سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 25 آبان 1403
    14 جمادى الأولى 1446
      Friday 15 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲۵ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        هوشنگ چالنگی
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰ ۰۴:۴۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۲۷ | نظرات : ۶

        هوشنگ چالنگی
        زنده یاد "هوشنگ چالنگی" معلم بازنشسته، نویسنده و شاعر ایرانی،زاده‌ی ۲۹ مرداد ۱۳۱۹ خورشیدی در مسجدسلیمان بود. 
        او یکی از شاعران بختياری بود که فعالیت هنری خود را از دهه‌ی ۱۳۴۰ آغاز کرد. چالنگی از پایه‌گذاران شعر موج نو و شعر دیگر و پدرخوانده‌ی شاعران موسوم به شعر ناب به شمار می‌آید. 
        "جمشید چالنگی" روزنامه‌نگار، مجری و تحلیل‌گر ایرانی ساکن آمریکا برادر اوست. جمشید یکی از بنیان‌گذاران رادیو فردا در سال ۲۰۰۳ در پراگ بوده و اکنون مجری برنامه «تفسیر خبر» در شبکه تلویزیونی ایران فردا است.
        آنها، فرزند "رحمان چالنگی شاه‌امیری"، از ملاکین ایل ممبینی بود، که هم‌زمان با اکتشاف نفت در جنوب کشور، از زادگاه خود در روستای لاکم، از توابع شهر باغ‌ملک، به مسجدسلیمان مهاجرت نمود.
        هوشنگ چالنگی به مدت سی سال در آموزش و پرورش مسجد سلیمان و سپس اهواز مشغول به تدریس بود.
        چالنگی نخستین بار توسط «احمد شاملو» در مجله‌ی خوشه به جامعه‌ی ادبی ایران معرفی شد. اما چالنگی پس از تقابل با شعر شاملو به جرگه‌ی شعر دیگر پیوست و این باعث شد شعر او دچار تغییرات نحوی زبان شده و تمامیت معماری آن تحت تأثیر قرار گیرد. دوران تحولات اجتماعی جامعه‌ی ایران در دهه‌ی ۱۳۶۰ شعر او را نیز تحت تأثیر قرار داد و او را به سکوت کشاند. چالنگی در آن دوره نسبت به دوران جوانی‌اش کار خاصی ننوشت.
        هوشنگ چالنگی که از اعضای اصلی حلقه‌ی شعر دیگر بود، در دهه‌ی ۱۳۴۰ کارهای خود را در قالب ۲ جلد کتاب «شعر دیگر» همراه دیگر شاعران این گروه منتشر کرد. چالنگی پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای انتشار هیچ کتابی اقدام نکرد و انتشار کتابی مستقل از خود را، تا چهل سال پس از سرودن مشهورترین شعرهایش، یعنی تا سال ۱۳۸۳ که «زنگولهٔ تنبل» به چاپ رسید، عقب انداخت. این کتاب در نشر سالی به چاپ رسید. پس از این کتاب، چالنگی کتاب "آبی ملحوظ" را در سال ۱۳۸۷ با همان ناشر منتشر کرد. این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۸۴ مجوز نشر را دریافت کرده بود اما با تأخیری سه‌ساله و با اضافه شدن شعرهایی به آن در چند مرحله به چاپ رسید. یک کتاب دیگر چالنگی نیز که تاکنون در بازار نشر دیده نشده و به احتمال بسیار زیاد اصولاً به چاپ نرسیده، با عنوان «نزدیک با ستارهٔ مهجور»، در سال ۱۳۸۱ از سوی انتشارات صمد اهواز تا مرحله‌ی فهرست‌نویسی پیش رفته‌است. همچنین نشر سالی، در سال ۱۳۸۰ نخستین بار کتابی از چالنگی را با عنوان «آن‌جا که می‌ایستی» تا مرحله‌ی فهرست‌نویسی پیش برد. به نظر می‌رسد این کتاب، شکل اولیه‌ی همان کتاب «زنگوله تنبل» باشد، که ۳ سال بعد، در سال ۱۳۸۳ با افزوده‌ها و نامی جدید از سوی همین انتشارات به چاپ رسید.
        او در ۲ آبان ۱۴۰۰ در کرج، بر اثر سکته در ۸۱ سالگی چشم از جهان فرو بست.
        ▪︎نمونه شعر:
        (۱)
        اما هنوز پرنده‌ای می‌نالد 
        بر شاخسار دور
        نزدیک با ستاره‌ی مهجور
        و سایه‌های هرچه درختان
        در گریه‌های من 
        پنهانِ سایه‌سار بلوطان
        آن‌قدر خنده‌های مَه را دیدم
        آن‌قدر گریه‌های بلوطان را با مَه
        و سایه‌های هرچه درختان
        در خنده‌های من 
        بر شاخسار دور
        نزدیک با ستاره‌ی مهجور.
        (۲)
        نمی‌توانم گفت،
        با تو اين راز نمی‌توانم گفت 
        در کجای دشت، نسيمی نيست 
        که زلف را پريشان کند 
        آرام، آرام
        از کوه اگر می‌گويی 
         آرام‌تر بگوی!
        بار گریه‌ای بر شانه دارم
        برکه‌ای که شب از آن آغاز می‌شود
        ماهی اندوهگين می‌گردد
        و رشد شبانه‌ی علف 
        پوزه‌ی اسب را مرتعش می‌کند 
        آرام، آرام
        از دشت اگر میگويی.
        گياهی که در برابر چشم من قد می‌کشد 
        در کدامين ذهن است 
        به جز گوسفندی که  
        اينک پيشاپيش گله می‌آيد.
        آه مي‌دانم!
        اندوه خويشتن را من
        صيقل نداده‌ام!
        بتاب؛ رويای من! به گياه و بر سنگ،
        که اينک؛ معراج تو را آراسته‌ام من.
        گرگی که تا سپيده دمان بر آستانه‌ی ده می‌ماند 
        بوی فراوانی در مشام دارد
        صبحی اگر هست، بگذار با حضورِ آخرين ستاره
        در تلاوتی ديگر گونه آغاز شود‌
        ستاره‌ها از حلقومِ خروس
        تاراج می‌شود
        تا من از تو بپرسم
        اکنون؛ ای سرگردان!
        در کدام ساعت از شبيم؟
        انبوهیِ جنگل است که پلک مرا
        بر يال اسب می‌خواباند 
        و ستاره‌ای غيبت می‌کند 
        تا سپيده دمان را به من باز نمايد.
        ميراث گريه،
        آه  در قوم من 
        سينه به سينه بود.
        (۳)
        پذیرفتم 
        از کلاله‌ی آتش 
        مرغی بجا بماند 
        دانه چین
        اما با زخم‌های من 
        نمی‌دوی ای ماه!
        پذیرفتم 
        کلاه از کوه برگیرم و
        فَوَرانِ غول را تماشا کنم 
        اما مرغِ یخ مویم را تنگ می‌کند 
        و این زنگوله را
        که ماه به خونِ من آویخته 
        جایی که دشت باشد و دشت 
        تکان خواهم داد.
        از ابر 
        از ابر … تا همهمه‌ی باران
        چه نوکِ چیده‌ای دارم
        که مجبورم کرده است 
        آب در منقار با اختران بگذرم
        دیگر نه خواب… نه مرگ
        که طنینِ کلاغان در تنگنایم 
        سمور!
        من که بمیرم ماه را بچر پ.
        (۴)
        اکنون دیگر بیرقی بر آبم.
        چشم بر هم می‌نهم 
        و با گردنم رعشه‌هایم را
        هنجار می‌کنم
        آیا روح به علف رسیده است؟
        پس برگردم و ببینم 
        که میان گوش‌های باد ایستاده‌ام
        تا این ماهی بغلتد و پلک‌های من ذوب شوند 
        آه می‌دانم!
        فرو رفتن یال‌های من در سنگ 
        آیندگان را دیوانه خواهد کرد
        و از ریشه‌ی این یال‌های تاریک 
        روزی دوست فرود می‌آید و تسلیت دوست را می‌پذیرد
        اکنون چشم بر هم گذارم و کشف کنم 
        ستاره‌ای را که اندوهگینم می‌کند.
        (۵)
        ذوالفقار را فرود آر
        بر خواب اين ابريشم 
        كه از «افيليا» 
        جز دهانی سرود خوان نمانده است 
        در آن دَم كه دست لرزان بر سينه داری
        اين منم، كه ارابه‌ی خروشان را از مِه گذر داده‌ام
        آواز روستايی‌ست كه شقيقه اسب را گلگون كرده است 
        به هنگامی كه آستين خونين تو 
        سنگ را از كفِ من می‌پراند 
        با قلبی ديگر بيا 
        ای پشيمان 
        ای پشيمان
        زخم‌هايم را به تو باز نمايم 
        من كه اينک 
        از شيارهای تازيانه‌ی قوم تو 
        پيراهنی كبود به تن دارم
        ای كه دست لرزان بر سينه نهاده‌ای
        بنگر  
        اينک منم كه شب را سوار بر گاو زرد
        به ميدان می‌آورم
        (۶)
        اکنون آرامش مرگ است 
        و آتش‌هایی که به من می‌نگرند 
        آه که دیگر به پاسخ آن همه گذشته‌،
        باز یافته‌هایم را می‌بینم 
        مرگ‌های پنهان را که با چشمانش افروخت 
        تا من بگذرم
        یک دور به گِردِ جهان
        اکنون خفته‌ام
        بر زانوانم است 
        سهل انگار بر پیشانیم.
        (۷)
        خود خلاصی در اعماق بود
        و آن بالا 
        صدای پرندگان به شکوه
        و صدای آن سوی رود
        دهقانان به خنده‌های در باران‌ها بودند 
        و هنوز
        خلاصی کوه‌ها و ستیغ‌هات
        بعد… نه 
        رنگ‌های روشنِ در روز بودند 
        نام ناپذیر عدالت هول‌انگیز!.

        گردآوری و نگارش:
        #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
        منابع
        - چالنگی، هوشنگ (۱۳۸۰). آن‌جا که می‌ایستی. تهران: نشر سالی. شابک ۹۶۴-۷۱۹۱-۱۸-۹.
        - چالنگی، هوشنگ (۱۳۸۱). نزدیک با ستارهٔ مهجور. اهواز: انتشارات صمد. شابک ۹۶۴-۷۳۹۸-۱۰-۷.
        - چالنگی، هوشنگ (۱۳۸۳). زنگولهٔ تنبل. تهران: نشر سالی. شابک ۹۶۴-۷۱۹۱-۱۸-۹.
        - چالنگی، هوشنگ (۱۳۸۷). آبی ملحوظ. تهران: نشر سالی. شابک ۹۶۴-۷۱۹۱-۳۶-۷.
        - چالنگی، هوشنگ (۱۳۹۱). گزینهٔ اشعار هوشنگ چالنگی. تهران: انتشارات مروارید. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۱۹۱-۱۶۷-۸.

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۶۷۸ در تاریخ دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰ ۰۴:۴۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        سه شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۲۷
        اکنون دیگر بیرقی بر آبم
        چشم می‌بندم و با گردنم
        رعشه‌هایم را هنجار می‌کنم

        آیا روح به علف رسیده‌ست
        پس برگردم و ببینم
        که میان گوش های باد ایستاده‌ام
        تا این ماهی بغلتد و
        پلک های من ذوب شوند

        آه من می‌دانم
        فرو رفتن یال های من در سنگ
        آیندگان را دیوانه خواهد کرد
        و از ریشه‌ی این یال های تاریک
        روزی دوست فرود می‌آید و
        تسلیت دوست را می‌پذیرد

        اکنون چشم ببندم و کشف کنم
        ستاره‌یی را که اندوهگینم می‌کند.

        شعر از : زنده یاد هوشنگ چالنگی
        درگذشت : دوم آبان ١۴٠٠شمسی‌ خندانک

        🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
        ‌‌
        بهرام معینی (داریان)
        دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰ ۱۲:۳۶
        روحشان شاد ویادشان ماندگار
        وباتشکر ویژه ای از ادیب فرزانه وگرانقدر جناب فلاحی عزیز و بزرگوار
        کامیاب وتندرست
        در پناه حق
        🌷🌷
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        سه شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۲۷

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        عارف افشاری  (جاوید الف)
        دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰ ۱۷:۰۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        طاهره حسین زاده (کوهواره)
        سه شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰ ۱۵:۲۷

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        حنانه الادا
        شنبه ۸ آبان ۱۴۰۰ ۲۲:۰۹
        چه اشعار نابی
        روحشان شاد
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4