجی - نشر هشت  
        - طعم گل‌های پریوش - نشر مایا 
        و...

        ▪نمونه‌ی شعر:
        (۱)
        زن
        این بلدواره‌ی همیشه 
        که شخم خورد در چشم­‌های من 
        دانه­‌ای بود کاشتی 
        اشک چشم­‌هایم را ریختم کنار ریشه‌هایش 
        بزرگتر که شد 
        شاخه­‌هایش از موهایم بیرون زد
        از دیوارهای تهران هم کمی بلندتر 
        حالا می­‌بینی؟
        هر فصل میوه­‌ای می­‌دهد 
        که بوی چشم‌های تو را می­‌دهد 
        مشتی خواب نورس هفت ماهه 
        داخل شومینه می­‌ریزم
        که شانه­‌های تو 
        که شانه­‌های اسفند 
        از برف‌های زاگرس خالی شوند 
        بی­‌دلیل 
        شبیه سطری بی­‌عصا 
        با تکان خودکار
        توت می­‌ریخت به شعر 
        می­‌بینی 
        این فصل 
        توت در باران زنی می­‌ریزد که اسفند 
        نام کوچکش را بر موهایش سنجاق کرده بود
        سلام کن به آقای درخت 
        که بی­‌تو 
        چگونه با سایه­‌اش می­‌خوابد 
        زار می­‌زند شب در ریشه­‌هایم 
        تنهایی در شاخه­‌هایم پرسه می­‌زند 
        کمی تو 
        کمی بادکنک 
        کمی کوچه 
        حوالی باغی خلوت
        بدون هیچ ردی از زنی که قبلاً روی شناسنامه­‌ام...
        پیدایت کردم
        چشم­‌هایم شخم خورد
        حالا درخت 
        تنهایی کوچکی­‌ست 
        که با چشم‌های تو بزرگ می­‌شود
        سلام کن به آقای درخت 
        که شاخه­‌هایی برای گریستن دارد.

        (۲)
        ما غلامان حلقه به گوش 
        که شناسنامه نداشته‌ایم 
        دست‌هایمان را رو به آفتاب می‌گشودیم 
        آنان در تاریکی ساعت‌هایشان به روز می‌شد 
        آنان هر روز فال ما را می‌گرفتند 
        در میدان شهر 
        کسی از ما تشییع می‌شد 
        ما هر چند 
        زیر چکمه‌ی آنان
        اما 
        ترس را از پرنده‌ها پنهان می‌کردیم 
        چشم‌های دریده‌شان برق کدری داشت 
        خیابان امیدی به هبوط نداشت 
        کسی از ما در میدان شهر می‌میرد 
        قامت غولی نلرزید 
        جیک گنجشکی در‌ نیامد  
        ما کنار درخت‌های پراکنده 
        پراکنده بودیم 
        صدایمان فرو نشست  
        کبوتری در قرمز غروب پرپر شد 
        ما خودمان 
        آرام‌آرام
        دست‌هایمان را گشودیم رو به تاریکی 
        تا آنان فالمان را بگیرند.

        (۳)
        لب‌هایت دو رود بی‌آب
        که به هیچ کجای شعرم می‌ریزد
        فنجانی که از کلمه‌ی لب پر شود
        در هیچ قابی جا نمی‌گیرد شاید 
        شاید بارانی‌ام را نمی‌پوشم شاید 
        سر من که ناودان ندارد/دارد؟
        ندارد دارد‌های دو ابر برای تو 
        ابری هم که دلش می‌گیرد
        خودش را در فنجان همین شعر بریزد
        هم اکنون حالا هم 
        تلو ملوی خیابانی در سرم نیست 
        یا رابطه‌ای جنسی 
        در یکی از همین خانه‌های تهرانسر.
        با این اتوبان مرده روی دست 
        با آن دو لب بی‌رود هم 
        ندارد دارد دو باران برای تو 
        من مردی نشسته بر خانه 
        به خیالبافی روز نرفته‌ام
        شب اما زن زیبایی است 
        که جنون مرا دارد
        با باران دولب خشک 
        و دو سینه‌ی فنجانی کافه 
        کسی هم اگر رقص بلد باشد اگر 
        می‌تواند 
        روی پوست من برقصد 
        کویر هم می‌تواند 
        رگه‌های از آب زیر پوستش بخزد.
        تنها 
        ناوادن است که تنها مانده است 
        حتما هم 
        به بخار دریایی کافه سلام می‌کنم سلام 
        و به سلامتی شعر 
        از پشت کاناپه بلند می‌شوم
        و فنجانی شعر می‌نوشم 
        که طعم ابر می‌دهد.

        (۴)
        خودش را گودبرداری کرد
        سایه‌ای ضدنور
        در هزار توی ذهن 
        با شمعی در دست 
        با مرگی در پا 
        دست کشید روی پیری‌اش
        جسدش را نوازش کرد
        برگشتم 
        بدنم 
        بوی تند جلبک می‌داد
        بوی ماهی مرده
        سردابه‌ای نمور
        در اتاق
        سایه‌ای هستم 
        که از آیینه 
        عبور می‌کند 
        از خودم هم 
        خودم را
        اما 
        با این همه هیچ بر تن 
        بخیه نمی‌کنم 
        پنجره
        خودش را روی ریل‌اش می‌کشد 
        احساس خفگی می‌کند/پنجره
        اتاق مسموم شده
        این اتفاق
        برای من هم افتاده
        کنار دو پنجره کوچک 
        گاهی در اتوبوس‌های شهری
        هیچ‌کس 
        اما مرا نمی‌بیند 
        بر می‌گردم
        دست می‌کشم روی کودکی‌ام
        کودک تنهاست 
        اتاق تنهاست 
        بدون هیچ اسباب بازی‌ای.

        (۵)
        پنجره‌ی تخیل باز است 
        دست مرا بگیر 
        من که خمیازه‌ی سست درختان ارجن را
        بر پشت حلزون دیده‌ام
        و شتاب منفی لاک‌پشت را در جاده‌ی اندوه
        پنجره‌ی تخیل باز است 
        زنبور نشخوار در گل گون
        رستاخیز گل است و عسل 
        در را باز کن 
        پنجره‌ی تخیل باز است 
        و خیابان بوی گنجشک می‌دهد و خواب
        اضطراب
        از جوی بالا می‌رود
        و انسان
        تنها انسان
        خورشید هم را پاره می‌کنند در تن روز
        گربه 
        در بی‌عاطفه‌گی حاصل 
        خمیده می‌شود در خاک
        گربه عبور می‌کند از کوچه‌ی مغولان خون
        عبور می‌کند از دست‌های عربان قیام
        تا برسد به خورشید سیزده تکه 
        می‌رسد و هنوز پنجره‌ی تخیل باز است 
        و ریزش آب چشم مغازه‌ها 
        هنگام سرودن شعرهای حماسی 
        قهقراست در ‌رگ آسفالت 
        و دختران بوسه 
        نقالان تاریخ‌اند 
        و با قطعات موسیقی ممزوج
        می‌رقصند با باد مفاصل آینه 
        دختران شوریده
        دختران لب برگشته 
        دختران واگشت مو 
        در چرخش انقلاب تخیل 
        می‌گریم بر ریشه 
        می‌گریم بر خاک
        بر باد و آتش و آب
        پنجره را رو به شب می‌بندم و پیراهن روز را سیزده تکه می‌کنم.

        گردآوری و نگارش:
        #لیلا_طیبی (رها) 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۴۲۰۰ در تاریخ يکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ ۰۳:۳۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        مهدی عبدلی حسین آبادی
        يکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ ۱۲:۱۲
        درود خندانک
        اشعار زیبایی بود خندانک
        زنده باشید خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1