زندهیاد "فاطمهالسادات حسینی" شاعر ایرانی بود که در ۹ بهمن ماه ۱۴۰۰ خورشیدی بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
از او چند کتاب از جمله "زنی در ازدحام ثانیهها" چاپ ۱۳۹۵ نشر مایا، به یادگار باقی مانده است.
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
ای زبان مقدس
بر الواح نانوشته
بهگاهِ سرودن از باغهای عدن
تشرف تو
بر هر زبانی، یگانهترین است
که زخمهی هر آهو بر چنگها
فراموشی آن قرص مدور نان است در شکاف چشم لیلیهایت
بهرقص درآ
تا من آن باغ معظم باشم
در رصد چشمخانه.
(۲)
بنویسی از افلاطون
که آمده بود
بنا بگذارد برای زندگی من
دید من تمام خدایان را رجم کردهام
گفتم شبانه به خلوت میآیی
و خون هزاران شریعه در مشت داری
بگو کدام جام نخست، دهان به دهان تو بود
یا آن سلول مبارک
ما نیلهای زیادی دیدیم
خدایان زیادی
و آنان
که بر این مومیایی بیتکلف خود را وقف کردهاند
وحوشی هستند
که در بارگاه تنها به لبان خدایان، بوسه را میدانند.
(۳)
من در احاطه شب بودم
میخواستم پرواز کنم
و ستارهای که از قفای من میآمد
چرا مرا نشناخت
من گشتم
و آبیتر از هرچه آبی بود شدم
و تن تنهام پر از طهارت خوابهای معطر بود
ای زنان پر شکوفه در لمس آبها، فکر گلها و نارنجها،
شما را به چه خواهد برد.
(۴)
از شالیزاری که میتپد در سینهام
تا کوههای اورامان
فاصله به اندازه بیخوابیهایم بود
مثل بامی هستم
که نردبان خودش را گم کرده...
مسافر شهر ماتی شدهام
و بیخبر کلاغش
بر روی درختی که نیست
قار قار میکند.
(۵)
بگذریم از چند پایه صندلی
طنابی که
آرام
آرام
کوتاه میشود
صدای خفهای را بلند میکند
پتویی روی آخرین قاب عکس افتاده
تقویم
از انتشار خبرهای روزنامهای
از روزنامههای بدون خبر
تنها چند برگ میداند...
(۶)
[به عطر چشمانت]
از باغهای حافظ تو
تا سطرهای بیخواب من
چقدر بیراهه هست!
میخوابم
این بار
به عطر چشمانت
با سرمهای که در چشمان هر نهنگی هست
بی مِی
بی ساغر
از هزارهی طوفانهای در راه
چگونه است گریستن بر فریادهای مانده در خیزاب
بانوی درختهای خیس و تب دار
برخیز
بیا به ساحل برویم
مرگ تاوان کمی است
برای چشمان تو...
(۷)
به اندوه شگفت
لب برچیده آسمان بیابر
و کلاف کلاف
طاقت میشکند
کور در کور ابرها
تا نارنجی بشکند در دیس
و خوابی مجعد
در یال اسبی
به پرواز در آید
چه مرگ پر طاقتی
چه اسب نجیبی
که میکشاندت تا زمهریر بودن
رکسانا حرف بزن
رکسانا
دهنهی یالها را پر پر کردند و
خروسخوان
به سمت آبیترین سرخ برگشتند
که بزنم به کل کل نکشیده
و سیب
انتشار علف هرزی در دنیا بود.
(۸)
ای هوش بیمبالغه
جاری در سلولهای متبرک
پر بار از یاختههای شبگیر
سیار شدهای
تا خونِ متبرک به التهاب سماع برسد
و از نگاه شرار خیزت
تا جعدهای حافظه
تا رقصهای کولیان در ویرانههای آتش
هی متبادر به امضای زمان
در طعم کوههای پر آویشن
از نخوت گریختهای تا به تبار برسی
هوش مبارک در تنعم جان.
(۹)
از تزاید این خون
پاشیده بر تار مژگان
هراس نیست
زخمهای است از شهادت سالوس
به تیغ گم شدهام
و نفراتی که در من به دنبال پیکان میگردند
بر شرار کهکشان میچرخند
وامانده صبح
تقدیس دهانت در هیأت خوبان چه بود
ما با آزار گمشده دست به فرجام بستیم
و از تملک شیرین دهانان
جز آنچه پوچ بود
بر منظر ما نگذشت
نطق شما خاموش است
و آنچه گویا بود
سپاس دو بیقرار بود
در کفرگاه چشم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)