بانو "سعاد محمد صباح" شاعر، نویسنده و منتقد کویتی زادهی سال ۱۹۴۲ میلادی است.
او دارای مدرک دکترا در رشتههای علوم سیاسی و اقتصاد است و مسلط به زبانهای فرانسوی و انگلیسی میباشد و تاکنون توانسته جوایز بسیاری از کشورهای مختلف در زمینههای شعر، دستاوردهای ادبی، سیاست و اقتصاد دریافت کند.
وی در سال ۱۹۷۳ مدرک کارشناسی خود را در دانشکده علوم سیاسی و اقتصاد با رتبهی بالا در دانشکده قاهره دریافت کرد. تحصیلات کارشناسی ارشد و دکترای خود را در انگلیس و در دانشکدهی University of Surrey Gelfordبه اتمام رسانید. پایان نامهٔ کارشناسی ارشد (توسعه و برنامهریزی در کشور کویت) و پایاننامه دکترا (برنامهریزی و توسعه در اقتصاد کویت و نقش زن در آن) را به زبان انگلیسی نوشت و جدیداً به عربی ترجمه و منتشر کرده است.
وی خانهی نشر و توزیع سعاد را در سال ۱۹۸۵ راهاندازی کرد.
▪کتاب شناسی:
- روبانی از عشق
- بانوی ماسه و ماه
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
چه میکنم تنها در کنج کافههای جهان
مزهمزه میکنم روزنامه را
میجوم فاجعه را
چه کنم با فنجانهایی که میآیند و میروند
و با دردی که میآید و نمیرود
و دلتنگی که هر آن
از صندلیام بیرون میزند
و گاهی از عقربههای ساعتام
و گاهی از دفترِ تلفنام
و گاهی از کیفِ دستیام
▪برگردان: مریم آذرسان
(۲)
هر پاییزی قدم میزنم
خودِ جنگل را
آب میدهم باران را در چهرهام
زردیِ این برگ...
سرخیِ این برگ...
آتش در درونِ برگ
آتش میسوزانَد آتش را
و من طرح میشوم
روی سرخیِ یاقوت
قدمهایام را میشکنم
بهراستی این یک برگ است؟
یا افکاری که زغالِ سوخته را آتش میزند
و آیا جنگل غمگین میشود
او همیشه گریان است
آیا احساس میکند تداعیِ خاطره را بر رگهایاش؟
زخم میخورد؟
و درد میکشد؟
آیا جنگل بهیاد میآورد گذشتهی درختان را؟
▪برگردان: مریم آذرسان
(۳)
میخواهم که دریا را
رنگینکمان
نقاشی کنم
شکست میخورم
میخواهم جزیرهیی را
کشف کنم
که درختاناش به دار آویخته نشوند
به تهمتِ کارگری
و پروانههایاش زندانی نشوند
به تهمتِ نوشتنِ شعر
و میخواهم
اسبهای وحشی را نقاشی کنم
که بدوند و بدوند
و کسی
به فکرِ رام کردنشان نباشد
میخواهم نقاشی کنم کشتییی را
که مرا
با تو به آخرِ دنیا ببرد
شکست میخورم
و میخواهم وطنی را نقاشی کنم
که مرا به پنجاه ضربه شلاق
محکوم نکند
اما چون دوستات دارم شکست میخورم.
▪برگردان: مریم آذرسان
(۴)
دموکراسی این نیست
که مرد نظرش را درباره ی سیاست
بگوید
و کسی هم به او اعتراض نکند
دموکراسی این است که
زن نظرش را دربارهی عشق بگوید
و کسی هم او را نکشد!
(۵)
همهی شهرهای دنیا
در نقشهی جغرافیا
به نظرم نقطههای خیالیاند
مگر یک شهر
شهری که در آن عاشقات شدم
شهری که بعد از تو وطنم شد...
(۶)
چون عشق
شرمندگیی درجه سه است
و زن
شهروندی درجه سه است
و مجموعههای شعر
کتابهای درجه سهاند
به همين دليل ما را
مردم جهان سوم مینامند.
(۷)
همهی دینها
از طریق ارث به ما میرسند
مگر عشق،
زیرا عشق، تنها دینیست
که پیامبرانش را خود میآفریند.
(۸)
فریاد میکشم:
تو را دوست دارم
تمام کبوتران
سقف کلیساها را
رها می کنند
تا دوباره در لابلای گیسوان من
لانه بسازند.
(۹)
اگر میدانستم تو این قدر کتاب را دوست داری
من لباسهایم را
از کتابفروشیها میخریدم!
(۱۰)
یک شب از خدا خواستم
تا مرا از دست عشق آزاد کند
خدا دعایم را مستجاب کرد
و من به سنگ تبدیل شدم!
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)