استاد "امجد ویسی"، معلم و شاعر کردستانی، در یکم مهر ماه ۱۳۵۵ خورشیدی، در روستای شیخ وجیم سنندج دیده به جهان گشود.
ایشان فارغالتحصیل دانشگاه کردستان در مقطع کارشناسی زبان و ادبیات عرب در سال ۱۳۷۷ است.
▪︎کتابشناسی:
- یک مشت خاکستر (شعر فارسی) - ۱۳۷۶.
- سکالای زامثکی کوًن (شعر کردی) - ۱۳۷۸.
- ژن و شیًعر (ترجمه از عربی به کردی) - ۱۳۸۳.
- ئهم دهنگه دهنگی روًحمه (شعر کردی) - ۱۳۹۰.
- خهبهر ناپرسی (در قالب شعر کلاسیک در دو بخش کردی و فارسی) - ۱۴۰۰.
▪︎افتخارات ادبی و هنری:
- برگزیدهی شعر استان کردستان در سال ۱۳۷۳.
- مسئول کانون شاعران و نویسندگان آموزش و پرورش کردستان در سالهای ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۶.
- مسئول چاپ و انتشار گاهنامهی افق در آموزش و پرورش استان کردستان در سالهای ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۶.
- مسئول کانون شاعران و نویسندگان آموزش و پرورش ناحیه ۲ سنندج در سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۷.
- مسئول کانون شاعران و نویسندگان آموزش و پرورش شهرستان دیواندره در سال ۱۳۷۸.
- نائب رئیس انجمن ادبی جوان سنندج در سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۶.
- مسئول انجمنهای ادبی و برگزاری شب شعرهای مختلف در دانشگاه کردستان در طول دوران تحصیل.
- مسئول چاپ بولتن جشنوارهی بینالمللی فیلم رشد در سالهای ۱۳۷۴ در سنندج و ۱۳۷۸ در دیواندره.
- داور جشنوارهی ادبی دانش آموزان سراسر استان کردستان از سال ۱۳۷۴ تاکنون.
- مربی آموزش مکاتبهیی شعر و داستان در کلیهی شهرستانها و مناطق استان کردستان در سال ۱۳۷۹.
- داور مسابقات ادبی و مطالعه و تحقیق دیواندره در سال ۱۳۷۸.
- مسئول هماهنگی جشنوارهی بینالمللی فیلم رشد در سال ۱۳۷۹ در سنندج.
- خبرنگار فرهنگی پانزدهمین جشنواره پی ورزشی دانشآموزان سراسر کشور در سال ۱۳۷۶.
- داور مسابقات ادبی آموزش و پرورش ناحیه ۲ سنندج در طول چند سال.
- داور مسابقات پرسش مهر سازمان آموزش و پرورش استان کردستان در طول چند سال.
- داور مسابقات مقالهنویسی دانش آموزان استان در سال ۱۳۷۴.
- هیئت موسس و عضو مرکزی انجمن ادبی کردستان در سنندج در سال ۱۳۷۸.
- سردبیر گاهنامهی کاریز آموزش و پرورش ناحیه ۲ سنندج.
- مسئول چاپ و انتشار ماهنامهی معلم سازمان آموزش و پرورش استان کردستان در سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰.
- داور اولین جشنوارهی فرهنگی دانشجویان و فرهنگیان سراسر کشور در سال ۱۳۸۱.
- مربی دانش آموزان برگزیدهی استان جهت شرکت در جشنوارههای کشوری در طول چند سال.
- کسب رتبهی دوم شعر فرهنگیان سراسر استان در سال ۱۳۸۶.
- کسب رتبهی اول شعر کردی و فارسی فرهنگیان سراسر استان در سال ۱۳۸۷.
- عوامل اجرایی سازمان دانش آموزی استان در تابستان ۱۳۸۳ و مسئول چاپ و نشر کتاب غروب بم.
- رئیس کانون فرهنگی شهید مطهری موچش در سال تحصیلی ۸۶-۸۷.
- مسئول انجمن ادبی دختران کانون ملی امام خمینی(ره) سنندج در سال ۱۳۸۴.
- دبیر دبیرستانهای ناحیه ۱ سنندج در طول چند سال.
- ویراستار ماهنامهی معلم ناحیه ۱ سنندج در سالهای ۱۳۷۸ و ۱۳۷۹.
- ویراستار گاهنامهی امید ناحیه ۱ سنندج در سال ۱۳۷۸.
- مربی آموزش مکاتبهی شعر حوزهی هنری استان کردستان در سال ۱۳۸۵.
- داور دومین جشنوارهی استانی شعر دفاع مقدس.
- رتبهی اول مسابقات شعر کردی غرب کشور (ادارهی کل اوقاف و امور خیریهی استان کردستان ) در سال ۱۳۸۹.
- داوری جشنوارهی کشوری شعر لولاک در زمستان ۱۳۹۱.
- داور پنجمین جشنوارهی استانی شعر حوزهی هنری استان در سال ۱۳۹۱.
- داور دومین جشنوارهی بینالمللی شهر کردی رضوی در سال ۱۳۹۲.
- داور جشنوارهی شعر فرهنگیان سنندج در سال های ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲.
- کسب رتبهی اول شعر فرهنگیان استان کردستان در سال ۱۳۹۲.
- مربی کانون شعر حوزهی هنری استان کردستان.
- مسئول انجمن ادبی کانون اقبال لاهوری سنندج.
- برگزیده جشنواره ملی «شعر آیات» در بخش شعر نو در سال ۱۳۹۶.
- تقدیر شده در ششمین همایش ملی دههی کرامت در تیر ماه ۱۳۹۸ در شیراز.
- برگزیدهی نخستین سوگوارهی ملی شعر عاشورایی عشایر در سال ۱۳۹۸.
- برگزیدهی نخستین «مهرواره شعر وحدت» در اسفند ماه ۱۳۹۹ در تالار سوره حوزه هنری تهران.
- مقام سوم جشنواره شعر «رحمت للعالمین» به در بخش شعر فارسی در سال ۱۴۰۰.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
دانشآموز عزیزم، خوب من
همنشین دیدهی مرطوب من
گفته بودی بعدِ من شرمندهیی
نیست بر لبهای سُرخت، خندهیی!
گفته بودی که مقصر رود بود
گفته بودی رفتن من زود بود!
گفته بودی که نفهمیدم ببخش
گر گل عمر تو را چیدم ببخش!
واژههایت خاکی و افتادهاند
مثلِ چشمان قشنگت سادهاند
نه عزیز من مقصر کس نبود
دستِ ایزد، آب را بر من گشود
چون بُوَد تقدیر این، تقصیر کیست
رودخانه یک بهانه بیش نیست
هیچ از کارم پشیمان نیستم
چون که من با سربلندی زیستم
چون معلم یعنی این عشق و وفا
یعنی دلسوزی او بیانتها
گوئیا تنها همین دیروز بود
دست رود "کام" چشمت را ربود
سال نو آرام از ره میرسید
باد تصویر بهاری میکشید
تا که خود آوای بلبل میشکفت
پنجره تا خندهی گل میشکفت
ناگهان تصویر تو در مه نشست
و سکوت دشت را در هم شکست
دستهای کوچکت در آب بود
چشمهای خستهات بیتاب بود
از شُکوهِ آب پر عُمق و دُرُست
گرچه میترسیدم از روز نخست
لیک در آن لحظهی ترس و شگفت
آب رنگ دیگری بر خود گرفت
اشکهای من فواره میکشید
هر دو پایم بی اجازه میدوید
آنقدر آن لحظه دل بیتاب بود
گوئیا تخته سیاهم آب بود
ناگهان دستان من فریاد زد
بر شُکوه آبها بیداد زد
تا مبادا دستهایت تر شود
شمعدانیهایتان پر پر شود
تا مبادا بشکند از دوریت
قلب سرخ چارشنبه سوریت
تا مبادا چشم تو تنها شود
ماهی نوروزیت شیدا شود
گرچه اکنون تو نمیبینی مرا
لیک هرگز نیستید از من جدا
روز و شب من؛ خسته، آهسته، مدام
مینشینم در کنار رود "کام"
تا مبادا "کام" سینه گسترد
دانشآموزی به "کام" خود برد
گر زمانی خسته افتادم زمین
به دبستان چشم میدوزم همین
تا حیاط مدرسهتان میدوم
با شما مشغول بازی میشوم
با قدمهای بدون رد پا
مینشینم در بغل دست شما
چشم میدوزم به چشم سبزتان
به نگاه ساکت و پُر رمزتان
به کلاس درستان تا میرسم
دستهایم را به تخته میکشم
گوئیا تخته، هنوزم آشناست
حرفها دارد اگر چه بیصداست
میشناسد رد پایم را هنوز
مینوازد دستهایم را هنوز
مدرسه، تخته سیا، یادش بخیر
رودخانه، روستا، یادش بخیر
گوئیا انشاست این زنگ شما
باز هم این زنگِ دلتنگِ شما
باز، موضوع شما امروز چیست؟!
سوژهی اصلی انشای تو کیست؟
دفتر انشای خود را دوباره باز کن
باز با احساس خود آغاز کن
باز هم، بنویس بابا آب داد
رفت، اما هدیهیی نایاب داد
هدیهیی که دیگر اسمش، زندگیست
دیگر اسمش ماندن و پایندگیست.
(۲)
روزی که نگاهم به دو چشمان تو افتاد
همچون غزلی دست به دامان تو افتاد
ای پر ز اساطیر! تو آیا خبرت هست
بیژن به ته چاه زنخدان تو افتاد؟
سعدی همه عرفان شد و در شعر فرو رفت
روزی که مسیرش به گلستان تو افتاد
میخانه بهانهست، یقیناً دل حافظ
در بند خم زلف پریشان تو افتاد
تاریخ پر از فلسفه شد، عشق درخشید
چون پای ارسطو به دبستان تو افتاد
ای کاش که بر گونهی تو دسترسم بود
چون قطرهی اشکی که ز چشمان تو افتاد
مبهوت هوسهای زلیخایی خویشم
گر یوسف من در کف زندان تو افتاد
گفتی که فراموش کنم نام تو را... خیر!
این درد من از نسخهی درمان تو افتاد.
(۳)
این منم آهسته میآیم به سویت، مثل شعر
آشنا با کوچههای مشک بویت، مثل شعر
من همانم، شاعری که یک بغل خورشید را
میکند قربانی یک تار مویت، مثل شعر
مثل پژواکم که با کوچکترین بادها
بال میگیرم و میآیم به سویت مثل شعر
تو کدامین بوستانی، که تمام ابرها
قطره قطره میچکد در آرزویت، مثل شعر
پنجره را باز کن، حرفی بزن، زیبای من
یک نفر دائم نشسته روبه رویت، مثل شعر.
گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)