از شروعی خدایی ، تا بی نهایتی الهی
کاش مرا میفهمیدی که تا چه اندازه تنهایم !
دیگر لشکر زیباییها ، یکی پس از دیگری پرکشیدند و از میانه ی ملموس ما رفتند.
حبیب خدا دربستر بیماری، در وداعی تلخ و جانسوز، بر دوش ملائک در تشییعی ملکوتی، به سوی خدا رفت ، تا همیشه بمانَد .
گلبرگهای گل یاس ، بین در و دیوار له شد و غنچه اش خشکید .
باغبان باغ قصه های مردانه وعدالت، همه غصه ها را تجربه کرد ودرسجده گاه عشق، فرقش دو نیم شد
وگل زیبای زندگی(آن حُسن جاوید) را دنیای پَستِ پُرزرق و برق، به " مظلومانه ترین صلح دلیرانه ی تاریخ کشاند "
وبرادرِدلیرِ آن دلیرمَرد، واژه ی "لا" که نشانی ازلا اله الا الله است ، را چون مُهری، بر دفترِ پرهیاهوی عالم کوبید .
هنوز فریادِ آن شیرزنِ پاک ، که طنین فریادِ اسدالله عالم را تداعی میکرد ، درمیانه ی تلّ زینبیه به گوش میرسد : که ای مظلومْ اسلام ! ای دینی که بیرحمانه بر تو تاختند و به خاک وخونت کشیدند ! آنهم زسوی قلیلی ازدشمنان وکثیری ازدوستان، گلوی شش ماهه ای بیرحمانه با تیر سه شعبه ی یکی از بدترین های عالم، شکافته شد . میدانی این یعنی چه؟ یعنی بعضی آدمها ازحیوان هم درنده ترشده اند، آری یعنی این .
و صحرای تفتیده ی عطشانی که در لَه لَهِ آب ، میرفت که جان دهد - که جان داد - آخرسیراب شد ، ولی چه سیراب شدنی ؟ نه به آب ، که به خونهایی گرانبها و ارجمند .
صحرا بعد از بلعیدنِ اجباریِ آن خونها مُرد ، چون نتوانست آنهمه قساوت ها و پَستیِ داعشیانِ آنزمان را تاب آورَد . صحرا ، اسوه ی مَردانگیِ پُراستقامتِ طبیعت بود .
صحرا آنهمه قرن ، بودن را مرور کرد ولی هیچگاه ندیده بود که انسان ، حتی آنکه شش ماه ازعمرش گذشته باشد میتواند دلیرانه شهید شود و همراه پدر، ظلم را لِه کند . همانگونه که کرد و دیدید.
درکربلایی که سن و سال مطرح نبود آنجا صحنه ی عشقبازیِ عاشقانه ی عاشق و معشوق بود .
در کربلا ، هرچه خوبی هم به فکرتان برسد ، به نهایت بود .
شجاعت میخواهید ؟ به نهایت بود
عشق میخواهید ؟ به نهایت بود
معصومیت میخواهید ؟ به نهایت بود
درس میخواهید ؟ به نهایت بود
مظلومیت میخواهید ؟ به نهایت بود
عفاف میخواهید ؟ به نهایت بود
حجاب میخواهید ؟ به نهایت بود
حتی اگر میخواهید هرچه بدی و سفاکی و پلیدی و زشتی وجنبه ی اسفل السافلینی نوع آدم را ببینید ؟ درآن صحرای تفتیده ، به نهایت بود .
امام الساجدین را درحین بیماری سخت، در دل شعله های سوزان خورشید با زنجیرهای داغ و تاول زا ، اسیرکردند.
افسوس که دیگر، آن زیبا بازمانده ی صحرای کربلا نیست تا ظاهرهزارتووی دانش را بشکافد و به مغز وهسته ی علم برسد ومغز شیرینش را در دهان انسان گذارَد وبگوید بجو ! و بسیاری لجبازانه نجوند .
دیگر آن راستگوترین راستگویان ، رفته است ودستفروشانِ سودجو، دروغ را درسینی ریخته اند تا بجای مطاع شیرینِ راستی بفروشند و عجبا که چه صف خریدارانی دارد این دروغ طلبی !
دیگر آن قدرتمند ترین انسانها راکه میتوانست یک تنه دیو خشم را به اسارت خود درآورَد تا آرام، جلالتِ زندگی را بنمایاند درمیانه ی ظلمتِ زندان و شکنجه ، بسوی خدای خود پرکشیده است ، وفرزند پاکش را بجُرمِ عاشق بودن با جامی از زهر، به شهادت رساندند. اوکه مظهررضاً برضائک بود. وتقوا پیشه ترین و بخشنده ترین انسانها را ازمیان برداشتند .
و هدایتگرِعالَم را شهید کردند ، به خیال اینکه دیگر بی هدایتی ، بابِ محفل بی ارزششان شود .
وسرلشکرایمان بگونهای دیگر. هریک از چهارده نور، به زیباترین نحووبه متنوع ترین وهنرمندانه ترین نقاشیِ زندگی ، واژه ی عشق را در شعری زیبا سرودند و رفتند .
تنها ، آخرینشان باقی است . حجت حقی که با ماست .
هم او که عظمت پیامبرش را شاگردی میکند
هم او که بوی شجاعت وعدالت علی را دارد
هم او که لذت معصومیت و حیای مادرش در اوست
هم او که دلیرانه در صلحی تلخ ، به انتظار انتقام نشسته است
هم او که واژه ی شهید را می سراید تا روزی ، خود تجربه اش کند
هم او که اسیر معشوق است به غمزه ی او، به کمند ابروانِ ایمانِ تحریک کننده اش
هم او که دانش دنیا را دمادم میشکافد تا روز بروز چشمانِ بشر، ریزه کاریهای بیشتری ازعالم را ببینند هم او که صادق ترین است
هم او که در انتظار رهایی عالم از زندان دنیاست ، به یاری خدا و به همتِ خودش
هم او که معنای رضا را سالیان سال است از واژه به عمل درآورده
هم او که معنایِ تقواست ، معنیِ بخشندگی و صفاست
هم او که معنیِ هدایت است
هم او که سرلشگر مومنین است
و یک دنیا ، درانتظارِ همچنین آقایی هستند .
یک انتظارِطولانی
اما دنیا زنده است به امید ورود آن آقا و سَروَر . بازمانده ی لشکرِعشق
اما آنها هم که رفته اند آثارشان هنوز باقیست
هنوز فضا پُراست ازعطر گل محمدی
هنوز مردانگی علی نمرده است
هنوز بوی گل یاس به مشام میرسد
هنوز همه گلها غنچه میدهند و به گلهای خوشبویی تبدیل میشوند
پس نه به دیده ، که به وجود ، حس میکنم که عزیزترین و زیباترین و محترم ترین انسانها ، یعنی
- آن 14 تن معصوم – هنوزعلیرغم رفتنِ جسمشان ، روحشان باقیست .
اینجاست که دلم قوت می یابد و بازهم به انتظار میمانم ، آماده ، تا عزیزِزهرا بیاید . تا آقا امام زمان بیاید
اماما ! من شدیداً از ظلم و شرک و نفاق بیزارم ، همچون ما به درگاه خدا دعا کن که زودتر بیایی . دشمنان که هیچ ، توقعی از آنها نمیرود ، دوستان ، کمرِهمت بسته اند که آبروی خود را بریزند.
بهمن بیدقی
بارها وبلاگهای ارسالی شما را خوانده ام.. همه به نوعی زیبا و دلنشین و پر از سخنهای ناب
عالی بود
اجرتان با خداوند متعال