آقای "پژمان الماسینیا" شاعر، منتقد سینما، محقق، ویراستار ادبی و مدرس دانشگاه زادهی اصفهان است.
وی کارشناس ارشد پژوهش هنر و دبیر تئاتر آکادمی هنر است؛ و از سال ۱۳۸۳، حضور جدی در حوزهی ادبیات و ویراستاری دارد.
▪کتابشناسی:
- دیگر همبازیات نمیشوم (مجموعهی شعر - چاپشده به سالِ ۱۳۸۶ - ناشر: انتشارات گلدسته)
- عاشقانههای برف به اسم کوچک (مجموعهی شعر - چاپشده به سالِ ۱۳۸۷ - ناشر: انتشارات گلدسته)
- روایت ماه از نیمه (منتشر شده به سالِ ۱۳۸۸ - نشر الکترونیکی گزیدهی شعرهای کوتاه)
- تقویم عقربهدار ماههای بهار (مجموعهی شعر - چاپشده به سالِ ۱۳۸۹ - ناشر: انتشارات فرهنگ ایلیا)
- گذرنامهی موقت ماهی آزاد (مجموعهی شعر - چاپشده به سالِ ۱۳۹۰ - ناشر: انتشارات فرهنگ ایلیا)
- ییلاق چشمان تو (مجموعهی شعر - منتشر شده به سالِ ۱۳۹۱ - ناشر: نشر الکترونیکی کاریز)
- سرگرم مردنم (مجموعهی شعر - چاپشده به سالِ ۱۳۹۵ - ناشر: انتشارات فرهنگ ایلیا)
۸- طعم سینما (مجموعهی نقد و یادداشتِ سینمایی - چاپ شده به سالِ ۱۳۹۷ - ناشر: انتشارات اریش)
- صدای سپید (گزیدهی شعر، همراه با دیگران - چاپ شده به سالِ ۱۳۹۷ - ناشر: انتشارات نفیر)
▪نمونهی شعر:
(۱)
از همسايهها شنيدم:
«يك صبح كه نارنجها در برف مانده بودند
برای هميشه به باغ رفت»...
(۲)
اين روزها وقتی صدايی شبيه زنگ در گوشهايم
طنينانداز میشود
دلم میخواهد فکر کنم توئی که بهيادم هستی / نيستی.
(۳)
كدام لحظه از همهی آن سالها
روز بود يا شب؟
گمانم شبی كه سحابیها هر از گاهی به زمين میريختند
با كولهپشتی لبالب از پاكتهای سفيد...
(۴)
باز میگردم
تو پيچيده در تنپوشی سرخ
به آبی آغوشم آغشته میشوی
زمين
زير سپيدی پاهای برهنهمان
آكندهی گلبرگ بنفشههای بنفش خواهد شد.
(۵)
پری جان!
«خدانگهدار» را از تو شنيدم
امّا هيچوقت باور نكردم
كنار تو در پناه درختان كُنار
ـ دور از جهان بیرحم و مردمش ـ
امنيت داشتم
از سكوت میترسيدم
امّا پذيرای سكوتت
خاموش میماندم
كنار تو
از سياهی و سپيدی جهان
هراس نداشتم...
(۶)
طوری توپ را هوا بيانداز
كه به دست من نرسد هرگز
آنقدر دور و بلند
كه فراموش كنيم توپ بالاخره به زمين بر میگردد
كه فراموش كنيم قرار است روزی بزرگ شويم...
(۷)
میخوابيم
بدون لالائی و شب بخير
ما هميشه لبخند میزنيم
با اينكه میدانيم
ديگر از شعر هم كاری ساخته نيست...
(۸)
پيش از آنكه پشت افراها در برف و مه پنهان شوی
در چشمانت دريا ديدم
بیآنكه نام كوچكت را بهياد بياورم
خوابم را دريا پر كرده است...
(۹)
تعبير خوابهای زمين پيشِ مادران است
بايد امشب زود بخوابم
مادر
عادت به بيدار ماندن نداشت.
(۱۰)
وعده كرديم
همگی زير غبار خيس باران / رنگ چشمها را حدس بزنيم
از شناسنامه و كارتهای شناسايی هم چيزی دستگيرمان نمیشود
حتّا...
كه ساليانِ سال
تو را كشتهاند.
(۱۱)
به ساعت پنج بعد از ظهر،
به آنی که در زبانههای حریق نیلی چشمانت
غرق شدم،
سوگند.
به آرامی
بیخوف بسیار برف و بورانها
که در پیش داریم
دوستت دارم…
(۱۲)
تمام آنچه از تو برايم مانده،
همين تکّه عکس سه در چهار
با لبخندی رنگ باخته
که يادم نيست،
گفته بودی برای من است يا…
(۱۳)
عادت نکردهام هنوز.
خيال میکنم روزی باز میگردی
آرام از پشت سر میآيی،
مرا که به انتهای خيابان خيره شدهام
دوباره به نام کوچک صدا میزنی و
عمر تنهايیام به پايان میرسد…
(۱۴)
دو سه روز پيش
از لابهلای سطرهای “شرق بنفشه”
يک عکس از جوانيات بيرون ريخت
عکس را آن روزها
انگار فراموش کرده بودم به تو بازگردانم!
لبخند عکس يادت هست؟
میگفتی برای من است
نه عکاس.
(۱۵)
هر چند ساده، کوچک و دور دوستت داشتم
دوستت داشتم
و نمیدانستم در قلبت جایی برایم نیست
صبح فردا راهی میشوم.
امشب
به اندازهی تمام شبهایی که دیگر نیستم
به نام کوچک صدایم بزن.
با اوّلین باد پاییزی فراموشم میکنی
میدانم!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)