سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 21 آذر 1403
    11 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 11 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۱ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خدابخش صفادل
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۰۴:۳۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۶۳ | نظرات : ۲

        خدابخش صفادل
        استاد خدابخش صفادل فرزند علی، یکم آبان ماه ۱۳۳۲ خورشیدی در نیشابور چشم به جهان گشود. او دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی است و تا قبل از بازنشستگی به تدریس ادبیات اشتغال داشت. 
        از ماندگار ترین آثار او، سرود بومی ویژه نیشابور است که در آغاز هر همایشی در نیشابور پس از سرود ملی پخش می‌شود. این سرود با آهنگ‌سازی استاد "بیان" آماده و ساخته شده است.
        آثار خدابخش صفادل در بیش از صد و پنجاه جشنواره و همايش و شب شعر، راه يافته است و در بسياری از این جشنواره‌ها از برگزیده‌ها بوده است. همچنین ایشان، بیش از پانصد نام ایرانی و پارسی را به نظم در آورده است.
        استاد صفادل مؤسس و دبیر انجمن ادبی «رابعه» نیشابور است که توانسته شاعرانی را از این انجمن به جامعه‌ی ادبی کشور معرفی کند. 
        در ۲۹ بهمن ۱۳۸۲، حادثه انفجار قطار در نیشابور رخ می‌دهد (بزرگترین سانحه راه آهن در ایران). فرزند او شهید "مهدی صفادل" از آتش‌نشانان حاضر در محل، در هنگام نبرد با آتش، ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت می‌رسد. ایشان شعر زیر را برای پسرش سروده است:
        درست فاصله‌ای چند تا محرم بود                      قطار آمد و بارَش بساط ماتم بود
        قطار آمد و آتش برا‌ی‌مان آورد                            هزار شعله، نه! انگار كن جهنم بود
        نگاه كرد به آتش‌نشان و زوزه كشيد       بساط حيله هم از هر طرف فراهم بود
        كسی برای تهمتن نگفته بود از چاه                     ميان معركه تنها شغاد محرم بود
        به پيشواز برادر به حيله می‌آمد                        هزار چهره، نه! اهريمن مجسم بود 
        خيانت از در و ديوار رو نشان می‌داد           درست جنگ ميان شغاد و رستم بود
        صليب داغ تو تنها نصيب من شد، مرد    فقط همين به خدا سهم من و مريم بود
        به حال «زينب»‌ات ای كاش رحم می‌كردند           كسی كه دست تو بر زخم‌هاش مرهم بود
        تمام قامت سبزت نصيب آتش شد        نه! عادلانه نبود اين، نه! سهم ما هم بود
        هلا دلاور آتش‌نشان من برخيز                         كه پنجه‌های تو فولاد بود محكم بود
        شكست پشت غزل‌های عاشقانه‌ی من      كه درد داغ تو سنگين‌تر از دو عالم بود
        شبيه قامت مردانه‌ات هميشه‌ی من                       ميان طايفه‌ی ما نبود يا كم بود.
        ▪︎کتاب‌شناسی:
        - شاعر نبودم چشم‌هایت شاعرم کرد - مجموعه شعر ۱۳۸۲ - نشر سخن‌گستر، مشهد.
        - فصل‌های خالی از کبوتر - گزیده شعر امروز نیشابور ۱۳۸۳ - نشر سخن‌گستر، مشهد.
        - آبی‌های لال - مجموعه شعر ۱۳۸۶ - نشر سخن‌گستر، مشهد.
        - ملکوت هفتم، برگردان سخنانی از امام موسی کاظم(ع) به رباعی ۱۳۸۶.
        - باران را از سر سطر بنویس - مجموعه شعر ۱۳۹۱ - نشر فصل پنجم، تهران.
        ▪︎نمونه شعر:
        (۱)
        طوفان‌تر از همیشه به سمتم وزیده‌ای
        مردی شکست‌ خورده‌تر از من ندیده‌ای
        از من مخواه راحت از این‌جا گذر کنم 
        وقتی هزار پیله به دورم تنیده‌ای
        یادم نرفته است همان ابتدای کار
        گفتی چه‌قدر دغدغه داری، تکیده‌ای
        ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم 
        مثل من از بهشت، تو هم سیب چیده‌ای
        این شعر را به چشم تو تقدیم می‌کنم 
        این دل‌سروده را که خودت آفریده‌ای
        دارم به روزگار خودم غبطه می‌خورم
        حالا که صاف و ساده مرا برگزیده‌ای
        گاهی خیال می‌کنم این‌جا نشسته‌ای
        گاهی به روی زانوی من آرمیده‌ای
        حتما شگفت مانده‌ای از کارهای من 
        دیوانه‌ای شبیه خودت را ندیده‌ای؟
        دیدم شبی به شکل کبوتر تو را به خواب
        تا آمدم به سمت تو... دیدم پریده‌ای.

        (۲)
        فصل باران خیز 
        نذر چشمت می‌کنم این شعر شورانگیز را    
        برگ سبزی فرض کن این هدیه‌ی ناچیز را
        خشک‌سالی می‌وزد این روزها از هر طرف  
        ان‌یکادی لازم است این باغ حاصل خیز را
        می‌شود از ذهن نیشابور روزی پاک کرد،
        بعد چندین قرن آیا قصّه‌ی چنگیز را؟!
        درد را با پنجه‌های «باربد» باید سرود                 
        بلکه آسان‌تر کند جان دادن شبدیز را
        پشت گرمم کن به فروردین چشمانت، مگر    
        بشکنم یک روز درهم، نخوت پاییز را
        پیش پایت با تمام خویش زانو می‌زنم             
        تا نگیری از کویر این فصل باران خیز را
        «شمس» اگر مهتاب رویت را ببیند لحظه‌ای      
        نذر نیشابور چشمت می‌کند تبریز را
        خویشتن‌داری مخواه از من، خدا را همتی   
        تا براندازم مگر این شیوه‌ی پرهیز را
        شهر را با چشم‌هایت فتنه باران می‌کنی     
        نیست جز تسلیم راهی، این دو سحرآمیز را.

        (۳)
        آشوب گيسوان تو...
        بايد هزار صخره بگريد به حال من 
        با اين پلنگ پير چه كردی غزال من!
        حالا كه شانه‌های تو را گريه می‌كنم 
        خود را كنار می‌كشی از دست و بال من 
        آشوب گيسوان تو در باد ديدنی است 
        هستند اگر چه باعث رنج و ملال من 
         اعصاب شعرهای مرا خرد می‌كنی 
        وقتی نمی‌رسد به تو حتی خيال من 
        بارانی تمام غزل‌هايم از شما 
        آن چشم‌های ساده و معصوم مال من 
         خود را برای چيدنت آماده كرده‌ام
        هر چند دير می‌رسی ای سيب كال من 
        «می‌جويمت چنانكه لب تشنه آب را»
        هرگز مباد كم شود از شور و حال من 
        تا موليان چشم تو راهی نمانده است 
        امروز خوب آمده شيراز  فال من.

        (۴)
        فصل‌های ارديبهشتی 
        با من كه هستی هيچ چيزي كم ندارم
        دنيا اگر با من نسازد غم ندارم
        شور غزل‌های مرا چشم تو كافی است 
        هيچ آرزويی جز تو در عالم ندارم
        بگذار هر كس هر چه می‌خواهد بگويد 
        كاری به كار عالم و آدم ندارم
        تقدير چونان ارگ بم ويرانه‌ام كرد
        دل شوره‌های كمتری از بم ندارم!
        اين روزها جز دست‌های مهربانت 
        اين زخم‌های كهنه را مرهم ندارم
        با اين حساب آيينه‌ی دل‌تنگی‌ام را
        جز چشم‌های ساده‌ات محرم ندارم
        از هيات عشق است می‌لرزم، مپندار
        در عاشقی دست و دلی محكم ندارم
        هر چند هر گل رنگ و بويی خاص دارد
        ميلی به آن‌ها جز گل مريم ندارم
        هر پنج فصل دامن‌ات ارديبهشتی است 
        با من كه هستی هيچ چيزی كم ندارم.

        (۵)
        همسنگر دردهای مردم بودی
        چون سایه در آفتابشان گم بودی
        هر گاه در این شهر تو را می‌دیدم
        چون بارش صبح در تبسّم بودی.

        گردآوری و نگارش:
        #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۶۸۶ در تاریخ پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۰۴:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        پنجشنبه ۶ آبان ۱۴۰۰ ۰۷:۲۱

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        فاطمه گودرزی
        دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰ ۱۲:۱۳
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1