استاد "احمد باباحاجيانی"، متخلص به "نادر" نويسنده و شاعر و نقاش رئاليست، زادهی ۲۲ آبان ماه ۱۳۳۳ در سنندج و اکنون ساکن تهران است.
تحصیلات خود را تا مقطع دبیرستان در زادگاهش گذراند، سپس در دانشگاه تهران به ادامه تحصیل در رشته مدیریت بازرگانی پرداخت.
حاجیانی عضور انجمن نقاشان حرفه ای ایران است و سبک نقاشیهای او «رئال» است و در رشتهی نقاشی به صورت آکادمیک تحصیل نکرده و هنرجوی هیچ استادی نبوده است و در مرداد ۱۳۹۳، نمایشگاه نقاشی شاعرانه را در سنندج برپا کرده بود.
وی كارمند بازنشستهی گمرك ايران است و تاکنون کتابهای زیر را چاپ و منتشر کرده است:
- كلمه به كلمه با قرآن (فرهنگ لغات قرآنی)
- چهارده به در (شعر فارسی)
- ديوان ديوانه (شعر فارسی)
- ع ش ق (شعر كوردی)
- دلنوشتههای نادر (شعر كوردی)
▪نمونه شعر:
(۱)
[غمخوار ندارم]
من در دلِ ديوانه به جز عشقِ تو اى يار ندارم
در سر هوسى جز هوسِ وصلِ تو عيّار ندارم
جز غصّه و اندوهِ تو در سينهى بىتاب نديدم
با اين همه غم، مونس و همصحبت و غمخوار ندارم
سرتاسرِ هستى شده از حُسنِ جمال تو گلستان
سهمى ز گُل و غنچه از اين باغ، به جز خار ندارم
هرچند كه كارِ تو شده، اذيت و آزار دلِ من
من قصدِ دل آزردنِ تو، يارِ دلآزار ندارم
با عاشق و ديوانهى خود، هيچ مدارا نكنى تو
در دامِ نگاهِ تو مگر، قلبِ گرفتار ندارم؟!
ويران شده از پايه دگر، خانهى اميدِ من امروز
رفتى چو از اين خانه دگر، پايه و ديوار ندارم
تكليفِ دلِ عاشق و ديوانه و مجنونى من چيست؟
جز فكر تو و يادِ تو در پردهى پندار ندارم
اى بُرده ز من دين و دل و هستى و عقلم
دلتنگِ تو هستم به خدا، طاقتِ بسيار ندارم
بازآ كه بگويم غمِ ناگفته و صد راز به خلوت
من جز دلِ سنگ تو دگر، مَحرمِ اسرار ندارم
من دوست ندارم دَغل و بازى اين چرخِ فلك را
اميد به اين گنبدِ صد چهرهى دوّار ندارم
ترسم بفريبى دلِ ديوانه به اين ناز و كرشمه
من تابِ جفاكارى تو، دلبر مكّار ندارم
هرچند كه مشتاقِ زيارت شده ديوانه دلِ من
من رُخصتِ ديدارِ جمالِ تو چو زوّار ندارم
با حسرت و در آهِ جگرسوزِ دلِ خويش بسوزم
در سينهى پر غصّه بجز رنج و بجز نار ندارم
كارم شده هر شب به درِ ميكدهها بادِهپرستى
من خِرقه و پشمينه و سجّاده و دستار ندارم
در بسترِ بيمارى و با رنج فراق و غم دورى
از درد و تب عشق كنم ناله، پرستار ندارم
مسكين و گدا، مُفلس و محتاج تو هستم
در دستِ تُهى، سيم و زر و دِرهم و دينار ندارم
«نادر» نكند هيچ گلايه ز غم و گردشِ اين چرخ
تقصير كسى نيست، خريدار به بازار ندارم.
(۲)
[دعا]
وقت سجده، سر گذارم روى فرش
در نماز خود ترا بينم به عرش
روبروى من توئى وقت دعا
كى ترا بينم دوباره؟، در كجا؟
بيكس و تنهاى تنها ماندهام
همسفر در پيش و من جا ماندهام
بُردهاى صبر و قرارم، اى صنم
كى شود يك بوسه بر دستت زنم
تو همه شور و نشاط و خندهام
من به اميد وصالت زندهام
عاشقم، دارم به دل سوز و گداز
با منِ عاشقتر از مجنون بساز
گرچه دورى نازنينا، از نظر
خاك پاى تو به چشم من چو زر
با تو بودن روز و شب ما را خوش است
از فراق روى تو، دل ناخوش است
دورم از تو، ماندهام در انتظار
صد سبد غم از تو دارم يادگار
گر تو باشى، من نخواهم هيچكس
بىتو يك زندانیام اندر قفس
ز آنچه در وصف تو گويم برترى
تو جواهر، سیم و زر، هم گوهری
آرزو دارم شوی از غم بری
كى دهم بر تو كسى را برترى؟!
نزد "نادر"، خاطراتت يادگار
غصّهاى دارم ز عشقت، ماندگار.
(۳)
[خوشا نقاش بودن]
خوشا نقاش بودن، پَر كشيدن
اگرچه با دو چشمِ تر كشيدن
كِشى آن پَر، چو پرهاى پرنده
بدان پر، سوى دلبر، پَر كشيدن
همى ارزد براى ديدنِ يار
به هر رَوزن، به هر در، سر كشيدن
رسى وقتى به مقصد، در برِ يار
ز دستِ او، شرابى سر كشيدن
نشينى پيشِ او، محوِ جمالش
مَهِ رخسارهاش، از بر كشيدن
رُخى زيباتر از ماهِ رُخش نيست
چرا بايد رُخى ديگر كشيدن؟!
ميان دلبران، چون بهترين است
سعى بايد، رُخش بهتر كشيدن
نه با رنگ و نه با روغن، كه بايد
جمالِ او به آبِ زر كشيدن
اگر هم، آبِ زر پيدا نگرديد
به آبِ زمزم و كوثر كشيدن
دَهى بر دلبرت، آنچه كشيدى
دوباره بهرِ خود، از سر كشيدن
بوَد هر لحظه، هر دَم كارِ «نادر»
چو مجنون، نازِ آن دلبر كشيدن.
(۴)
[پابوس]
تو رفتی، زندگی پر شد ز کابوس
شده پر پیچ و خم، چون راه چالوس
چو برگردی دوباره پیش "نادر"
گلی آرم، به پیشوازت، به پابوس.
(۵)
[هشت و پنج]
نشينم بىتو با، اندوه و رنجم
ز تو دور و رفيقِ هشت و پنجم
در اين دنيا، توئى تنها گرانقدر
تو الماسم، تو مرواريد و گنجم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی