پزشگی جراح خود به بیمای
صعب العلاجی مبتلا گشت و
هرآنچه طرفند از خود داشت
بکار بست اما نتیجه حاصل
نشدنزد اطبای دیگری رفت از
آنها هم نتیجه ای نگرفت.
تاینکه دست به دامن خداوند متعال
شد. .....هفته ها گذشت هرچه عجز والتماس کرد سودی نبخشید.شبی درخواب پیرمردی روحانی بنزدش آمد وگفت...
تو چون تهی دستان را از خود رانده
ای به خاطر کمی ونداشتن پول ازطبابت خود داری کردی اکنون دعایت مستجاب نمیشود .
ازخواب بیدار شد وبخود. لرزید و
به دل گفت اگر از این بیماری نجات
یابم هرگز تهیدستان مریضان را
جواب
رد نخواهم داد دوباره به درگاه الهی
نالید والتماس کرد .فردای آنروز درمطب نشسته بود .منشی اش وارد
شدو گفت آن پیرزنی که چندوقت پیش اورا جواب رد دادید می خواهد شمارا ببیند دکتر اشاره کرد که بیاید پیره زن با کمر خم شده وارد شد وکیسه پولی روی میز دکتر
گذاشت ونشست گفت. تمام اثاثیه منزلم را فروختم تاین پولرا آماده کردم که شما عمل جراحی دخترم را
انجام دهید اگر کم است بعدا می آورم .دکتر که نظرش عوض شده بود.پول را به پیرزن رد کرد وگفت مال
خودت فردا دخترت بیاور تا آن را عمل کنم......پیرزنکه از خوشحالی
اشگ میریخت دستانش را به آسمان
بلند کرد وگفت ای خدا این دکتر هر
حاجتی که دارد رواکن اورا سلامت
بدار و رفت ...اما دکتر
شب دوباره آن پیر مرد روحانی به
خوابش آمد و گفت دعای آن پیر زن
درحق تو به استاجبت رسید ....
اکنون تو به عهد خود وفا کن ...
از خواب بیدار دید احساس سلامتی دارد. شکرحقرا بجای آورد و
از آن ببعد رعایت مریضان رانمود و
کسی را ازخود مرنجاند.
فتحی .تختی. 28/آذر ۱۴۰۰ شمسی
بله عزیزان
ازمقام وحکمتناچیز خود غره مشو
کان نمی ارزد بدرگاه الهی نیمه جو
آن فقیران و تهی دستانزنزد خود مران
از مکافات عمل بر خویشتن غافل مشو
آموزنده و زیباست
فقط یک پرسش : اینکه گاهی وقتها برعکسِ آنچه که شما به زیبایی نوشتید هم در دنیای واقعی ، اتفاق می افتد ؛ یعنی گاهی به قولِ شما ( بی هیچ غرور و بدون منّتی و یا حتی اندک انتظارِ جبرانی ) تاحد امکان ، کمک حالِ همگان هستی ؛ ولی وقتی نوبت به خودت می رسد هیچ کمک حالی جز یگانه خدا نمی یابی و لابد این را باید به حکمتِ خدا تعبیر کرد ؟ یا به گناهِ کسی که هیچ مددرسانی نمی یابد؛ تعمیمِ قضاوت مَنِشی داد ؟ ! ولی در حالی که خودش همیشه دستِ نیازمندان را گرفته است نمیدانم که این واقعیتِ دردآمیزِ دل را چگونه بایست در داستانی آورد ؟!
در داستان و قصّه هرگز نگنجد غصّه
خود نیز مانده ام که حکمت چه بود ؟ گناه چیست ؟
ایّوب که صبر می کرد ؛ چون وحی ِ حق (ملائک)
مامورِ اطلاعَش ، این حال زار .... تباه چیست ؟
بداهه
سلامت باشید و سرافراز