سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 21 فروردين 1404
  • شهادت امير سپهبد علي صياد شيرازي، 1378 هـ ش
  • تأسيس بنياد مسكن انقلاب اسلامي و افتتاح حساب شمارة 100 به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ‌.ش
12 شوال 1446
    Thursday 10 Apr 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

      پنجشنبه ۲۱ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      داستان زندگی من - قسمت دوم
      ارسال شده توسط

      حامی تنها

      در تاریخ : يکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ۱۰:۵۴
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۶۷ | نظرات : ۵

      باورش سخت بود . سیلی محکمی بر صورتم نواختم تا اگر این نیز یک رویاست ، تنهایم بگذارد اما ، خواب نبود . واقعیت داشت . سنگینی حضورش کاملا حس می شد .
      -
      حامی ؟ کی بود ؟ چکار داشت ؟
      این را مادر می پرسید که متوجه حضورم درون خانه شده بود
      + یکی از دوستام بود مادر
      کمدها را برای یافتن لباسی مناسب زیر و رو کردم . پیراهن یاسی و شلوار کتان سورمه ای بهترین گزینه بود . می دانستم عاشق این دو رنگ است مخصوصا اگر ترکیب آن را در تن پوشی بر تنم ببیند .
      +
      من دارم میرم بیرون زود بر میگردم
      - به سلامتی . چه عجب تو پات ُ از در ِ این خونه می خوای بذاری بیرون . خیر باشه ؟  در ضمن نون یادت نره . امشب آشپز این خونه تویی
      + چشم مادر نگران نباش بوسیدمش و از خانه خارج شدم .
       بیرون در ایستاده بود . نگاهم به رخسار ماه گونه اش افتاد . متوجه حضورم شد
      + من حاضرم . بریم
      لبخندی سرد تحویل چشمانم داد . انگار منتظر ِ شنیدن جمله ی زیباتری بود.
      تا آن پارک راه زیادی نبود . نمی دانم قابل تصور هست یا نه تمام لحظه هایی که مدتها در انتظارشان سوخته و دم بر نیاورده بودم .
      قدم به قدم ، دوشادوش هم در کوچه ای بن بست . عطر حضورش همه ی کوچه را در بر گرفته بود . آهسته گام بر می داشت . با طمانینه . با وقار اما ، صدای قدم هایش خسته بود .
      می ترسیدم لب از لب وا کنم حرفی در جواب بگوید همه ی جان مرا بسوزاند . می ترسیدم واژه ها را به یاری بطلبم رویم را زمین بیاندازند و جوابم کنند . ترجیح دادم حال که او لب هایش را بسته من هم دلم را نگاه دارم تا زمان خودش دق الباب کند .
      -
      رسیدیم . هرجا راحتی بگو همونجا بشینیم
      + برام فرقی نمیکنه . هرجا شما راحت تری و چه دروغ بزرگی . دلم می خواست جای همیشگی را نشانش دهم بگویم آنجا تا بداند همه ی لحظه های نبودنش را زیر آن بید مجنون به انتظار نشسته ام.
      -
      اون گوشه چطوره ؟ زیر اون درخت کاج
      + خوبه . کسی هم نیست . راحت تر میشه حرف زد
      زهی خیال باطل . کدام راحتی ؟ هرچه در دل داشتم تا به وقت دیدار برایش بازگو کنم از خاطرم رفته بودند . زبان در دهان نمی چرخید همچو چشمان که توان ِ رویارویی دوباره را نداشتند .
      سکوت کردم تا بتوانم  اولین واژه از لبان زیبایش را به تماشا بنشینم .



      این داستان ادامه دارد


      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۲۴۷ در تاریخ يکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۱ ۱۰:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      امارفا - آمارگیر رایگان سایت
      1
      در حال بارگذاری