پنجشنبه ۱۷ آبان
داور همدانی
ارسال شده توسط لیلا طیبی (رها) در تاریخ : يکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰ ۰۲:۵۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۰۴ | نظرات : ۰
|
|
زنده یاد، "سیدکاظم حسینی" متخلص به "داور همدانی" در سال ۱۳۰۰ خورشیدی در شهر همدان متولد شد. پدرش "سيدمحمد علی حسينی" ملقب به «روح الامين» مردی اهل ادب و با ذوق بود كه گهگاه شعر میسرود و خانه خود را محفل شعر اديبان آن عصر كرده بود.
او دوران تحصیل را در همدان گذرانید و در سال ۱۳۱۹ از دانشسراى مقدماتى همدان فارغالتحصیل شد، آنگاه به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و مدتى مدیر دبستانهاى بابا طاهر و علویان شهر خود بود. چندى نیز در تهران در دبیرستان مروى و دارالفنون به تدریس اشتغال داشت.
او شعر و شاعری را در مظهر شاعر نامدار "آزاد همدانی" آموخت. نخستین کتاب وی در سال ۱۳۲۵ به نام "روان الوند" منتشر شد و در سال ۱۳۳۰ "روزنامه تاریخ" را منتشر کرد. افکار و اندیشههای عارفانهی او در غزلهای و قصایدش متجلی و روحیهی شوخطبعی و طنزگویی او در غزلیاتش قابل درک است.
***
وی در ۲۴ تیر ۱۳۷۱ چشم از جهان فرو بست و در باغ بهشت همدان مدفون گردید.
«روزنامه آينده»، چاپ همدان، شماره ۸۸، يكشنبه ۴ مرداد ماه ۱۳۷۱ ضمن مقاله مفصلی كه خبر از درگذشت داور بود، نوشت: داور مردی بود ميهنپرست كه به وطن خود سخت عشق میورزيد. در انجمن ادبی همدان كه به سرپرستی مرحوم آزاد تشكيل میگرديد مستمراً شركت داشت، در اين انجمن استادان بزرگی چون غمام، آزاد، مفتون، جعفر پيدا، ناهيد، جواد حميدی نقاش بزرگ، رضا ايزدی، شرفالدين خراسانی، هلال و... شركت میكردند. داور از همه آنان بهره برد.
دیوان شعری از داور همدانی به همت نشر مسلم همدان با ۶۴۷ صفحه به جای ماندهاست.
***
▪︎نمونه شعر:
(۱)
شبی پروانهای پر وا نكرده
ز جان خويشتن پروا نكرده
بدو گفتم مگر پروانه داری؟
كه از شمع رخش پروا نداری
بگفتا: من اگر پروا ندارم
ز شمع روی او، پروانه دارم
مرا جانان به جان پروانه خواند
حضور خويش، بیپروانه خواند
شبی از شمع، چون پروانه، سان ديد
مرا در عشق خود، پروانه سان ديد
به بلبل گفتم: از پروانه بودی
ترا از سوختن، پروا نبودی
به كوی عشق او پرواز كردم
گره زين عقده، بیپر، واز كردم
منش گفتم: در اين پروانه بازی
پر زرينه، بیپروا، نبازی
گروهی عاشق پروانه مانند
پر معشوق بیپروانه مانند
اگر اين عاشقان پروانه گونند
ز يك پرواز بیپروا نگونند
نبد پروانه را پروای شعله
بميرم، سوخت بیپر، وای شعله
نه میبودش ز سر پروا، نه از دل
كه باشد شعله پروانه از دل
نه میبودش به لب شيون نه ماتم
من از اين عشق جانفرسای ماتم
چنين پروانهای پروا ندارد
كه از جانانهاش پروا ندارد
سحر چون شمع را آمد ندامت
بيفتاد از فروغ و قد و قامت
در آن ساعت كه اشك آخرين ريخت
به سر خاكستری از رنج و غم ريخت
بجان آنكه با ما مهربان است
كه داور نيز از سوتهدلان است.
(۲)
سخن سالار ايران راد فردوسی و ديوانش
زهی بر غيرت و مردانگی و فهم و ايمانش
سپهسالار بخرد را سپهبد در سخن گفتم
چنين گفتند مردان محقق نام و عنوانش
سپهدار كلام فارسی فردوسی طوسی
كه از ميهنپرستی بحثها دارد به ديوانش.
(۳)
چنين بود آری مرا سرگذشت
كه داور دگر آبش از سرگذشت
بجويی و ديگر نيابی مرا
بگويند با تو كه او درگذشت.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۱۷۵۶ در تاریخ يکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰ ۰۲:۵۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.