مدتی بود که تو صفحه من لایک می کرد و نظر می نوشت. منم صفحه اش را فالو کرده بودم و پستهایش را لایک می کردم.
چندی بعد در مورد مشکلات زندگی و ازدواج و مهاجرت و فرار و... مشاوره میخواست. با اینکه خودش چند باری به ترکیه رفته بود و مدتی هم در کردستان عراق کار کرده بود و مشکلی از نظر زبان هم نداشت چون کرد بود و راحت تو این دو کشور می توانست زندگی کند.
اما مشکلش جایی دیگر بود که با عشقش می خواست فرار کند. گفتم بهتر از راه قانونی اقدام کنید و این دوکشور که همسایه هستند و مشکلی برای رفت و آمد ندارید. گفت مشکل اینه که پدر ومادر اون نمی گذارند ما به هم برسیم ومیخواهیم فرار کنیم.
گفتم برو خواستگاریش گفت چندینمرتبه رفتم و جواب نه شنیدم و حتی تهدید شدم. مدتی پستی نداشت که چون محل کارش بیرون از ایران و در بیابانها و کوههای کردستان عراق بود طبیعی بود سرگرم کاره و شاید ارتباط نداره.
بعد مدتی به یک باره روزی بالای ۳۰ پست از شکست عشقی و دلتنگی و برگرد و... می گذاشت.
برایش نوشتم چی شده این همه پست و استوری اونم از این نوع؟ گفت عشقم فرار کرده رفته! گفتم کجا؟ بر میگرده و برو دنبالش پیداش کن! گفت جایی رفته که امکان برگشتش نیست؟ گفتم فقط اون دنیایت که امکان برگشتن نداره! اونهم وقتی تو قبر رفتی و خاک رویت ریختند.
هر رفتنی برگشتی داره. گفت اما اون رفته جایی که امکانش نیست. از زیر زبونش کشیدم که برای اینکه خانواده اش موافق ازدواجشون نبودند، دختره فرار کرده و رفته به کردستان عراق و به یکگروهک مخالف پیوسته که میگه امکان برگشت نداره. و من این مدت تا در مقرشون همرفتم و از سوی آنها هم تهدید جانی شدم که اگه پیگیر باشم کشته خواهم شد و از طرف پدر دختره همتهدید جانی که به شهرمون برگردم خونمرا میریزند. و حالا نمیدونمچیکار کنم.
گفتم مگه دختره صفحه تو را می بینه که این همه پست میزاری. گفت نه اونجا اصلا گوشی و اینترنت و... ممنوعه و ندارند. گفتم به دلم الهامشده بر میگرده و نهایتش یه توبه نامه و دلایلش را تو دادگاه بگه، یه مدتی زندانی میشه. گفت خانم دکتر مسخره امکردی منکردم و میدونم رفتنتو این گروهکها یعنی مرگ.
گفتم فرار کنه. گفت امکان نداره. و از خصوصیات عشقش برامگفت و... گفتم اعتقادی به ائمه و حضرت ابوالفضل داری یا نه؟
گفت ما سنی هستیم راستش نه! اما قابل احترامند. گفتم من امشب یه توسل برات می کنم. اما می دونم که عشقت برمیگرده. دیگه میخواست فحشم بده که امکان نداره منمیگم فقط با مرگ اون را رها می کنند.
گفتم زخمی بشه چی؟ گفت بستگی داره کجا؟ گفتم خودزنی یا تو یه درگیری گفت اگر نتونند نجاتش بدهند ممکنه تیرخلاص بزنند بهش.
گفتم من یقین دارم برمیگرده. ناراحتشد و گفت مسخره امکردی من میگم نره تو میگی بدوشش. و بلاکم کرد.
مدتی ازش خبر نداشتم. منم چند شب بعدش یه زیارت عاشورا خوندم و ۲ رکعت نماز و توسل به حضرت عباس برای نجات اون دختر. شب خوابش را دیدم که دختره در یک درگیری زخمی و اسیر شده و اوضاعش بسیار وخیمه. میخواستم بهش اطلاع بدم اما دیدم که بلاکم. چونمیدونستم چندتاخانمهای پیج من را فالو داره. به یکیشون پیام دادم فلانی تو فالورهای توهست و ای پی اش را دادم و اون بهش پیامداده بود کهمن یه خبر مهم برات دارم.
چند ساعت بعد دیدم از بلاک در اومدم و پیام داد بازم میخای مسخره ام کنی!
گفتم خواب دیدم عشقت نجات پیدا کرده. اما زخمیه. گفت جدی. این خوابه .منم خواب دیدم چندین مار به من و اون حمله کردند و از ترس پریدم.
گفتم منتعبیر خواب نمی دونم اما مار یعنی ثروت و خوشبختی. پس بهم میرسید. می تونی با خانواده دختره تماس بگیری؟ گفت با داداش دوست بودم و اگر جواب بده. تماس گرفته بود. گفته بودن هنوز نه اما اگر برگشتی ایران. پدرم به گلوله می بنددت. من ۲ ماهه نرفتم خونه.
یکی دو روز گذشت دیدم پسره پیام داده خانم دکتر تو از کجا میدونستی. گفتی زخمی بشه میتونه نجات پیدا کنه. برادرش زنگ زد و گفت زخمی شده در درگیری تو عراق با پلیس اونجا و تیر خورده نزدیکی های قلبش و امکاننجاتش کمه. و عملش کردند. گفتم براش دعا کن و ام یحیب را بخون و بزار تو استوریت تا همه دعا کنند. بلد نبود. براش فرستادم استوری و پست کرد.
یکی دو سه روز بعد پیام حالش بهتره و بستریه و قراره تحویل ایران بشه. گفتم الان بهترین موقع است و برو خودت را نشون بده. تو عراق پدرش نمیتونه کاری باهات داشته باشه و اگر الان بری خیلی خوبه. برو یه دسته گل زیبا و بزرگ بگیر و برو عیادتش و دست بوس پدرش. اگر الان بخشیدت تو ایران کاریت نداره. و سعی کنید که پلیس عراق دختره را تحویل نده. مدتی همون جا بستری باشه و بعد تا بهبودی نسبی یه جایی را پیدا کنید و بعد برگردید نهایتش یه پولی به پلیس اونجا بدید. الان حدود یک هفته است خبری ازشون ندارم. این یکی از توسلات به حضرت ابوالفضل بود. که از عالم رویا به واقعیت تبدیل شد. اونخانمی که گفتم بهش پیام بده خیلی پیگیر بود برای چی میخواستی و... گفتم بموقعش....